زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1390/08/20 00:00

هو شافی ... هو طبیب ...

اولین باری که روپوش سفید پزشکی را پوشیدم و به همراه استاد بر بالین یک بیمار حاضر شدم، تصمیم قاطع گرفتم که از تحصیل پزشکی انصراف بدهم.

داستان از این قرار بود که ما بیست نفر دانشجوی پزشکی به همراه استاد، بالای سر یک خانم جوان رفتیم که کبد بسیار بزرگی داشت. استاد به ما طرز معاینه کبد را یاد داد و از ما خواست به نوبت کبد بیمار را لمس کنیم. بیست جفت دست ناکارآزموده، شکم بیمار را فشار داد. زن جوان با هربار لمس شدن شکمش، از شدت درد لبهایش را می گزید و به خود می پیچید. من آخرین نفر بودم. اشکم درآمده بود. اگر اجبار استاد نبود، شکم بیمار را لمس نمی کردم. کلاس که تمام شد، گریه کنان به خانه آمدم و به مادرم اعلام کردم که قصد دارم از پزشکی انصراف بدهم.

دوتا از دایی هایم جراح هستند. یکی تحصیلکرده فرانسه و دیگری دانش آموخته دانشگاه تهران. یکی خلبان، چترباز، جهانگرد و ماجراجو و دیگری همسری شایسته، پدری عالی، پزشکی ماهر و مردمدار است. هر دو انسان های بسیار شریفی می باشند که جایگاه خود را با تلاش و سختکوشی بدست آورده اند. هردوی آنها قطب نمای زندگی من بودند. جا پای شان گذاشتم که زندگی را از دیدگاه آنها تماشا کنم. قرار بود که مرشد و راهنمای من باشند. ولی زندگی نقشه های دیگری داشت و هردوی آنها از ایران مهاجرت کردند و هرگز به وطن بازنگشتند.

آن روز کذایی، مادرم دست مرا گرفت و با هم به مطب دایی رفتیم. هق هق کنان به دایی گفتم: "من فکر می کردم به عنوان یک پزشک قرار است درد مردم را تسکین بدهم، ولی امروز باعث درد و ناراحتی یک آدم شدم. من طاقت این کار را ندارم." او با مهربانی به حرف هایم گوش داد، اجازه داد گریه کنم و دلم را حسابی خالی کنم. بعد گفت که این رشته به آدم هایی با قلب خوب نیاز دارد، من هم قلب خوبی دارم. پس جای من همینجاست. سپس تعریف کرد که وقتی برای اولین بار برای بیماری سوند ادراری قرار داد، مجرای ادرار بیمار پاره شد. او بقدری دچار شرم و درد شد که تصمیم به انصراف از پزشکی گرفت، ولی استادی هشیار و دانا، مانع انصراف دادن او شد. دایی من در رشته اورولوژی مشغول به تحصیل شد و جراحی زبردست شد و رنجی که به جان آن بیمار ریخته بود، هزاران هزاران بار جبران کرد.

بیست سال پس از آن شب پر از شرمساری، مردی در خیابان او را می بیند. بغلش می کند و سرو صورتش را می بوسد و مرتب از او تشکر می کند. دایی سبب این همه محبت او را می پرسد، مرد جواب می دهد: "من به دلیل ابتلا به سوزاک دچار تنگی مجرای ادرار بودم و مرتب دچار حبس ادرار می شدم. بیست سال پیش، وقتی برای پنجمین بار دچار حبس ادار شدم، از شدت درد مرگ را جلوی چشمم می دیدم. به بیمارستانی مراجعه کردم. تو دانشجوی پزشکی بودی، جوانکی لاغر و دستپاچه. من خجالت می کشیدم بگویم که به علت سوزاک، تنگی مجرا دارم.  تو برایم سوند گذاشتی ولی مجرای ادرار پاره شد. بالاخره راهی پیدا کردی و مثانه مرا از آن همه ادرار خالی و درد مرا آرام کردی. بعد مرا به بیمارستان مجهزتری اعزام کردی. پزشکان سوزاک و تنگی مجرای مرا درمان کردند و مرا از آن همه رنج آزاد کردند. . آن شب تو بقدری از من مراقبت کردی و دل سوزاندی که هرگز خاطره آن همه محبت را فراموش نمی کنم. "

دایی گفت: "یادت باشد که تو باعث بیماری آدم ها نمی شوی، بلکه آنها اول بیمار بوده اند و سپس به تو مراجعه کرده اند. در حال حاضر تو داری سعی می کنی یاد بگیری رنج آدم ها کم کنی. ولی گاهی موفق می شوی و گاهی موفق نمی شوی. گاهی اوقات نخواسته عارضه ای را ایجاد می کنی. گاهی دارویی می دهی که واکنش دارویی ایجاد می کند. گاهی جراحی می کنی که عارضه دار می شود. تو با توکل به خدا و نیت به کمک به مردم و رفتاری با محبت و احترام طبابت کن، باقی را به خدا بسپار. یادت باشد که طبیب اول و آخر اوست، تو وسیله ای در دست او هستی. همین و بس."

همیشه مدیون قلب بزرگ او هستم. دایی جون امروز خیلی دلم برایت تنگ شده بود.

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

خانمی

خدا حفظتون کنهلبخند

پاسخ
dorsa

شايد من ازون دسته همراهاني باشم که کمتر کامنت ميزارم..
الان دوس داشتم بدوني که چقد دوست دارم ...خسته نباشي خانوم دکتر مهربونمگل

پاسخ
شکیبا

خدای من! من پزشک عمومیم و چند خاطره مشابه روانمو داره از پا درمیاره. چقدر این نوشته تون بهم کمک کرد. ممنونم!

پاسخ
گیس گلابتون

خدا قوت خانم دکترگل

پاسخ
کــولــی

چقدر نیاز هستند چنین قلبهای بزرگی در زندگی هایمان
که نباشند ما نیز ما نخواهیم بود

پاسخ
هدی

خدا به همه ی پزشکای خوب و دلسوز عمر با عزت بده و شادی و خوشبختی و سلامتی...

نمی دونم چرا...اما با این نوشته تون خیلی گریه کردم.

پاسخ
فاخته

من یک رادیولوژیست هستم . چند روز قبل یک مریض رو اور دیاگنوز کردم و بخاطرش چندین روز اعصابم خرد بود . و غصه میخوردم این پست برای من تسکینی بود . ممنون .
راستی خیلی وقته میخونمت

پاسخ
گیس گلابتون

غصه خوردن اشکال نداردها. بخشی از انسان بودن ما احساس غم است. ولی ماندن در آن و خود را فلج کردن، غیرسازنده است. خوب باشی گل منقلب

پاسخ
پس از باران

ماچچقدر از خوندن نوشته هات خوشحال میشم
حس سادگی و صمیمیت گفتارت آدم رو دگرگون میکنه

پاسخ
شبنم

اول سلام خانم دکتر چقدر خوشحالم وخوشبختم که تونستم وبلاگه شما رو پیدا کنم بخونم واستفاده کنم چقدر این پستتون به من ارامش داد. احساسه خیلی نزدیکی با شما کردم علیرغم اینکه من با دنیایه پزشکی بسیار فاصله دارم . امانوع متنتون به من حسه مثبتی رو انتقال داد . امیدوارم شما همیشه سلامت و برقرار باشید تا بنویسد ومن هم بتونم استفاده کنم ... دوسسستون دارمو

پاسخ
دينا

خيلي جالب بود...

پاسخ
مري گلي

چقدر عالي گفته داييتون. واقعا كاش همه پزشكا اينقدر قلب مهربوني داشتن

پاسخ
گیس گلابتون

کاش همه آدمها قلب خوبی داشته باشند در هر شغلی هم هستند.

پاسخ
الی گولو

خدا به تمام پزشکان عزیز و زحمت کش سلامتی بده، همینطور به تو و دایی هات، این مطلبت اشک به چشمم آورد گیس گلاب

پاسخ
گلی

چقدر خوبه که شما انقدر افتاده ای خانم گل!
من دکترای زیادی رفتم یا شاید تو خیابون دیدم ولی یه جور رفتار میکنن که به خدا من فکر میکنم با آدمای معمولی یه فرقی دارن.
خوب نیست آدم اینطوری بشه حالا هر چقدر میخوان تحصیلات داشته باشن یا پول.
ما همه انسانیم چرا بعضی باید خودشونو برتر از دیگران ببینن؟؟؟شما اصلا اینطور نیستی خیلی خوبه انشااله خدا همیشه باهاتون باشه و موفق باشین مخصوصاً در شغل خاص خودتون...

پاسخ
دارکوب

تو قلب خوبي داري پس جاي تو همين جاست

پاسخ
Bahar

اره دايي جون شما راست ميكه.من هم أولين بار كه بخيه زدن زبون يه كودكو ديده بودم ميخواستم انصراف بدم .ولي حالا متخصص هستم قلبو سعي دارم بيشترين كمك رو به مريضام بدم.

پاسخ
دخترخاك

خدا قوت به شما و دايي عزيزتان

پاسخ
دخترک پاییز

سلام گیس گلابتون عزیزم
یادت هست گفته بودم سایتت باز نمیشه؟... نمیدونم چرا... اما بالاخره بعد از چیزی نزدیک یک ماه موفق شدم سایتت رو باز کنم. اونم با فیلتر شکن. عجیبه برام... با دایل آپ مشکلی نیست اما با اینترنت مثلاً پر سرعت سایت باز نمیشه!
به هر حال، خوشحالم بعد مدتها تونستم به اینجا سر بزنم و خوشحالترم که حالت خوبه...
همیشه شاد و سلامت باشی ماچ

پاسخ
آیدا

چه خاطره فوق العاده ای:)

پاسخ
calmness

سلاملبخند
گیسو جان این خاطره فوق العاده بود...
من دندانپزشکی میخونم... از ترس اینکه به بیمارها آسیبی نرسونم؛ ترم پیش ترمیمی عملیم رو خذف کردم (با اینکه پری کلینیک نمرم خیلی خوب شده بود) اما واقعا برای تراش و ترمیم دندون استرس داشتم....
گیسو جان این نوشتت عمر دوباره به من داد...
فوق العاده بود
ازت متشکرمقلبماچ
زندگیت سرشار از عشق و خیر و برکت. در پناه حق باشی دکتر آناهیتای عزیز قلبگلماچ

پاسخ
گیس گلابتون

عزیزمی
فکر کنم باید بیشتر از خاطرات پزشکی ام بنویسم تا شما جوان ها استفاده کنید. خواهم نوشت

پاسخ

سلام،خانم دکتر،گیس گلابتون من از شما خواستم خاطرات بنویسید من همونم نامم رو نمی گم البته بی ادبی نباشه ،پوزش می طلبم،من هنوزم از خاطرات پزشکی شما میخوام بدونم مرسی از شما،برای محبتتون ،چه قدرهم از نوشتن خاطرات پزشکیتون حمایت شد چقدرم خوبه،

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم. شما پزشک هستید یا دانشجوی پزشکی؟ کتاب بیست هزار آرزوی من رو خوندین؟ پر از خاطرات پزشکی است. فکر کنم از مطالعه ش لذت ببرین.

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه