زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1400/01/16 08:29

تعطیلات نوروزی 1400

 

پارسال تعطیلات نوروزی برای من تلخ و بد گذشت، زیرا به دلیل اخبار بد کرونا، شوکه بودم، ولی امسال تعطیلات خوشی داشتم. انشاالله که برای شما هم چنین بود.

من تمام زمستان بیمار بودم و روحیه ضعیفی داشتم. هنوز هم قدری ناتوانم، ولی بوی بهار مرا سر شوق آورد و با اشتیاق برای نوروز آماده شدم. روی کوزه، شاهی سبز کردم و شیرینی پختم: باسلوق، شیرینی زبان و شیرینی کشمشی و نون نخودچی.

پختن این آخری خیلی مزه داد. روز آخر بدوبدو آرد نخودچی و روغن جامد و پودرقند و قالب چهارپر خریدم. باید ابتدا روغن و پودر قند را دو سه دقیقه می‌زدم تا بخوبی مخلوط شود. سپس قاشق قاشق آرد نخودچی را اضافه کنم. من اشتباهی روغن و پودرقند و آرد را یکمرتبه روی هم ریختم! حالا خمیر درست نمی‌شد که. وقت نداشتم دوباره مواد را بخرم و حیفم می‌آمد که این همه مواد عالی را خراب کرده‌ام. پس آنقدر مواد را ورز دادم که از کت و کول افتادم. فایده نداشت! به جای خمیر، خرده شن داشتم. مواد را داخل غذاساز ریختم و گذاشتم ده دقیقه‌ای بچرخد. بالاخره خمیر شکل گرفت. تصور می‌کردم آماده کردن خمیر 15 دقیقه وقت بگیرد، ولی سه ساعتی طول کشید تا جمع و جورش کردم. حالا باید خمیر را گوشه آشپزخانه رها می‌کردم تا صبح بماند و جا بیفتد. شنبه 30 اسفند، ساعت 13:07 زمان تحویل سال بود. صبح شنبه از خواب پاشدم، دست و رو شسته و نشسته، خمیر را پهن کردم و قالب زدم. دو تا سینی شد. یکی یکی داخل فر گذاشتم و شصت تا نون نخودچی خوشمزه تحویل گرفتم.

نمونه بالا نشان می‌دهد چقدر برای سال نو سرحال و بانشاط بودم.

آن روز آقای شوشو داروخانه بود و ظهر همراه پسرم به خانه آمد. تا آن موقع من سبزی پلو و ماهی را پخته و میز را چیده بودم. با شادی و میمنت، سال نو را از خدا تحویل گرفتیم. روبوسی و رد و بدل عیدی و از این چیزها.

شب خسته و خرد به رختخواب رفتم. کمی کتاب خواندم تا چشمم گرم شود. شاید کمی هم چرت زدم. یادم نیست. فکر کنم ده شب بود که خوابالو از جا برخاستم و به آشپزخانه رفتم تا کمی آب بنوشم. آشپزخانه ما سه چهار سانت از سطح اتاق نشیمن بالاتر است. ظرف هفت هشت سالی که در اینجا ساکن هستیم، من هیچ مشکلی با این لبه نداشتم، ولی آن شب پایم روی لبه لغزید و به زمین افتادم. دستم زیر تنه‌ام ماند و مچ دست چپم پیچ خورد. تا آخر تعطیلات عید، دستم به گردنم آویزان بود. از شدت درد، یک چشمم اشک بود و دیگری خون. دوباره روحیه‌ام ضعیف شد.

خوشبختانه قول داده بودم امسال چالش سپاسگزاری را آغاز کنم. مچ دستم آنقدر درد می‌کرد که نمی‌توانستم موبایل را دودستی بگیرم و تایپ کنم. مجبور بودم موبایل را روی میز بگذارم و با زحمت و یک دستی تایپ کنم. با آه و ناله، چالش سپاسگزاری را شروع کردم، ولی کم کم اشتیاق و شادی به قلبم بازگشت. قبل از عید، برنامه نوشته بودم: کجاها برویم؟ چه تفریحاتی و چه خریدهایی داریم؟ من و همسرم به برنامه چسبیدیم و آن را اجرا کردیم.

در پارک ملت قدم زدیم. شش ماه بود پیاده روی نکرده بودم. چه لذتی داشت... بوی خوش شکوفه‌ها و سبزه‌ها...

دو بار در بوستان یاس قدم زدیم. چه مسیر خوبی برای پیاده روی دارد.

به درکه هم رفتیم، ولی من پس از ده دقیقه کوهپیمایی دچار سرگیجه شدم و داشتم غش می‌کردم. نفسم بالا نمی‌آمد و قلبم بقدری با شدت می‌تپید که انگار می‌خواست از قفسه سینه بیرون بپرد. دو ساعتی روی تخت قهوه خانه ولو شدم تا کم کم نفسم جا آمد. البته تا شب تپش قلب و تنگی نفس ادامه داشت. پدرت بسوزد کرونا... چه کوفتی بودی که به جان مردم افتادی؟...

یک روز به بازار تجریش رفتیم. میوه‌ها، سبزی‌ها و خوراکی‌های تجریش بی نظیر است. چشم‌ها و البته شکممان را با خوشمزه‌ها انباشتیم.

یک روز را صرف خرید کیف و کفش و لباس کردیم. آقای شوشو لباس ورزشی خرید و من کیف و کفش.

به بازار جهیزیه شوش سر زدیم و چند تکه ظرف و ظروف خریدیم.

پس از یک سال جرات کردیم و برای عید دیدنی به خانه والدینم رفتیم. چند روز بعد آنها هم دیدار را پس دادند.

سیزده بدر را در خانه – باغ پدری در دماوند سر کردیم.

 

پس از دو هفته، مچ دست من تقریبا بهبود یافت. 14 فروردین با روحیه خوب و جسمی تقریباً سالم کار را شروع کردم.

 

خب... حالا نوبت شماست. تعطیلات نوروز به شما خوش گذشت؟ شما چه کردید؟

 

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

hovi

سلام گیس گلابتون عزیزم، سال نو مبارک، چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم دوباره یه خاطره برامون به اشتراک گذاشتین ، ولی بعدش ناراحت شدم به خاطر این دردی که کشیدین، به امید خدا همه ی ما امسال سلامت باشیم، عید امسال من هم پر از کسالت بود به خاطر کرونا، البته تستم منفی شد ، ولی احساس میکنم کرونا بود ، ضعف شدید همراه با تپش قلب شدید، سردرد ،گوش درد ، درد کلیه ،احساس سبکی در سر ، جایی نرفتم ، تمام عید در خانه بودم، تحملش خیلی سخت بود،
خدا رو شکر چند روزیه که حالم خوبه،
سلامتی تاجی بر سر انسان است که فقط بیماران توانایی دیدنش رو دارند،
دعای امسال من برای همه ی مردم جهان سلامتیه،
برای شما معلم عزیزم هم آرزوی سلامتی دارم، انشاءالله همیشه سلامت باشید تا بتونید هر روز چراغ راه برای انسانهای بیشتری شوید.

پاسخ
گیس گلابتون

بله. من هم فکر می کنم کرونا گرفته بودید. همانطور که می دانید تست منفی، بیماری کرونا را رد نمی کند. ممنونم از آرزوهای خوب شما و انشاالله سالی پر از شادی و تندرستی برای شما و خانواده باشد.

پاسخ
hovi

😍😍😍

پاسخ
ninakiani

سلام عزیزم. سال نو مبارک. انشالاه امسال سال پراز برکت وشادی برامون باشه. من بعداز 425 روز دوری از والدینم بالاخره بعداز اینکه چند روز خودم را قرنطینه کردم تست دادم ومطمئن شدم که کرونا ندارم رفتم خونه والدینم ویک هفته پیششون بودم. گرچه فقط خونه بودیم ولی بی شک بهترین ساعات و اوقات زندگیم بود😊از یازدهم هم کشیک و کار دوباره شروع شد.

پاسخ
گیس گلابتون

چقدر ندیدن و بغل نکردن و نبوسیدن والدین سخته... دلم پر میزنه برای این که محکم بغلشون کنم و با سر و صدا چلپ چلوپ ماچشون کنم.

پاسخ
raha97

سلام خانم دکتر عزیز. چقدر خوشحالم که با چالش سپاسگزاری تون همراه هستم و امیدوارم انرژی مثبت این کار چندین برابر به شما منعکس بشه . ممنون که علیرغم داشتن درد و ضعف جسمانی باز هم همت عالی دارید.نمیدونستم که انقدر سخت این مطالب رو برامون اماده میکردید. خدا سلامتی کامل بهتون بده.
نوروز امسال ما هم عالی بود. پارسال بخاطر شرایط کرونا از اوایل اسفند تا اواخر فروردین به دیدار پدر و مادرمان نرفتیم.هم اون ترس و ابهام اوایل کرونا و هم بخاطر اینکه خواهرم که با هم زندگی می کنیم سرپرستار بخش کرونا شده بود و کلی ملاحظات داشتیم........نوروز امسال البته با تغییر شرایط یک هفته ای را به خانه مهر و امیدمان در شهرستان رفتیم. خواهر دیگرم هم با بچه هاش از تهران امده بودند و یک هفته پر از نشاط را در کنار هم گذراندیم. دید و بازدیدها به شدت محدود و در حد خانه خواهر و برادرها بود.دو روز به دامن طبیعت رفتیم.یکی دو بار هم بچه های کوچک و خودمان را به پارک بردیم.حال و احوالپرسی های فامیلی مرسوم هم به تلفنی و واتساپی تغییر شکل داده بودند. خدا رو شکر نوروز خوب و پر خاطره ای برامون شد.یه 24 ساعت هم به علت رعایت نکردن مساله کاه و کاهدونی, دچار ضعف و دل پیچه و تب و بیحالی و......بودم که از خوردن خوراکیهای خوشمزه محروم شدم ولی بخیر گذشت و یاداوری شد بابت مصرف درست و بجای خوراکیها.
با انرژی مضاعف و روحیه خوب برگشتیم خونه خودمون و سال کاری مون از 7 فروردین شروع شد و در نهایت خدا رو شکر.

پاسخ
گیس گلابتون

خدا را شکر که بالاخره والدین عزیزتان را ملاقات کردید. خدا را شکر که خوش گذشته. کلی خندیدم به خاطر کاه و کاهدوننیشخند انشاالله همیشه شاد و تندرست باشید.

پاسخ
Firuze

خانم دکتر عزیزم سلام
سال نو شما مبارک
من هم در سال نود و نه با اتفاقات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم کردم که این ویروس اسمشو نبر یکی از آنها بود
اما میخواهم دعایی را که امسال جایی خواندم و خیلی خوشم آمد برای شما و همه و از جمله خودم آرزو کنم
انشالله سال هزار و چهارصد انقدر اتفاقات زیبا و تحولات عالی تو زندگیمون اتفاق بیفته که همیشه بگیم همه چیز از سال هزار و چهارصد شروع شد
الهی آمین
راستی یک خبر خوش هم دارم که انشالله به زودی برایتان خواهم نوشت
به امید روزهای زیبا برای همه گل

پاسخ
گیس گلابتون

ممنونم فیروزه خانوم. چه دعای قشنگی... خیلی زیبا...

پاسخ
سارانگ1

به به چه خاطره قشنگی ... سال نو مبارک... من که حظ کردم حتی با خواندن مچ درد شما و افتادن و ... بازهم چیزی از قشنگی آن روزهایتان برایم کم نشد، خدا را شکر که خوب و خوش بوده برای شما. ما هم تعطیلات خوشی داشتیم، پیاده روی کردیم، فیلم دیدیم، آشپزی کردیم و ماشین مان یک تصادف خیلی بد داشت، دقیقا زمانی که میخواستیم آن را بفروشیم، من اول خیلی ناراحت شدم اما بعد که فکر کردم گفتم فدای سرمان، فدای تارهای زیبای موهای ما...

پاسخ
گیس گلابتو

چه قشنگ: فدای سرمان، فدای تارهای زیبای موهای ما...

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه