زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1394/02/28 19:10

پنج روز تایم اوت-1

  23 اردیبهشت چهارشنبه

روز اول:

در حال ثبت نام برای گردهمایی هستیم. تیم بسیار خوبی تشکیل داده‌ایم. افراد تیم باهوش، توانا، خلاق و مسیولیت پذیر هستند. ولی حضور من در این زمان ضروری است. در هنگام ثبت نام ممکن است مسایلی پیش بینی نشده اتفاق بیفتد.

 

اردیبهشت ماه برگزاری گردهمایی‌ها وو سمینارهاست. انگار در این ماه بهشتی همه دوست دارند به بهانه ای دور هم جمع شوند و شادی کنند. حتم دارم برگزاری سمینارها و گردهمایی‌های علمی در ماه اردیبهشت، به خاطر طراوت بهار است. در روزگار قدیم، مردم در اردیبهشت به بهانه‌هایی مثل جشن نیمه بهار یا اول ماه مه، برای شادی و دست افشانی دور هم جمع می‌شدند. در این روزگار بهانه‌های برگزاری جشن‌های دوره کشاورزی از بین رفته‌اند، زیرا درصد کمی از مردم کشاورز هستند، ولی ما مردم شهرنشین، هنوز ته دل مان دوست داریم در ماه اردیبهشت از کنج تنهایی بیرون بیاییم و دور هم جمع شویم، بگوییم و بخندیم.

 

من هم دوست داشتم گردهمایی "ازدواج سنتی یا ازدواج مدرن؟" را در اردیبهشت برگزار کنم، ولی به خاطر نمایشگاه کتاب و دوره آموزشی که خودم در آن شرکت کرده‌ام، نمی‌توانستم گردهمایی را در اردیبهشت برگزار کنم. ولی با تمام احتیاط‌هایی که انجام دادم، در زمان ثبت نام گردهمایی خودم مجبور شدم به مسافرت بروم.

 

توکل به خدا. من اولین وبمستری نیستم که در هنگام مهم‌ترین کمپین سایتش مجبور می‌شود سفر کند، آخری هم نخواهم بود. یک جوری می‌شود دیگر.

شب قبل از مسافرت همسرم مرا در آغوش گرفت و گفت: ما فرصت کمی برای با هم بودن داریم، با این سفر، پنج روز از زندگی مشترک مان دود شد و به هوا رفت. غصه دار بود.

 

صورت ماهش را بوسیدم،به او حق دادم دلتنگ باشد، چون خودم هم دلتنگ بودم. از طرفی  سفرهایی که به تنهایی رفته بود به خاطرش آوردم. گفتم:

من می‌دانستم تو برای کسب درآمد و توسعه شغلت به سفر می‌روی. پس نه تنها غر نزدم، بلکه حمایتت کردم. تو هم می دانی قصد من از این سفر، یاد گرفتن مطالبی است قدرت کسب درآمدم بالا برود. ما خیال داریم سبکی از زندگی را تجربه کنیم که با دانسته‌های فعلی نمی‌توانیم آن را بسازیم.

 

هرچند متاسفانه این دوره آموزشی با هزینه بسیار زیاد و دردسر فراوانش، حتی یک دهم انتظارات مرا برآورده نکرد و بیشتر شاگردان، بکلی ناراضی هستند، ولی خوشبختانه من توانایی منحصر به فردی دارم: می‌توانم از هر معلمی بیاموزم.

اگر درس مدون و منظم نباشد

اگر زمان کلاس به داستانگویی و خنده بگذرد

اگر منابعی برای مطالعه بیشتر معرفی نشود

اگر ...

اگر ...

اگر ...

مهم نیست. من یاد می‌گیرم.

از بعضی‌ها یاد می‌گیرم، چه کارهایی خوب است و آن‌ها را انجام می‌دهم. از بعضی‌ها یاد می‌گیرم چه کارهایی نامناسب است و  نباید انجام بدهم!

 

و یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های شخصیتی من این است که با وجود این که همواره قدردان آموزگارانم هستم، ولی مرید کسی نمی‌شوم. آموزگاران من، انسان‌های بسیار خوبی هستند، ولی به حکم این که انسان هستند، پس کامل نیستند. قرار هم نیست کامل باشند.

 

من باور دارم زندگی، کلاس درس است و در هر واقعه ای درسی برای آموختن وجود دارد. باور دارم من همواره "شاگرد" هستم.

 

من بکلی مخالفم کسی بتواند روزی یاد گرفتن را متوقف کند و بگوید: دیگر دنیا چیزی برای آموختن ندارد. هرآنچه لازم بوده، یاد گرفته‌ام.

 

می دانم پنج روز تنهایی سخت است. خیال ندارم تو را به شرکت در این کلاس تشویق کنم، چون می دانم هدر دادن پول و وقت است.  بهرحال این دوره، خوب یا بد، گران یا ارزان، تمام شد.  این سفر آخر است.

 

کمی بعد، پسر برای شام خوردن بالا آمد، وقتی شنید سفر من پنج روز طول می‌کشد، فیوز پراند.

- پنج روز! خیلی زیاده که. خوب! ما دل مان تنگ می‌شود! تازه هربار شما به مسافرت می‌روید، بابا مریض می‌شود!

 

ای داد بیداد، حال باید این یکی را هم آرام کنم. از طرفی خنده‌ام گرفته بود، از طرفی نگران بودم دوباره همسرم گله و گزاری را آغاز نماید.

ادامه دارد..

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

mehdi20

با سلام
من چند روز قبل برای شما سوالی فرستادم که در مورد دوره ای بود که شرکت کردید و نظر شما را در این مورد پرسیدم. جواب خودم را در مورد پرسشم از این مطلب گرفتم.
با تشکر

پاسخ
گیس گلابتون

لبخند

پاسخ
سارانگ1

اتفاقا آن روز که فهمیدم قرار است به سفر بروید، در حالیکه یک گردهمایی بزرگ دارید، به خودم گفتم چطور گیس گلابتون استرس ندارد؟! و چطور اینقدر مطمین و آرام است؟! بعد هم در دلم گفتم از او یاد می‌گیرم.
چه خانواده ی قشنگی، خدا حفظتان کند. این را هم یادمی‌گیرم.

پاسخ
عطیه

همیشه وقتی شما میگفتید همسرتان موقع دوری از شما یا پسرتان یا موقع یک سفر که دلخواهش نبود و...حال جسمیشان به هم می ریخت.من همیشه تعجب می کردم که حال جسمی واقعا انقدر سریع بهم می ریزد؟؟خدا من را ببخشد حتا گاهی فکر می کردم شاید منظورتان این است که خودش را به مریضی می زند!!اما حالا با تصمیمی که برای ندیدن کسی که عاشقانه دوستش دارم گرفته ام به شدت مریض شدم.در حالیکه در یک سال و نیم اخیر یک سرماخوردگی کوچک هم نداشتم که همیشه می گذاشتمش پای خوردن یک داروی گیاهی قدیمی...اما این مریضی که با هیچ دکتر و دوایی دست برنمی دارد و تب و سردرد و صدای گرفته وسط بغض و اشک تمامی ندارد حالیم کرد عشق جوشن قدرتمندی است...خیلی قدرتمند...آقای شوشو را درک کردم و حسابی بهش حق دادم...کاشکی بهای باورکردنش انقدرها نبود...

پاسخ
فرزانه خوشحال

سلام... چقدر خوبه که شما هرچند دیر ازدواج کردین ولی شکر خدا عشق و محبت تو زندگیتون جاری و برقراره... یه زندگی که دلخواه همه اس... آدم امیدوار میشه، موانع ذهنیش برطرف میشه! ... مستدام باشید.

پاسخ
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه