زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1390/08/20 00:00

ساری- چهارشنبه سوم مهر 1392

بخش قبلی را اینجا بخوانید


چهارشنبه سوم مهر 92

آقای شوشو برای انجام خریدهای داروخانه به بازار رفت. من هم در خانه ماندم و چمدان و ساک را بستم. قدری تدارک برای راه دیدم، ولی نه خیلی زیاد: فلاسک چای، تی بگ، نسکافه تکی، آجیل، شیرینی و میوه و برای شام  چهارشنبه شب، کنسرو ماهی تن و لوبیا و چیپس.

آقای شوشو ساعت چهار بعدازظهر از خرید به خانه برگشت. برایم جالب بود که آرام بودم و هیچ جوش و خروشی نداشتم. درحالی که برای مسافرت به اصفهان بال بال زدم. این بار با خودم کنار آمدم که نمی توانم همسرم را وادار کنم روز مسافرت برنامه سبکی داشته باشد تا برای سفر سر و حال و آرام باشد. خودش باید چنین تصمیمی بگیرد. پس خودم آرام و ریلاکس بمانم. ساعت پنج و نیم بعدازظهر به داروخانه رسیدیم. طفلک همسرم، این بار وظایف داروخانه داری را شروع کرد. من هم گوشه ای نشستم. داروخانه شلوغ تر از آن بود که به عنوان یک آدم ناشی بتوانم دخالتی در امر توزیع دارو یا صندوقداری داشته باشم.

ساعت ده شب که داروخانه را بستیم، آه از نهادم برآمد: برای شام نان نداشتیم. آقای شوشو گفت: "من که گرسنه نیستم. تو هم خودت را با لوبیا سیر کن."

-          من تو را می شناسم. امشب از گرسنگی تا صبح این دنده و آن دنده می شوی. باید نان گیر بیاوریم.

از آنجا که جوینده، یابنده است، یک دانه نان بربری پیدا کردیم. لوبیا و تن ماهی و چیپس مثل مائده بهشتی شد. چنان دو لپی کنسروها را خوردیم که انگار از قحطی آمده ایم. هوا سرد بود. من ژاکت پوشیدم و خودم را در میان پتو پیچیدم. مثل سنگ خوابیدیم، خوابی عمیق و آرامبخش. به تحقیق می گویم در دماوند خواب آدم سنگین تر می شود. همسرم می گوید: "در دماوند دچار مسمومیت با اکسیژن می شویم و بیهوش می گردیم!"


ادامه دارد...

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

المیرا
http://faratarazbavar.blogfa.com/

جواب ندادین خانوم دکتر

پاسخ
admin

جواب چی را ندادم خانومی؟

پاسخ
oranoos24

دكترجوووون
(اين نظر رو لطفا منتشر نكن براي خودت نوشتم)
شما كه هر دوتون دكتر هستيد چرا تن ماهي و چيپس (جانك فود) مي خوريد تعجب

پاسخ
admin

لی لی جون، نوشته بودی که منتشر نکنم. ولی می دانم که برایت سوال بوده فقط نمی خواستی سرزنشی کرده باشی.(شخصیت خوب تو را می شناسم) با توجه به لینک های وبلاگت حتم دارم با آیورودا آشنا هستی. من واتا هستم و گاهی به غذای شور و چرب و حتی مانده نیاز دارم. من با بدنم دوست هستم و زبان او را می فهمم. شاید کسی که با آیورودا آشنا نباشد و مطالب کلیشه ای در مورد سلامتی شنیده باشد، متوجه منظورم نشود. ولی تو می دانی که چه می گویم.
مبحث غذا آنقدر می تواند بحث برانگیز باشد که اگر جرات کنم و درباره اش بنویسم، بیش از نوشته هایم در مورد ازدواج، مورد هتاکی قرار بگیرم!
خیلی مخلصیم لی لی خانومی.
راستی آیا تو دوست دختر عمه من هستی؟

پاسخ
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه