مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

اخبار
1398/05/19 09:45

عشق، همیشه عشق است...

گفت‌وگو با دکتر آناهیتا چشمه‌ علایی

روزنامه «هفت صبح» مصاحبه‌گر: آقای یاسر نوروزی، سردبیر بخش فرهنگی روزنامه

 

توضیح: وقتی من کتاب «زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست...» را به آقای نوروزی معرفی کردم، گفت به شرطی در روزنامه مطلب می‌نویسم که از کتاب خوشم بیاید. پس از یک هفته اعلام کرد: کتاب خوبی است! و من غرق در شادی شدم. من نظر یک کارشناس را می‌خواستم. کارشناسی که ملاحظه احساسات مرا نکند و رک و صریح باشد. نظر کافه کتاب، تا حدی خوشحالم کرد: کتاب خوش‌خوان است. ولی نظر آقای نوروزی بیش از این حرفها بود، زیرا به جای درگیر شدن در چند اشتباه تایپی، به خود داستان توجه کرده بود. در هنگام مصاحبه متوجه شدم او نه‌تنها کتاب را دوست داشته، بلکه بسیار با دقت آن را تفسیر و حلاجی کرده است. یک‌جورهایی هم‌سفر شیدا شده. همراه او عشق ورزیده و رنج کشیده است و این برای من قابل‌تقدیر بود. ممنونم آقای نوروزی گرامی...

 

عشق، همیشه عشق است...​

لینک به روزنامه هفت صبح

چرا اول رمان‌تان نوشته‌اید تمام ماجراهای‌ کتاب‌تان خیالی است؟

من در وبسایتم خاطراتم را می‌نویسم. با توجه به این‌که نویسنده کتاب «زلفت هزار دل...» یک پزشک است، ممکن است خوانندگان تصور کنند، داستان این کتاب، خاطرات واقعی من است. نمی‌خواستم چنین شبهه‌ای پیش بیاید.

 

در مقدمه رمان‌تان آورده‌اید با ماراتن نوشتن کتاب 50 هزارکلمه‌ای در 30 روز آشنا شدید و در آن شرکت کردید. این ماراتن، نوعی مسابقه بود؟ می‌شود درباره آن توضیح بدهید.

من همیشه دلم می‌خواست داستان بنویسم ولی نمی‌دانستم چطور باید این کار را انجام بدهم. تعداد زیادی کتاب‌های داستان‌نویسی و قصه‌نویسی را خواندم. تا با  کتابی با نام «چگونه در 30 روز کتاب بنویسید» نوشته کریس بتی آشنا شدم. کریس بتی در وب‌سایت خود افراد را تشویق می‌کند در طول یک ماه، یک کتاب 50 هزارکلمه‌ای بنویسند. اگر در وب‌سایت او ثبت‌نام کنید، شما را در طول یک ماه پشتیبانی می‌کند. البته من در وب‌سایت او ثبت‌نام نکردم، چون احتمال می‌دادم آن‌ها نتوانند یک نویسنده فارسی‌زبان را پشتیبانی کنند. با راهنمایی کتاب کریس بتی، ظرف 30 روی کتاب 50 هزارکلمه‌ای نوشتم.

 

به نظرتان نوشتن یک رمان در 30 روز، خیلی سریع نیست؟!

نوشتن پیش‌نویس اولیه کتاب ظرف سی روز تمام شد، ویرایش آن هفت هشت ده ماهی طول کشید. یعنی من بارها کتاب را بازنویسی کردم.  کریس بتی می‌گوید روند نوشتن کتاب همین است. شما ممکن است یک‌ماهه یک کتاب را بنویسید اما باید آن را بازنویسی کنید. به عقیده کریس بتی یکی از مشکلات داستان‌نویسان این است که نوشتن داستانی را شروع می‌کنند اما نمی‌توانند آن را به پایان برسانند. طبق توصیه او رمان‌نویس ابتدا باید کتاب را در طول 30 روز به پایان برساند تا ماده خامی برای ویرایش و بازنویسی داشته باشد و کتاب نصفه نماند.

 

چرا زودتر این رمان را ننوشتید؟ چون شما کتاب‌های زیادی قبل از این داشتید؛ در حوزه مشاوره، خانواده و... درواقع می‌خواهم بدانم اگر این کتاب اتوبیوگرافی نیست، چه چیزی شما را تحریک کرد که بعد از همه این کتاب، حالا بخواهید داستان بنویسید؟

برای توضیح این موضوع باید به گذشته برگردم. من شش سالم بود که اولین کتاب زندگی‌ام را خواندم. هنوز مدرسه نمی‌رفتم.

 

چه کتابی؟

«داستان‌های هزار و یک‌شب» به زبان ساده. برای همین در تصورات کودکانه‌ام خودم را شهرزاد قصه‌گو تصور می‌کردم. هر شب مادربزرگم از من می‌خواست برایش قصه بگویم. به او می‌گفتم که همه مادربزرگ‌ها به نوه‌های‌شان قصه می‌گویند چرا من برای شما قصه بگویم؟ می‌گفت: تو خوب قصه تعریف می‌کنی. وقتی تصمیم گرفتم در ماراتون 30 روزه نوشتن کتاب شرکت کنم، فکر می‌کردم هیچ قصه‌ای برای تعریف کردن، ندارم. اما جا نزدم و شروع کردم. همان اول کار، یک تصویر جلوی چشمم ظاهر شد: تصویر خودم که به تماشای منظره زاگرس نشسته‌ام. همین تصویر را گرفتم و نوشتن را آغاز کردم. شهر هورماش که در نام آن در کتاب آمده، خیالی است. چند ده صفحه از کتاب را که نوشتم به فکر افتادم درباره سفرهای خود به هند بنویسم.

 

شما که اول کتاب‌تان نوشته‌اید من به هند نرفته‌ام!

من در مقدمه کتاب نوشته‌ام در 25 سالگی به هند نرفته‌ام والا من تابه‌حال نزدیک به 15 بار به این کشور سفر کرده‌ام.

 

پس رد پای تجربه زیسته‌ای در این رمان وجود دارد؛ درست است؟ چون به‌هرحال هر انسانی انبانی از رنج‌ها و لذت‌های زندگی را به دنبال می‌کشد و در بسیاری نوشته‌ها می‌توان این رد پا را پیدا کرد. خودتان موقع نوشتن این رمان احساس نمی‌کردید در حال برون‌ریزی آن انبان هستید؟

دقیقاً همین‌طور بود. با این تفاوت که من تجربه‌هایم را با قالبی دیگر و بیان دیگر عرضه کردم. در هنگام نوشتن، گاهی به گذشته فکر می‌کردم و از خود می‌پرسیدم اگر این واقعه را تغییر بدهم، چه می‌شود؟ و سپس می‌نوشتم.  کاراکترهایی که ساختم، خیالی است. گاهی ویژگی‌های چند نفر را ترکیب کرده‌ام و یک کاراکتر ساخته‌ام.

 

به‌هرحال آدم گاهی در نوشتن، گذشته را تغییر می‌دهد، گاهی مسیرهای تازه‌ای برای آینده می‌سازد و گاهی حتی از زندگی‌ انتقام می‌گیرد!

شاید همین‌طور باشد.  

 

کسی بود کتاب را بخواند و این مشابهت‌ها را پیدا کند؟ مثلاً بگوید فلان صحنه‌ای که نوشته‌اید چقدر شبیه بخشی از زندگی خودتان بوده؟

کسانی که به هند سفر کرده‌اند، از مطالعه کتاب لذت بردند. خیلی لذت بردند؛ طوری که می‌گفتند انگار دوباره به هند برگشته‌ایم. افرادی که هرگز به هندوستان مسافرت نکرده‌اند، گفتند احساس می‌کردند همراه من در سفر بوده‌اند.

 

نکته دیگر اینکه شما در طول رمان معیارهایی را در ذهن کاراکتر اصلی رمان‌تان چیده‌اید؛ برای ازدواج، برای یک زندگی خوب، برای خوشبختی. به‌عنوان کسی که در حوزه‌هایی نظیر ازدواج و مشاوره خانواده هم کتاب چاپ کرده‌اید، فکر می‌کنید این معیارها چقدر عوض شده؟ یعنی می‌خواهم بدانم هنوز هم فکر می‌کنید کاراکتر اصلی شما به لحاظ آن معیارها، مابه‌ازای بیرونی دارد؟

من هر روز با جوانان سروکار دارم. معیارهای کاراکتر اصلی برای آن‌ها ملموس است.

 

یعنی عشق برای‌شان همچنان معنایی را که شما در رمان‌تان تصویر کرده‌اید، دارد؟

البته! عشق همیشه عشق است. ظاهر و باطنش عوض نمی‌شود. ممکن است به‌ظاهر تفاوت‌هایی کرده باشد، ولی آن‌قدرها هم عوض نشده است. انسان همیشه در جستجوی عشق است و یار و همدم می‌خواهد.

 

اما شما در رمان‌تان نوعی کامروایی برای کاراکتر در نظر می‌گیرید که به‌اصطلاح زهر زندگی را بگیرید. کاراکتر زنی که در عشقش ناکام مانده حالا با سرنوشتی دیگر، خوشبختی را پیدا می‌کند. به نظر می‌رسد این سرنوشت را چیده‌اید تا ناکامی آن زن برطرف شود. درواقع احساس می‌کنم به شکلی ناخودآگاه در حال لاک گرفتن بدبختی‌های زندگی بودید.

من نوشتن این رمان را خودم آغاز کردم، ولی کم‌کم شیدا، کاراکتر اصلی کتاب، قلم را از من گرفت و خودش داستان را نوشت. این را به شکلی استعاری نمی‌گویم، به‌راستی همین واقعه رخ داد. شیدا حرفه‌ای زیادی برای گفتن داشت، پس از فرصت استفاده کرد و داستانش را تعریف کرد.

.

.

.

خب... این هم معرفی کتاب در یک روزنامه پرتیراژ! هنوز کتاب زلفت هزار دل ... را نخوانده اید؟ چهار فصل را که به صورت رایگان در اختیار شما قرار گرفته را هم نخوانده اید؟ خب... بفرمایید روی این لینک کلیک کنید و PDF را آن را دانلود بفرمایید: کتاب زلفت هزار دل... 

البته در این لینک از قیمت کتاب و نظرات خواننده ها نیز مطلع می شوید.

 

 

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

najme55

فصل تحصیلی ما بی می و موسیقی نیست
مشغلی خوشتر از این مشغل تلفیقی نیست
بعد از این ما و نمازی که سراپا غزل است
عشق عشق است، مسلمانی و زندیقی نیست
یاد این شعر زکریا اخلاقی افتادم از عنوان نوشته تونگل

پاسخ
najme55

فصل تحصیلی ما بی می و موسیقی نیست
مشربی خوشتر از این مشرب تلفیقی نیست
بعد از این ما و نمازی که سراپا غزل است
عشق عشق است، مسلمانی و زندیقی نیست

البته این ورژنش قشنگتره به نظرم

پاسخ
برچسب ها :