زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1394/10/11 16:23

کوچ سرفینگ خیالی من!

زمانی که اسپرانتو یاد می‌گرفتم فهمیدم شیوه‌ای از مسافرت به نام کوچ سرفینگ وجود دارد. بعضی آدم‌ها دوست دارند وقتی به کشور جدیدی می‌روند کاملا در فرهنگ آن کشور ذوب بشوند. آن‌ها دوست دارند به جای استفاده از تور و اقامت در هتل، به خانه یک نفر محلی بروند و آنجا اقامت کنند.

 

سایت‌هایی به همین منظور تاسیس شده است. افرادی که حاضر هستند در خانه خود جایی مسافرین ارایه بدهند، آمادگی خود را در این سایت‌ها اعلام می‌کنند. بعضی‌ها یک کاناپه برای خوابیدن ارایه می‌دهند، بعضی یک اتاق، بعضی‌ها غذا هم سرو می‌کنند و برخی خیر. بعضی‌ها ممکن است به شما جای خوابیدن ندهند ولی حاضر هستند یکی دو روز همراه شما در شهر بچرخند و راهنماییتان کنند. به نظر من در شهر غریب و کشور غریب، داشتن راهنما از جای خواب هم مهم‌تر است .

 

بگذریم. من آدم پرایویتی هستم. دوست ندارم کسی وسط خانه و زندگی‌ام ولو باشد و به طور متقابل دوست ندارم وسط خانه و زندگی دیگران وول بخورم. به همین دلیل از کوچ سرفینگ خوشم نمی‌آید. ولی خب می‌دانید بعضی‌ها اینطور نیستند. خودشان همیشه وسط خانه و زندگی دیگران ولو هستند، اما دوست ندارند در خانه‌شان را به روی دیگران باز کنند. همیشه مهمان این و آن هستند ولی اگر بخواهی به خانه‌شان بروی انگار می‌خواهی جانشان را بگیری. بگذریم .

 

داشتم می‌گفتم من با مقوله کوچ سرفینگ آشنا بودم و تعدا زیادی از دوستانم به همین شکل سفر می‌کردند ولی من علاقه‌ای به آن نداشتم. حتی اوایل مارکو پلو شدنم برای صرفه جویی در مخارج سفر، با یک دوست اتاق می‌گرفتم تا اینکه متوجه شدم حتی از این کار هم خوشم نمی‌آید. اینکه ساعت چهار صبح دوستت در بزند و تو را از خواب بیدار کند و با خودش شش هفت نفر دیگر از دوستانش را بیاورد و عملا هر شب خواب تو را در طول سفر مختل کند، اصلا صرفه جویانه نبود بلکه بسیار گران تمام می‌شد. پس از اینکه چند بار در سفر‌هایم اتاق شریکی گرفتم، فهمیدم این کار را هم دوست ندارم.

 

فرض کنید شما برای شرکت در کلاس‌های یوگا یا کنفرانس علمی به سفر رفته‌اید. با یک نفر اتاق شریکی گرفته‌اید. تصور می‌کنید لابد آن شخص هم می‌خواهد شب خوب بخوابد تا بتواند صبح‌ها در کلاس‌ها و سخنرانی‌ها سرحال باشد. ولی اینطور نیست. دوست شما دوست دارد تا چهار صبح در بار‌ها و دانسینگ‌ها بچرخد. ساعت چهار صبح با بقیه دوستان علافش به اولین هتل یعنی هتل شما مراجعه می‌کنند. آن‌ها نمی‌خواهند پول تاکسی بپردازند. به خودشان میگویند: چه کار کنیم؟ شب همینجا می‌خوابیم دیگه! اتاقی که قرار است مال دو نفر باشد توسط هشت نفر اشغال می‌شود. تازه ساعت چهار صبح باید بیدار شوید و بروی در را باز کنید و پتو‌هایت را با آن‌ها شریک بشوید. وای خدای من! بعضی آدم‌ها در خودخواهی لنگه ندارند. قرار نبود آن‌ها را ادب کنم و تربیت کنم. فقط ازشان دوری کردم. پس از مدتی اتاق جداگانه می‌گرفتم و شب‌ها راحت می‌خوابیدم .

 

حالا چرا این داستان‌ها را تعریف کردم؟ من خودم را به کوچ سرفینگ خیالی دعوت کردم. بله! خیالی! چون کوچ سرفینگ واقعی با مزاج من سازگاری ندارد .  داستان از آنجا شروع شد که مجبور شدم برای انجام یک جراحی به تهران بروم. از وقتی به رودهن رفته‌ام جراحی‌هایم را همین جا انجام می‌دهم. ولی یک بیمار دیابتی داشتم و می‌خواستم بهترین مراقبت‌ها از او بشود به همین دلیل او را به آتیه ارجاع دادم. من ده سال است در بیمارستان آتیه کار می‌کنم. عاشق این بیمارستان هستم .

 

جراحی بیمار روز یکشنبه انجام می‌شد. تصمیم داشتم شنبه بعدازظهر به تهران بیایم. زیرا ما نمی‌توانیم بیمار دیابتی را مدت زیادی گرسنه نگه داریم و باید او را اول صبح جراحی کنیم. از طرفی نمی‌خواستم صبح یکشنبه راه بیفتم و در جاده استرس داشته باشم. همانقدر که لازم است بیمار در هنگام جراحی آرام و ریلاکس باشد، جراح هم باید بخوبی استراحت کند، غذای خوبی بخورد و با آرامش به اتاق عمل برسد. در مورد جراحی‌های الکتیو عرض می‌کنم. شرایط جراحی‌های اورژانس طبعا متفاوت است. تصمیم داشتم بیمار را یک شب در بیمارستان نگه دارم و دوشنبه صبح اگر همه چیز خوب باشد، او را مرخص کنم. لازم بود تا لحظه مرخص شدن بیمار از بیمارستان در تهران بمانم. بله به این ترتیب برای یک جراحی باید سه روز از خانه‌ام دور بمانم .

 

خب... جراح شدن همین است. اولین اولویت یک جراح، بیماران او هستند. خودش و خانواده‌اش در اولویت‌های بعدی قرار دارند. خانم‌های گرامی اگر خیال دارید با یک جراح ازدواج کنید حتما به این موضوع مهم توجه داشته باشید. شما در ازدواج با یک جراح، تنها هستید. تنهایی مهمانی می‌روید، تنهایی بچه‌ها را بزرگ می‌کنید، تنهایی خانه را می‌گردانید، تنهایی زندگی می‌کنید و دلتان خوش است که شوهری با شغل مهم دارید !

 

در مورد خانم‌های جراح هم همینطور است، ولی اگر خانم‌های جراح، شغل خود را در اولویت قرار بدهند، زندگی زناشویی و فرزندپروریشان دچار دشواری می‌شود. البته راه چاره دارد. من نظرم را در این مورد در فایل زن، مرد، پول نوشته‌ام. اگر هنوز آن را تهیه نکرده‌اید، وقت خوبی است به خودتان یک هدیه سال نو بدهید .

 

اولش ناراحت بودم به خاطر یک جراحی قرار است سه روز از خانه‌ام دور باشم، ولی بعدش به خودم گفتم: بی‌خیال! فکر کن رفتی مسافرت! با توجه به اینکه امسال من فقط یک بار به شمال رفتم و این همه خانه نشین ماندن برای مارکوپولویی مثل من، آزارنده است، به خودم گفتم بیا وانمود کن داری به سفر می‌روی و حالش را ببر! مغز ما بسیار عجیب است. وقتی وانمود می‌کنیم، آن تجربه را برای ما واقعی می‌کند. من تجسم کردم دارم به سفر می‌روم و راستی راستی تا آخرین لحظه باورم شده بود در سفر هستم و از تازگی‌ها حسابی لذت بردم .

 

ساعت سه بعدازظهر از خانه به سوی تهران حرکت کردم. بهترین وقت روز برای رانندگی. خیابان‌ها در خلوت‌ترین وضع خود هستند. خب... به محله خودمان می‌رفتم. جایی که حدود ۲۵ سال است در آن زندگی می‌کنیم. بنابراین بخوبی می‌دانستم از کجا چی بخرم. به یک سوپری توپ توپ رفتم و مااالشعیر، چیپس، شکلات، کرم کارامل و ماست خامه‌ای گرفتم. به خودم گفتم تو داری مسافرت می‌کنی. یکی از خوبی‌های سفر این است که اجازه داری هرچه دل تنگت می‌خواهد بخوری! از این اجازه استفاده کن !  بعد فیلم فروش را پیدا کردم و ۴۸ تا فیلم خریدم! ده تا کارتون و بقیه فیلم کمدی و عاشقانه هپی‌اند.(لطفا نپرسید من از کجا فیلم میخرم. هر محله ای دست کم یک فیلم فروش دارد. از مغازه دارهای اطرافتان بپرسید، به شما راهنمایی میکنند)

 

سپس به خانه والدینم رفتم. از آن‌ها کلید خانه خواهرم را گرفتم و به خانه خواهرم رفتم. خواهرم سر کار بود و خانه خالی. وانمود کردم یک کوچ سرفر هستم و به خانه یک فرد غریبه می‌روم. خیلی باحال بود. چون وانمود کردم در سفر هستم دست به چنین کاری زدم وگرنه تمام بعدازظهر را در خانه پدر و مادرم می‌ماندم و فقط برای خوابیدن به خانه خواهرم می‌رفتم. به این ترتیب آن‌ها را از تماشای سریالهای مورد علاقه‌شان باز می‌داشتم یا مجبور می‌شدم کلی سریال ببینم که آنها را دوست ندارم.

 

 ولی من در سفر بودم، پس تا جایی که جا داشت خیال داشتم استراحت کنم و خوش بگذرانم. اصلا نمی‌خواستم خودم را به کسی تحمیل کنم یا شرایطی که دوست ندارم را تحمل کنم. در خانه خواهرم چترم را پهن کردم. خوراکی‌های خوشمزه را خوردم خوردم و فیلم تماشا کردم. چه فیلمهایی! بزودی لیستی از فیلم‌های عالی قرار خواهم داد. فیلم‌هایی که با تماشای آن‌ها مطالب جدید یاد بگیرید و یا دست کم شاد بشوید .

 

یکشنبه صبح جراحی داشتم. از خانه والدینم تا بیمارستان آتیه پیاده پنج دقیقه راه است. پیاده رفتم و برگشتم. بعد سوار ماشین شدم و رفتم خرید. کتری برقیمان سوخته بود. همسرم رفت و یک کتری برقی ارزان خرید. خیلی ناراحت شدم. گفتم تو آخرین مدل موبایل را در دست داری، جهاز من همگی از بهترین مارکهای لوازم خانه است. حالا با خراب شدن یکی از وسایل خانه نمی گذارم خانه مان را با وسایل بنجل پر کنی. به قول انگلیسی ها ما آنقدر پولدار نیستم که جنس ارزان و بنجل بخریم. او را وادار کردم کتری برقی را پس بدهد. ولی سه ماه به خاطر کلاسهای حسابداری، وقت نکردم کتری برقی بخرم.

 

 حالا خودم یک کتری برقی عالی خریدم. البته توجه بفرمایید که من فقط یک کتری برقی خریدم، بدون هیچ آپشن اضافی، ولی مارک خوبی خریدم که هفت سال آینده خیالم راحت باشد سالم میماند. سه تا کتاب هم خریدم. آیا ممکن است گیس گلابتون به خرید برود و چند تا کتاب نخرد؟! دستگاه اپی لیدی‌ام هم خراب شده بود و اوه خدای من! وقت داشتم یکی بخرم. برای ناهار به خانه برگشتم. مادرم خورش کدوحلوایی پخته بود، وگرنه ترجیح می‌دادم بیرون چیزی بخورم و به گشت و گذارم ادامه بدهم.

 

 خوب شد برگشتم. صحبتهای سر ناهار باعث شد یکمرتبه پدر و مادرم تصمیم بگیرند وارد دنیای تلگرام، اینستاگرام و اسکایپ بشوند. سه تایی پا شدیم و به مرکز خرید پایتخت رفتیم و آخرین مدل تبلت سامسونگ را خریدیم. من برای مادرم توضیح دادم امکانات این تبلت بسیار فرا‌تر از استفاده اوست. ولی مادرم مثل همه ایرانی‌ها کمالگراست. گفت تا حالا تبلت نخریده‌ام. الان می‌خوام بهترین آن را داشته باشم. مبارکش باشد. تبلت را گرفتیم، سیم کارت هدیه‌اش را هم نصب کردیم .

 

من یادآوری کردم کفش ورزشی‌ام بسیار کهنه شده و خیال داشتم از فرصت استفاده کنم و یک جفت کفش ورزشی بخرم. همراه والدینم به مرکز خرید گلستان رفتیم. پدرم به دستشویی رفت و من به مغازه کفش فروشی. هر دو همزمان برگشتیم و من کفش خریده بودم. پدرم هاج و واج پرسید آیا تو کفش را به پایت امتحان کردی؟ !  بله! یک کفش ورزشی ساده با مارک مشخص و با بودجه معین می‌خواستم. کفش است دیگر. دو روز دیگر خراب می‌شه. می‌خواهم باهاش راه بروم. راحت باشد و بتوانم پول آن را بپردازم، تصمیم گیری آسانی بود . روز خوبی بود. با آنچه برنامه ریزی کرده بودم، تفاوت داشت، ولی خوش گذشت .

 

صبح دوشنبه پیاده به بیمارستان آتیه رفتم. بیمارم را مرخص کردم و یک ساعتی کار کردن با تبلت را به مادر و پدرم آموزش دادم و سپس به خانه برگشتم .

 

در طول این دو شب به من و خواهرم آنقدر خوش گذشت که ازم قول گرفت ماهی یک بار یک جراحی در تهران ترتیب بدهم و با این بهانه به او سر بزنم. برای من هم جالب بود. خانه خواهرم شیک و مجلل است. در خانه او احساس می‌کنم به یک هتل پنج ستاره رفته‌ام. من کاری به کار او نداشتم. او هم کاری به کار من نداشت. فقط شب‌ها کنار هم می‌نشستم و فیلم می‌دیدیم و خوراکی می‌خوردیم. همین! سال‌ها بود چنین وقت خوشی را با خواهرم نگذرانده بودم .

 

این هم داستان خیالی من در مورد کوچ سرفینگ در تهران! در واقع من دو روز در خانه خواهر و پدر و مادرم سر کردم، ولی...... چقده خوش گذشت!

خردمندی که یادم نیست چه نام دارد، گفته: یا کاری را انجام بدهید که دوست دارید و یا از انجام آنچه انجام میدهید، لذت ببرید. من از این پند ارزشمند استفاده کردم و سفر کاری معمولی خود را به سفری لذتبخش تبدیل کردم. آیا شما تا به حال از این روش استفاده کرده اید؟


نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

ماهی 1

سلام
باحاله من خودم تابه حال از این جور سفرا نداشتم ولی من تجربه تو زمینه سخن پیر خردمندی که ازش نقل کردین دارم من خودم وقتی از آزمونهای آزمایشی کنکور برمیگشتم و کلاًبعد از 4 ساعت مخم دیگه پکیده بود موقع برگشتن نمیومدم مستقیم سوار اتوبوس بشم بیام خونه میرفتم همینطوری تو کوچه خیابونا واسه خودم همینجوری راه میرفتم به هیچیم فکرنمیکردم فقط به اطرافم توجه میکردم(نمیدونم چرا خوشم میاد خوبه حالا تو تهرانم همه جا هم فقط ساختمونه و آدم و هوای آلوده الانم از این کارا میکنم)ولی کلا همون ساختمونارو نگاه میکنم به قیافه آدما نگا میکنم به درختاو آسفالت خیابون خخخخخخ همرو هم بااااادقت زیاااد ( نکنه دیونه ام؟؟نیشخند ) و هر دفعه هم راهی تازه و راحتر برای رفتن به سر آزمون پیدا میکردم وکلی کیف میکردم چشمکرویا

پاسخ
گیس گلابتون

فوق العاده است. کاری که شما انجام میدهد تکنیک "زمان حال" است. نوعی مراقبه در حال راه رفتن که باعث میشه مغز بهتر کار کند. آفرین

پاسخ
سارانگ1

واااااااااااای چه ماجرای قشنگی!!!
من هم کوچ سرفینگ را دوست ندارم. حتی وقتی خانه دوستم میروم و میبینم چندتا مسافر آنجا هست، مدت کوتاهی آنجا دوام می آورم.
این تجربه را نداشته ام. بهش فکر خواهم کرد.
ممنونم

