بخش دوم را می توانید اینجا بخوانید
تعداد آقایان شرکت کننده در گردهمایی کم بود. سه تا دعوت شده بودند یعنی آقای علیپور، پدرم و همسرم. چهار تا ثبت نام کر ه بودند که یکی از ثبت نامیها هم نتوانست در گردهمایی شرکت کند. من خانمها را تشویق کردم خود را به همسرم، پدرم و آقای علیپور معرفی کنند تا خجالتشان از ارائه کارت ویزیت بریزد.
95% شرکت کنندگان در گردهمایی، تمرین عملی رد و بدل کارت ویزیت را بسیار مفید ارزیابی کردند. یکی از دوستان حلقه هدف برایم نوشت:
توی بازی که انجام دادید، دیدم افرادی با تحصیلات بالا و موقعیتهای اجتماعی فوق العاده ای که دارند در مورد معرفی خودشان اعتماد به نفس پایینی دارند و چقدر خجالت میکشند .
کاش میشد این مهارتهای اساسی را به همه یاد داد .
این یک جمله واکنشی بود از سمت من -با ای کاش شروع شده- و یک پیشنهاد برای کارگاههای جدید شما ;-)
سپس آقای شوشو ده دقیقه ای ما را مهمان یوگای خنده کرد. به حیاط رفتیم و مثل دیوانهها خندیدیم و در پایان ده دقیقه خنده، این شادی را به کل دنیا هدیه کردیم.
دکتر کاتاریا، معروف به دکتر خنده میگوید: "به عقیده من این همه جنگ و خونریزی در دنیا، به خاطر درون ناآرام و ناشاد انسانهاست. اگر ما یاد بگیریم شاد باشیم، صلح و آرامش در دنیا حکمفرما میشود." 98% شرکت کنندگان از یوگای خنده لذت برده بودند و یکی از نکات مثبت گردهمایی را همین یوگای خنده نام بردند. به آقای شوشو گفتم: من سه ساعت و نیم حرف زدم، بعد یکی از مهمترین نکات مثبت گردهمایی ده دقیقه یوگای خنده ای بود که شما اجرا کردید! فکرش را بکن!
سپس بخش دوم صحبتهای من آغاز شد. در سمینارقبلی تعداد زیادی از دوستان دلشان میخواست، فرصتی برای مطرح کردن سؤالات خود و اظهار نظر در گردهمایی وجود داشته باشد. این بار من مدت سخنرانیام را به اندازه ای تنظیم کردم تا نیم ساعتی فرصت برای طرح سؤالات وجود داشته باشد. این بخش برنامه هم مورد استقبال شدید دوستان قرار گرفت.
90% شرکت کنندگان، نمرات ده، نه و هشت به گردهمایی دادند. این امتیاز برای من بسیار افتخارآمیز است. البته یک نفر نمره 4 و یک نفر نمره 5 به گردهمایی داد. آنها نوشته بودند: انتظار داشتیم مطالب بیشتری بیان شود. متاسفانه توضیح آنها مرا راهنمایی نمیکند چه درخواستی داشتند. امیدوارم دست کم یک جمله خوب در گردهمایی شنیده باشند. من متشکرم در گردهمایی حضور پیدا کردند و نظر خود را نوشتند. راستی یکی از دوستان نوشته بود، کاش پدرتان هم چند دقیقه حرف میزدند. نمیدانم. شاید بهتر بود پدرم هم صحبت میکرد. شاید لازم بود، آقای علیپور هم چند دقیقه حرف میزدند. نمیدانم.
از حال و روز خودم بگویم. استرس نداشتم، یک جورهایی گیج بودم. شاید به خاطر این که برای اولین بار جلوی همسر و پدرم صحبت میکردم. نمیدانم چرا. ولی گیج میزدم.
روز خوبی بود. نه! کلمه "خوب" برای این روز شگفت انگیز، کلمه ضعیفی است. یک روز "عالی" بود!
جای شما خالی...
(عکسها توسط خانم فائزه آقامحمدی گرفته شده است. متشکرم فائزه جون)