زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1390/08/20 00:00

یک معجزه معمولی!

بعد از جراحی استخر نرفته بودم. چهل پنجاه روزی می شد. این هفته کارم خیلی زیاد است، ولی به خودم گفتم: "قرار است از خودم خوب مراقبت کنم." به همین دلیل صبح زودتر بیدار شدم و قدری از کارهایم را انجام دادم و قدری را رها کردم و خودم را به استخر رساندم.

 

داشتم خرم و خوش در آب راه می رفتم و به خودم حرف های خوب می زدم که احساس کردم لبه تیز یک نگاه روی من است. سرم را چرخاندم و چشم در چشم او شدم! خودش بود! تنم مورمور شد. نگاهش پر از نفرت نبود، ترسناک تر بود. نگاهش مثل یک قاتل حرفه ای سرد و برنده بود. خب ... لابد می پرسید من از کجا می دانم  نگاه یک قاتل حرفه ای چطوری است! ای بابا! من هم مثل شما فیلم زیاد دیدم دیگه!

 

خود خودش بود. به خودم گفتم: "امروز اگر به تنم ناخن بکشد، با مشت می زنم تو دهنش." بعد هیکل بزرگ او را برانداز کردم و به نظرم رسید حریف خیلی قدرتر از این حرف هاست و به کتک خوردن و کتک زدن عادت دارد. یک آن تجسم کردم که با ما هم گلاویز شده ایم. بهم چنگ می کشیم و یکدیگر را گاز می گیریم و استخر از خون قرمز شده است. شاید در صفحه حوادث در مورد ما دو نفر مطلب بنویسند.

 

خنده ام گرفت. ولی رفتار دوست ما شوخی بردار نبود. همه استخر را ول کرده بود و شانه به شانه من راه می رفت و با نگاهی ترسناک مرا برانداز می کرد.

 

خواستم ازش بپرسم که من تو را یاد چه کسی می اندازم که به خونم تشنه هستی؟ باز هم دیدم کار بی موردی است. تصمیم گرفتم برایش دعا کنم و سعی کردم در او نکاتی مثبت پیدا کنم و تحسینش کنم. خب ... دیدم چه آدم باهمتی است. ساعت نه صبح خود را به استخر رسانده است. چه چشمان خوشرنگی دارد، یک جور سبز تیره. چه شانه های پهنی دارد. حتما در زندگی بارهای سنگینی را از نظر عاطفی و فیزیکی حمل کرده است. چه لگن پهنی دارد. جان می دهد برای بچه زاییدن. آخی... . حتما مادر چند فرزند است. چه پوست خوبی دارد، سفید و یکدست. کم کم دلم برایش سوخت و نسبت به این زن مسن احساس محبت کردم.

 

از کنارم رد شد و دستش را  به آرامی روی شانه ام کشید. در نوازش دستش محبت احساس کردم. دلم راحت شد. تا آن موقع نیم ساعتی راه رفته بودم. استخر را ترک کردم و رفتم در جکوزی نشستم. ای بابا! طرف هم آمد بغل دستم در جکوزی نشست! مطمئن شدم که او از طرف کائنات برای من پیامی دارد.

 

به لبخند زدم و سر صحبت را باز کردم. انگار خدا دنیا را به او داد. شروع به حرف زدن کرد. دیدم چقدر هم خوب صبحت می کند. معلوم است تحصیلکرده و با معلومات است. گفت اهل مطالعه است و عاشق کتاب های عرفانی. کم کم گفت که روحیه اش پایین آمده، چون همه دوستانش شوهر کرده اند و دیگر دوستی برای پیاده روی ندارد. چاق شده است و از خانه خارج نمی شود. فقط برای آرام کردن دردهای بدنش هفته ای سه بار به استخر می آید.

 

طفلک لبخند می زد و بسیار مودب و مهربان بود و برای کمی درد و دل کردن جان می داد. نفهمیدم که شوهر ندارد، شوهرش فوت کرده یا میانه اش با شوهرش خوب نیست. هرچه که بود در مکالمه ده دقیقه ای ما سه بار اسم شوهر آمد. می دانم  بقیه خانم ها در چنین شرایطی سه سوته طرف را تخلیه اطلاعاتی می کنند، چون خود او هم راغب است، ولی علیرغم این که از فضولی داشتم می سوختم، جلوی خودم را گرفتم و بقیه صحبت را به بعد موکول کردم و دوباره به استخر برگشتم.

 

فکر کنم خجالت کشید که دنبال من بیاید. وقتی داشت استخر را ترک می کرد، با محبت برایم دست تکان داد. طفلکی موقع راه رفتن از شدت پادرد، می لنگید. امروز من به جای یک دشمن، یک دوست پیدا کردم! چه ساده بود.

 

پی نوشت: ببخشید که هنوز کامنتها راتایید نکرده ام. این روزها همسرم ساعت شش صبح از خانه خارج می شود و ده شب برمی گردد. دست تنها هستم. در خانه ما دهان برای خوردن زیاد است و دست برای کار کردن کم. هر وقت به یخچال می رسم، خالی است. هرجای خانه را که می بینم کثیف است. بخشی از ذهن و وقت خودم هم صرف عرضه کتاب می شود. قدری طول می کشد تا برای شرایط جدید خانه مان، حد و مرز و قانون تعیین کنم. به همین دلیل از بی سروصدا ترین چیز یعنی وبسایت کم می کنم. ببخشید! زود زود روی غلتک می افتم.

 

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

بیتا

گیس گلابتون جونم دیروز اومدم مطب نبودید.متاسفانه تماس گرفتم روی پیغام گیر بود.ومن فکر کردم همه سه شنبه ها 4-8 مطب هستین و بدون وقت آمدم.گل

پاسخ
گیس گلابتون

من سه شنبه تا ساعت نه و نیم مطب بودم. وقتی به خانه رسیدم از شدت خستگی دولا دولا راه می رفتم. چطور در مطب نبودم؟ البته که فرصت حرف زدن پیدا نمی کردم. فکر کنم این بار دومی است که تو به مطب من می آیی؟ درست یادم مانده؟

پاسخ
بیتا

گل
دفعه ی اوله خانوم دکتر.من 4 تا 4.15 اونجا بودم.گلمم خشک شده الان.دوباره می آم .می خواستم ازتون تشکر کنم.ولی حضوری.دوباره می آم بعدا.گل

پاسخ
حوری

دوستت دارم گیس گلابتون. چقدر خوب که ازدشمن ، دوست ساختی لبخند

پاسخ
گلی

از نوشتتون درس بسیار گرفتم و ممنونم که تجربتون رو با ما شریک شدید, دعا میکنم زودتر کاراتون رو غلتک بیفته و به ارامشی که میخواهید برسید

پاسخ
شهناز

سلام آناهیتای عزیز و مهربون
خیلی حس خوبی پیدا کردم این متنو خوندم.
این واقعیته که از محبت خارها گل میشه و شما این رو در عمل ثابت کردید. تبریک.

پاسخ
نسترن

فرشته مهربان کاشکی کتابتون (ازدواج آسان هست )را به خانم معرفی می کردیدشاید به کارش می آمد.در ضمن من بوشهر زندگی میکنم اگر برای تبلیغات یا پخش کتاب کاری از من بربیاد خوشحال میشم خدمتی هرچند کوجک به فرشته ی مهربان داشته باشم.خانم دکتر خیلی خوبی خیلی گلی ی ی ی ی.......

پاسخ
گیس گلابتون

بوشهر؟ قند تو دلم آب می شه وقتی اسم بوشهر میاد. یک ایمیل به من می زنی خانمی؟

پاسخ
نسترن

خانم دکتر عزیزم براتون ایمیل فرستادم.

پاسخ
گل مينا

داشتم فكر ميكردم اين هفته براي بيشتر اهميت دادن به خودم برم استخر اما اين هورموناي عزيز مثه خروس بي محل سر رسيدن ناراحت

پاسخ
بیتا( بیتامهران)

قلبماچبزار اول بووستون کنم ... سلام!!
خانم دکتر جونم بدو بدو اومدم نت که بهتون خبر خوش بدم .قلب بعد از 20 و چند روز شوهرم بهم زنگ زد ... معلوم بود دلش برام تنگ شده و دیگه میخواد برم گردونه خونه ...خودش و خودم احساس کردیم که یه مدت دیگه هم احتیاج داره تنها بمونه ... ازم پرسید خونه مامان ناهار چی درست کردم !!!! توقیف ماشینش هم دستم بود ، علاوه بر دو ملکش!!! ولی برای ماشینش اقدام نکردم که اون حوصله این اداره اون اداره نداره. کارهای اداری رو همیشه من انجام میدم...
خانم دکتر جون خیلی برام عزیزین ... واقعا دوستون دارم

پاسخ
گیس گلابتون

بیتا تو همان خانمی هستی که شوهرت دندانپزشکه؟
واااااااااااااااااااااااااااای چقده خوشحال شدم. خدا را شکر. خدا را شکر. خدا را صد هزار مرتبه شکر.
قلبقلبقلب

پاسخ
ریحانه

چه جالب که از یک انرژی منفی انرژی مثبت ساختیدلبخند

پاسخ
فاطمه صنیعیان

دکتر جون انقدر انرزی مثبتی که دو بارامدم بیشت خوب خوب شدم دستت شفاست ممنون

پاسخ
?

ما آدمها چقدر زود قضاوت میکنیم در حالی که باید بدانیم بیشتر آدمهایی که عبوس و گرفته هستند نیاز به یک گوش دارند برای شنیدن و یک شانه برای تکیه کردن همین

پاسخ
دخترخاك

واقعا اگه طرز فكرمون عوض بشه همه دشمنا دوست ميشن

پاسخ
صمیم

یعنی وقت نگاه اولش که قاتل حرفه ای بود رو نوشتی من تنم لرزید از گفتن بقیه اش .. من هم همیشه درونم بهم می گوید داد نزن ..با مردم مودب باش ...حالا نمردی که ..ولی وقتی یک بار آزار سهوی کسی رو در بیرون از منزل بهش تذکر دادم ازم عذرخواهی کرد و من حس کردم چقدر هم خوب شد ...هم اون درس گرفت هم من ...
باورم نشد خانم آخر این اتفاق همون خانم اول اتفاق بوده ..چقدر خوب بهش پالس مثبت دادی ..آفرین ..یک قدم بزرگ در توزیع محبت در شعاع ده متری خود ...

پاسخ
زمهریر

منم دیروز اعتراض کردم ، به کارمند موسسه مالی واعتباری... بهم گفت برو بگو شوهرت بیاد منم بهش گفتم شما نباید اینجوری با من صحبت کنید و باید پاسخ سوالات منو دقیق بدین ولی با خشم نگاهم کرد منم یک لحظه خانوم شدم و بهش گفتم مثل اینکه خیلی خسته این و رفتم بیرون ولی دردم گرفته بود و از خودم راضی نبودم کلی گریه کردم توی میدون زیر عینک آفتابی و دست آخر تصمیم گرفتم زنگ بزنم و با مسئول شعبه صحبت کنم و در مورد رفتار کارمندش با خانوم ها بهش تذکر بدم و این کارو کردم و ی کم آروم شدم ولی قراره باز هم برم اونجا البته به خودم قول دادم قوی باشم و از خودم مراقبت کنم

پاسخ
.roya

آفرین!!چقدر دوستتون دارمقلب

پاسخ
sahara57

این نوشته از همه نوشته های سایت بهتر بود!گل

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه