زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1390/08/20 00:00

۱۳۵۷

سال ۱۳۵۷ من در دبستان بهشت تحصیل می کردم. کلاس پنجم بودم. برادرم کلاس اولی بود. یک پسر کوچولوی خجالتی. من مبصر کلاس سومی ها بودم. دو تا از سومی ها تخس و آتشپاره بودند. هر زنگ تفریح به سراغ برادر من می رفتند و کیف او را قاپ می زدند. داداش کوچولوی من گریه کنان به من پناه می آورد. من می رفتم و کیف برادرم را پس می گرفتم، آن دو را نصیحت می کردم، آنها قول می دادند دیگر برادرم را اذیت نکنند. من صورت شان را می بوسیدم و خوش و خرم جدا می شدیم.

زنگ تفریح بعدی، دوباره کیف برادرم را می گرفتند و برادرم زاری کنان و با آب دماغ سرازیر شده به دامن من آویزان می شد. این داستان روزی دوبار هفته ای شش بار تا آخر سال تحصیلی ادامه پیدا کرد. تاثیر بدی هم در روحیه برادرم گذاشت. طفلک داداش کوچولوی من.

حالا پس از این همه سال یکی از آن دو وروجک مرا در دنیای مجازی پیدا کرده است! مردی بزرگ است و شرکتی راه انداخته و همسر زیبایی دارد. البته به کلی منکر شیطنت هایش شده است. بچگی است دیگر...همه ما در دوران کودکی بال پروانه ای را کنده ایم و در لانه مورچه ها آب ریخته ایم. افتخاری ندارد، ولی باید خود را ببخشیم و بگذریم.

 سال ۱۳۵۷....مدرسه بهشت...خیابان انقلاب...فکرش را بکنید که من چه خاطره هایی از آن دوران دارم...یک روزی می نویسم.

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

الی گولو

من هم بال پروانه کندم هم تو لونه مورچه آب ریختم هم یک جوجه زرد طلایی را با یک پاش اینقده چرخوندم تا سرش گیج رفته و مرده ! خیلی ظالم بودم بر خلاف الانم . گیس گلابتون دارم اتاق تمیز میکنم اساسی . جات خالی خواهر

پاسخ
قناری

خیلی خاطره جالبی بود گلابتون . خیلی دوستش داشتم!!!!

پاسخ
ac55

من هم وقتی کلاس پنجم دبستان بودم خوهر کوچکم در همان مدرسه به کلاس اول رفت! یک بار یکنفر پاک کنی که دیو از آلمان برایش آورده بود و به جان خواهرم متصل بود از او به زور گرفت! خواهرم گریه کنان پیش من آمد و آن دختر را با دست نشان داد... رویم نمیشود با جزئیات بگویم چه کتکهایی از من خورد! اما فردا که پدر و مادرش اورا به مدرسه آوردند فریاد میزدند که من باید به دارالمجانین بروم! زیرا وحشی هستم! و من هم آن دختر دیروزی را نشناختم! یک دندانش را شکسته بودم و لبش پاره شده بود و چشمش کبود بود!! تنها حسنش این بود تا آخر دوران دبستانش کسی چپ به خواهرم نگاه نکرد!! اما من هنوز هم نمیتوانم خشونتم را وقتی پای مادر خواهر یا برادرم وسط باشد کنترل کنم

پاسخ
عسل

آخی انگار این و از زبون شوهر من بنویسی آخه اون و دادششم اونجا درس خوندن سالهای 66-67تقریبا ده سال بعدتر از شما! ابته همیشه همسر من که کوچیکتر بوده بزن بهادر بوده و برادرش کتک خور! از خاطرات خودم نگم بهتره ممکنه یکی از اونایی که بلا سرشون آوردم اینجا رو بخونه و قصد انتقام کنه!

پاسخ
Enden

If information were scecor, this would be a goooooal!

پاسخ
Behkameh-71

خیلی خاطره جالبی بود منم از این خاطره ها دارم چه دورانی بود دوران شیرین کودکیلبخند

Behkameh-71
پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه