نمیدانم کتاب «بیست هزار آرزو» را خواندهاید یا خیر. اگر خواندهاید، ممنون میشوم نظرتان را پایین این پست بنویسید و اگر نخواندید امیدوارم در پایان این مقاله تمایل پیدا کنید آن را مطالعه کنید.
تابهحال سه خبرگزاری این کتاب را معرفی کردهاند:
خبرگزاری برنا: لینک دسترسی به مقاله
خبرگزاری هنر آنلاین: لینک دسترسی به مقاله
و خبرگزاری نیکرو: لینک دسترسی به مقاله
متن مقاله و مصاحبه آقای موسوی در خبرگزاری نیکرو چنین است:
آناهیتا چشمهعلایی یکی از تازهواردان در عرصه رماننویسی است که به نظر میرسد با وجود دیرکرد در ورود به این هنر، باید چشم انتظار رمانهای بهتری از او باشیم چراکه او در ابتدای راه است؛ او از همان رمان اول قدرت خویش در نوشتن را به مخاطب اثبات کرد اما آیا فتح قله اول برای این دکتر متخصص جراح، رسیدن به قلههای بعدی را نیز در میسر خواهدکرد؟
به گزارش نیک رو، آناهیتا چشمه علایی متولد 1347، متخصص جراحی است، او پیش از شروع به رماننویسی مدتی به وبلاگ نویسی روی آوردهبود و جالب اینکه به عنوان یک خبرنگار، وبلاگ گیسگلابتوناش در همان ابتدای کار چشم مرا گرفته بود؛ قلمش از همان ابتدا نشان می داد یک فرد خوش ذوق پا به عرصه نوشتن گذاشته است.
چشمهعلایی با نوشتن در گیسگلابتون خودش را ثابت کرد و آنقدر نوشت که حالا با دیدن قلماش در رمان دوم او دیگر باور میکنید با یک نویسنده ماهر طرف هستید اما خب نوع نوشتن خاصاش، همچنان معرف شخصیت خاص خودش است و حالا با رمان دومش به پختگی کافی برای ماندن در این عرصه رسیدهاست.
از این دکتر متخصص آثار ترجمه، که اتفاقا از سوی مخاطبان نیز با استقبال خوبی روبرو شدهاست، چاپ و منتشر شدهاند و قلم روان و نوشتههای ساده او در عین پرمحتوایی، جادوی سحرانگیزش است برای اینکه بتواند مخاطب خود را جذب کتابهای جدیدش بکند و هر مخاطبی از هر صنف با سر زدن به سایت گیسگلابتوناش، متوجه جذابیت نوشتههای او در عین سادگی خواهدشد.
نکته جالب اینکه اثر او به نام "بیستهزارآرزو" از همان دسته رمانهای عشقی است که به مذاق خواننده ایرانی به طور حتم خوش خواهد آمد و به نظر میرسد او در نوشتن هیچ هراسی ندارد به حدی که در اثر دوم خود، همزمان به قالبی جالب برای شرح رمان جدیدش میرسد که کمتر در رمانهای ایرانی مورد استفاده قرار گرفته بود.
چشمهعلایی در رمان قبلی خودش با عنوان "زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست" حین روایت زندگی پزشکی که به تازگی به دوره کارورزی رفتهاست، یک سفرنامه جذاب به هند را نیز تعریف میکند که حین آن شخصیت پزشک که خانم جوان 25 ساله است در یک مثلث عشقی گیر افتادهاست.
رمان کنونی او به شدت از رمان قبلیاش فاصله میگیرد و با اینکه دوباره قرار است ما قصه یک پزشک خانم جوان عاشق را بخوانیم اما این بار آناهیتا چشمهعلایی مخاطب خود را سورپرایز میکند و او را در لحظه لحظههای شکل گرفتن رماناش به مثابه یک جنین دخیل میکند و همین سبک جالبش باعث میشود خواننده علاقهمند، کمکم با شیوه رمان نویسی نیز آشنا بشود!
در متنی که پشت کتاب "بیستهزارآرزو" آمده خواهید خواند:
هنگام شانه کردن موهایم، رشتههای نقرهای را لابهلای گیسوانم میبینم و آنها را لمس میکنم. موهای نقرهای من، نشانههای راه پرفرازونشیبی هستند که در زندگی پیمودم... هر بار که نفسم از ترس بند آمد و از شدت غم مثل ابر بهار گریستم یا از شدت خشم مثل مار به خود پیچیدم، یکی از موهای سیاهم رنگ باخت و نقرهای شد.
اینیکی مال اولین مرگی است که شاهد آن بودم؛ مرگ دخترکی دهساله که سرتاپا سوخته و غرق در عفونت بود من در آن شب، شش بار او را احیا کردم. پرستاران التماس میکردند که دست از سر دختر بردارم و بگذارم در آغوش مرگ آرام بگیرد، ولی من مثل دیوانهها باز قلب او را ماساژ میدادم دستهایم را روی قفسه سینهاش گذاشته بودم و میگفتم:«یک، دو، سه، حالا!» و محکم فشار میدادم.
اینیکی مال آن سربازی است که دوستش برای شوخی با کلاشینکف به کشاله رانش شلیک کرده بود. جراحی او هفت ساعت طول کشید وقتی قلب سرباز از تپش ایستاد، سرتاپای من خونی بود؛ حتی کف دمپاییها با خون چسبناک شده بود. همانجا جلوی همه کارکنان به دیوار تکیه دادم. سُرخوردم. روی زمین نشستم و های های گریه کردم.
اینیکی مال وقتی است که اولین مردی که عاشقش بودم سرم داد زد «گم شو بیرون! گم شو بیرون! گم شو برو! برو از زندگیام بیرون!»
من جان صدها انسان را نجات دادهام و هزاران بیمار در درد و رنج رها کردهام، ولی وقتی 25 سال دوران پزشکیام فکر میکنم، فقط شکستها، مرگها، اشکها و رنجها را به خاطر میآورم. روحم خسته است؛ خسته از تماس روزانه با بیماری، درد و مرگ میخواهم روحم را تروتازه کنم."
در ادامه گفتوگوی خبرنگار نیک رو با آناهیتا چشمهعلایی را میخوانید:
از خودتان بگویید و بفرمایید چه شد به سمت نوشتن رمانهای عاشقانه کشیده شدید و در این راه چه سختیهایی را متحمل شدید؟
در ابتدا از شما و خبرگزاری خوب نیکرو تشکر میکنم که این فرصت برای ارتباط با خوانندگان را در اختیار من قرار داده است. من آناهیتا چشمه علایی، پزشک جراح و نویسنده وبسایت گیس گلابتون هستم.
میپرسید چرا رمان عاشقانه نوشتهام؟ من میپرسم چراکه نه؟ از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر!
کتاب خودتان را توصیف کنید و بفرمایید در این کتاب چه شد به این سبک از نوشتن رسیدید؟ آیا قبلاً هم جایی نمونه چنین رمان نویسی را دیده بودید یا ایده خودتان بود.
کتاب «بیست هزار آرزو» دومین رمان من است. این کتاب دو داستان درهمتنیده است: حکایت روزمرگیهای یک نویسنده و داستان عشق فرناز و فرامرز که به قلم او نوشته میشود.
همیشه دلم میخواست بدانم یک نویسنده چگونه مینویسد؟ ایده نوشتن را از کجا میآورد؟ چه عادتهایی برای نوشتن دارد و چه روشهایی به خوب نوشتن او کمک میکند؟ وقتی شروع نوشتن این کتاب کردم، آرزوی خودم را عملی کردم یعنی داستان را در میان روزمرگیهای یک نویسنده حکایت کردم. من چنین شیوه نوشتاری را در کتاب دیگری ندیدهام.
علاقه به ادبیات را از چه زمانی در خودتان حس کردید؟
من از پنجسالگی کتاب میخواندم، کتاب های بچگانه و تصویردار. اولین کتاب قطوری که مطالعه کردم، قصههای هزارویکشب بود. البته قصهها سادهنویسی و متناسب با کودکان شده بود، ولی 300 صفحه داشت. آن موقع کلاس اول دبستان بودم. فکر کنم از همان زمان عاشق ادبیات شدم.
چرا علاقه دارید مسائل پزشکی هم حتماً توی کتابهایتان بیاید و چطور به این نتیجه رسیدید که برای مخاطب زندگی یک پزشک جالب است؟
نویسنده باید درباره مطلبی بنویسد که بهخوبی از آن سررشته دارد و من بیشتر عمرم را در بیمارستان و در محضر بیماران گذراندهام. به عقیده من اگر نویسنده بتواند خوب بنویسد، زندگی هر صنفی جالب است. من بهشخصه دوست دارم درباره زندگی یک حسابدار، یک ناشر کتاب، یک مهندس، یک نانوا و یا یک صندوقدار بانک بخوانم. امیدوارم روزی یک نویسنده خوب درباره همه اینها بنویسد.
چرا پزشکی را انتخاب کردید و از همان اول به سمت ادبیات و هنر نرفتید؟
من آدم ماجراجویی هستم و به نظرم «یادگیری» یکی از شیرینترین ماجراجوییهاست زیرا شما به دنیایی جدید رهنمون میشوید. تحصیل در رشته پزشکی و پسازآن تحصیل در رشته جراحی، بزرگترین ماجراجویی عمرم است.
هدفتان از رمان نوشتن چیست و دوست دارید برای رمانهای بعدیتان از سبک عاشقانه نوشتن بیرون بیایید یا خیر؟
من ذاتا آدم قصهگویی هستم و رمان مینویسم تا قصههایم مکتوب شود. نوشتن در ژانر علمی تخیلی و جنایی را دوست دارم اما نمیدانم آیا میتوانم در این ژانرها بنویسم یا خیر. البته سعی خودم را خواهم کرد، حتی اگر داستانهای خوبی از آب درنیاید و قابل انتشار نباشد.
از واقعیت ایده میگیرید یا از تخیل استفاده میکنید و یا هر دو؟
استاد عباس معروفی میگوید: «داستان، خاطرهای دستکاریشده است و باید در واقعیت دست برد. نویسنده به واقعیت موجود خیانت میکند تا به هنر وفادار بماند.» بنابراین داستانهای من از یک واحد واقعیت و 9 واحد تخیل ساخته شدهاند.
سخن آخر؟
از شما و مخاطبان خبرگزاری نیکرو سپاس بیپایان دارم.
بیش از بیست پیج اینستاگرام درباره این کتاب نوشتند. تقریباً همه آنها این کتاب را دوست داشتند.
این یادداشت آخرین فردی است که در اینستاگرام درباره کتاب "بیست هزار آرزو" نوشته:
@nikou_says
https://www.instagram.com/nikou_says/
بین کتاب هایی که تا امروز خوندم هیچوقت نمیدونستم این داستان چطور به ذهن نویسندش خطور کرده.
اما وقتی داستان تموم شد و به پی نوشت کتاب بیست هزار آرزو رسیدم و دلیل نوشته شدنش رو فهمیدم، منِ بیجنبه دائم الگریان دچار غلیان احساسات شدم و ارزش این کتاب برام هزار برابر شد.
لازم به ذکر است سرکوب نیرو های شورشی اشک به فرماندهی غم ناشی از دلیل نوشته شدن کتاب با موفقیت انجام شد
خیلی بیشتر از چیزی که فک میکردم کتاب به دلم نشست😍
عجیب به خوندش تشویقتون میکنم😘
روزنامه هفت صبح هم با من مصاحبه انجام داده و در صفحه اول روزنامه 24 شهریور منتشر شده است. لینک دسترسی به روزنامه هفت صبح
متن کامل مصاحبه در وبسایت گیس گلابتون

در اینجــــــــــــا شما میتوانید صفحاتی از کتاب را رایگان دانلود کنید و کتابخوانی مرا مشاهده بفرمایید، ولی برای سفارش کتاب «بیست هزار آرزو» لطفاً به نسل نواندیش مراجعه بفرمایید.
نظر دو نفر از شما عزیزان که برایم ایمیل کردند:
با عرض سلام و ادب خدمت سرکار خانم دکتر عزیز، از زحماتتان سپاسگزارم. نمی
دونم چی بنویسم ولی زمانی که از مرگ و اتاق جراحی تان باز گو کردید خیلی
متاثر و ناراحت شدم و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم به فکر فرو رفتم از
اینکه درد و رنج از مردم دور می کنید. و شما هم خسته شدید از این همه درد و
رنج ، احساس کردم احساس تان را درک می کنم. و به نظرم با یک سرکار خانوم
با احساس که انسانیت برایش مهم و معنا واقعی زندگی و درست زندگی کردن اهمیت
دارد. این شعر در مورد بنده صدق می کنداحساسم نسبت به سرکار خانم، هر کس
از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من. و دوران کودکی تان که ملکه
دریا بودید برایم جالب، جذاب و دوست داشتنی بود. برایتان موفقیت و بهروزی
خواستارم.
سلام گیسو جان
کتاب بیست هزار آرزو را چندماه پیش سفارش دادم و خواندم
خیلی
وقت است که میخواهم به شما پیام بدهم و تبریک بگویم. رمان قبلی شما را هم
خوانده بودم و به جرات می توانم بگویم که رمان دوم نسبت به قبلی پیشرفت
خیلی زیادی داشت. برایت آرزوی موفقیت می کنم .