یکی شرکت کنندگان با هشیاری کامل به من تذکر داد: «کاش اسم این گردهمایی را تغییر می دادید؛ زیرا نام گردهمایی در جذب مخاطب بسیار موثر است. شما در این گردهمایی به ما آموختید چگونه آشنایی خود را تا زمان ازدواج مدیریت کنیم؛ به عبارت دیگر شما شیوه همسرگزینی مدرن و قرن بیست و یکم را آموزش دادید، ولی این مطلب در عنوان گردهمایی معلوم نبود.» به احتمال زیاد حق با دوست ماست و نام گردهمایی بخوبی محتوای آن را نشان نمی داد. پس از این پس نام گردهمایی به «همسرگزینی به شیوه قرن بیست و یکم» تغییر می کند.
و برای تان بگویم که در گردهمایی چه گذشت... اجازه بدهید از چند روز قبل از گردهمایی آغاز کنم تا بهتر حال و هوای مرا بدانید.
روز چهارشنبه ششم خرداد
من پرینتر رنگی دارم. شب گذشته تا نیمه شب داشتم پرینت می گرفتم. خیال دارم به شرکت کنندگان در گردهمایی، یک راهنما هدیه کنم. راهنمایی که مثل GPS ، به آن مبدا و مقصد بدهید و با خیال راحت، مسیر همسرگزینی را طی کنید. حجم پرینت بیش از همیشه بود و پرینتر قاطی کرد. من دیدم ساعت یک صبح است، کاغذهایم تمام شده ولی پرینتها تمام نشده است. هرجور حساب می کردم تعداد پرینتها جور درنمی آمد.
امروز صبح همه برگه ها را به منشی تحویل دادم تا مرتب کند و خودم دنبال باقی مانده خریدها رفتم. ماژیک وایت بورد، تخته پاک کن وایت بورد، کاغذ A4 ، ظرفهای یکبار مصرف. ماشین را بعد از یک ماه به کارواش بردم. بقدری کثیف بود که هر روز منتظر بودم یک نفر روی آن بنویسد: جان مادرت! مرا بشور!
به مطب برگشتم. مرتب کردن پرینتها سه ساعت طول کشیده و بالاخره تمام شده بود. همان طور که حدس می زدم تعداد پرینتها چند برابر تعداد مورد نظرم از آب درآمده بود.
سپس من و خانم منشی وسایل گردهمایی را بسته بندی کردیم و در تعدادی جعبه قرار دادیم. روی هر جعبه نوشتیم که داخل آن چه چیزهایی قرار دارد. یاد گرفته ام از جعبه های کوچک استفاده کنم. جعبه ها را در ابعادی کوچک انتخاب می کنم که خودم یا دستیاران خانم بتوانند حمل کنند. در گردهمایی اول، این نکات را بلد نبودم. بیچاره بچه ها! چه کارتون های بزرگ و سنگینی را حمل کردند. کتابهایم که تمام شده است، تعدادی سی دی با تخفیف خوب برای همایش آماده کرده ام.
بعد تلفنی با سالن و دوستان هماهنگ هایی نهایی را انجام دادم.
از شادی روی پایم بند نیستم. روز دوشنبه با چه ذوق و شوقی، موهایم را رنگ کردم و ابرو برداشتم. قرار است فردا برای براشینگ و مانیکور و پاکسازی پوست صورت دوباره به آرایشگاه بروم. هوووووووه! سالهاست پاکسازی پوست اساسی همراه با بخور صورت انجام ندادم. خانم آرایشگر، دستی روی پوست صورتم کشید و گفت: یه پاکسازی بکن. پوستت زبر شده. راست می گوید.
زمان برگزاری کارگاه هدف چقدر عذاب کشیدم. از یک طرف مطب را مرتب کن، از یک طرف خانه جدید را مرتب کن، از یک طرف بیمار ویزیت کن، در شهری جدید دنبال وسایل مصرفی بگرد و آن سالن داغان ... گاهی اوقات از خودم متعجب می شوم. چرا اصرار داشتم بلافاصله بعداز اسباب کشی، این کارگاه را برگزار کنم؟ چرا به خودم مهلت ندادم قدری از استرس اسباب کشی کم شود و بعد کارگاه برگزار کنم؟
انگار وظیفه ای درونی مرا وا می دارد در فواصلی معین کلاس برگزار کنم. بعد وحشت می کنم و ترس همه وجودم را می گیرد. وقتی بشدت می ترسم و می خواهم از این وظیفه فرار کنم، خودم را گیر می اندازم، سالن می گیرم، همه جا اعلام می کنم تا نتوانم زیرش بزنم.
برگزاری کارگاه هدفگذاری، کار بسیار خوبی بود. باعث شد بخوبی شهر را بشناسم. همه مغازه ها، همه صنفها، با کلی آدم خوب آشنا شدم. اگر آن کارگاه را برگزار نمی کردم شاید هنوز هیچکدم را نمی شناختم. همسرم حدود دو سال است اینجا کار می کند، ولی بخوبی من از مغازه های اینجا باخبر نیست.
من همه جا رفتم: مغازه های کرایه میکروفن و بلندگو، عکاسی، فیلمبرداری، شیرینی فروشی، وسایل تحریری، یکبار مصرفی، آرایشگاه، حتی خرید سنجاق قفلی و قلب و تزئینات ... ولی خب ... پیرم درآمد!!!
ادامه دارد...