پاسخ
shatab

سلام خوبین شما فرداش قراره جراحی کنین اصلا استرس ندارین؟؟

پاسخ
گیس گلابتون

من بیش از بیست ساله که دارم جراحی می کنم. چرا استرس داشته باشم؟

پاسخ
nahidsa

چقدر پست انرژی مثبت و به موقعی بود خانم دکتر.منم امتحاناتم داره شروع میشه و باید برم چند روز شهر محل تحصیلم به علاوه اینکه از دوره امتحاناتم اصلا لذت نمیبرم و معمولا به خاطر سطح استرسم خیلی هم بدتر میشه اوضاع.اما الان به خودم قول دادم که من هم خودم رو به یک دوره جذاب خیالی دعوت کنم و سعی کنم از این دوره به یه نحوی لذت ببرم.دوستتون دارمماچ

پاسخ
گیس گلابتون

چه فکر نابی

پاسخ
nedada

نه تا حالا !
اما ایده ایه که به گمونم بهش احتیاج داشتم !
این نوشته + نوشته اون آقا در مورد شکست غول بیکاری رو با هم باید ترکیب کنم و به دایی ام برای یافتن شغل کمک کنم !
now I am a job finder !
بماند که چرا و چطور !
راستیییی گیس گلاب جان من اون متون سیرکت رو خوندم و ترغیب شدم و به یه سیرک که الان در بوستان ولایت هست و بلیطش رو آنلاین از سایت نت برگ هم میشه تهیه کرد رفتم !
ممممممم
عالی بود !
کودک درونم کلییی خوش گزروند...
:)))
مرسی بابت توصیه !

پاسخ
گیس گلابتون

خوشحالمقلب

پاسخ
sahara57

سلام
یه دوست دارم کهتجربه کوچ سرفینگ داره، یه بار خونه یه خانم استاد دانشگاه توی ارمنستان رفته و یه بار هم مهمون به خونه اش اومده. می گفت خیلی جالبه ولی من نه می تونم برم خونه مردم نه دوست دارم غریبه تو خونه ام بخوابه، کار خیلی باحالی کردید.
وقتی تنها بودم هر وقت میخواستم حسابی به خودم جایزه بدم دقیقا همین اقلامی که شما خریدید رو منهای شکلات به اضافه بستنی می خریدم و یه عالمه سریال می دیدم. این روزا دلم واسه اون کار تنگ میشه. الان حتی خرید یه بستنی هم گناه نابخشودنیه چشمک

پاسخ
گیس گلابتون

سحر جون چرا خرید یک بستی گناه نابخشودنی است؟

پاسخ
kafshghermezi

منم شب امتحان درس هایی که دوست ندارم به خودم میگم فکر کن دانشجوی ام آی تی هستی و بهترین استادای دنیا بهت درس دادن! یا دانشمندی و اینا مهم ترین علمای دنیاستخنده مثلا شب امتحان فیزیک فک می کردم فیزیکدانم!!

پاسخ
گیس گلابتون

خنده
خوب بود. ممنون

پاسخ
nilpar

سلام خانم دکتر عزیز ممنون که راجع به این نوع سفر نوشتین و خوشحالم که کارهایی انجام دادین که بهتون خوش بگذره:خرید کردن ،دیدن کسانی که دوستشون داریم، خوردن هله هوله های خوشمزه و دیدن فیلم ها و کارتون هایی که دوست داریم عالیههورا

پاسخ
najme55

قشنگ بود عیش و نوش محشری کردید...خوش به سعادت خودتون که خودش اینقدر بهش میرسه و هوای زمین و آسمونشو داره.
منم اوایل کارم در شهری به فاصله 50 کیلومتری محل سکونتم هیات علمی بودم..غالب اوقات توی مسیر کتاب میخوندم و چون تازه از ژایان نامه نفسگیر و نوپایی دخترم فارغ شده ببودم این وقت و فضای باز خیلی لذت بخش بود..تو همون دوره کتاب نامه های تولستوی را خواندم و به گمانم جمله ای که گفتید تو اون کتاب بود: یا کاری را که دوست داری بکن یا کاری را که میکنی دوست بدار
و لا یمکن الفرار من خوشیچشمک

پاسخ
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه