زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1401/01/21 11:13

تعطیلات نوروزی 1401

تعطیلات نوروز 1401 چگونه گذشت؟ در یک عبارت: آرام، دل‌نشین، هماهنگ و عاشقانه! حکایت آن به تفضیل چنین است:

 

یکشنبه 29 اسفند 1400 ساعت 19:30 تحویل سال بود. سال پروار گاو را پس دادیم و سال پرشور ببر را گرفتیم. ساعت تحویل سال وقت خوبی بود. آدم فرصت می‌کرد به‌اندازه کافی بخوابد، بیدار که شد حمام کند، موهایش را بپیچد یا سه شوار بکشد. ناهار خوبی بپزد. حتی قبل از تحویل سال، یک چرت کوتاه بزند. بعد تروتمیز و تپل و مپل بنشیند پای سفره هفت‌سین.

برای ناهار باقالی‌پلو با ماهیچه داشتیم. بر اساس سنت و رسم نبود، آقای شوشو هوس کرده بود. باقالی‌پلو را پختم، ولی ماهیچه نمی‌پخت. دیگ زودپز خراب شده بود. مجبور شدیم باقالی‌پلو را با ماهی تن کنسرو شده بخوریم. بقیه روز طبق برنامه پیش رفت.

من عاشق لحظه تحویل سال هستم. دعای "یا مقلب‌القلوب و الابصار..." بعد تیک‌تاک ساعت و غرش توپ و شادمانی صدای مجری که می‌گوید: آغاز سال ... هجری شمسی. برای من لحظه تحویل سال، جادویی و شگفت‌انگیز است. تنم مورمور می‌شود، قلبم لبریز از امید و هیجان.

پس از تحویل سال همدیگر را بوسیدیم، عیدی گرفتیم، عکس گرفتیم و سپس با بزرگان خانواده به‌صورت تلفنی یا تصویری صحبت کردیم. یادم نیست ما سه نفر بقیه شب را چه کردیم. حرف زدیم؟ فیلم نگاه کردیم؟ هرچه بود شادمانه و پر از محبت و آرامش بود.

 

دوشنبه اول فروردین 1401 چیتان پیتان کردیم و به خانه والدین من رفتیم. ناهار منتظر ما بودند. خورش ناردونی بسیار خوشمزه و ماهی شکم پر را دولپی خوردیم. تا بعدازظهر ماندیم و گپ زدیم.

 

سه‌شنبه دوم فروردین 1401 پدر و پسر به دیدار مادر همسرم رفتند. من از صبح پای تلویزیون نشستم و یکسره فیلم دیدم. دلی از عزا درآوردم. ما چند ماهی است آندروید باکس خریده‌ایم و برنامه فیلیمو و نماآوا را در صفحه تلویزیون تماشا می‌کنیم.

 

چهارشنبه سوم فروردین 1401: به چهارسوق تهران رفتیم و همسرم یک تبلت برای خودش خرید. من و او کتاب‌خوان‌های حریصی هستیم و سال‌هاست به‌جای کتاب کاغذی، کتاب الکترونیک می‌خوانیم، با اپلیکیشن فیدیو و کتابراه. برای خرید به شهروند رفتیم. حتی یک تکه گوشت و مرغ نداشت.

 

پنجشنبه چهارم فروردین 1401: سری به شوش زدیم. خیال داشتم سرویس بشقاب‌های دم‌دستی را عوض کنم، ولی اجناس موجود به دلم ننشست. چند تا کارد و چنگال و کاسه کوچک بلوری خریدیم و برگشتیم.

 

جمعه پنجم فرودین 1401: برای صرف ناهار به چلوکبابی نایب رفتیم. چند سال پیش والدین من خارج از ایران بودند، مادر همسرم هم مسافرت بود. ما بزرگ‌تری نداشتیم که ناهار اول سال را پیش او بخوریم. گیج‌وویج شده بودیم که چه کنیم، ازبس‌که عادت داشتیم اولین ناهار را باید در محضر بزرگ‌ترها خورد. من پیشنهاد کردم به رستوران نایب برویم. به‌قدری از فضا و غذا و رفتار گرم کارکنان آنجا لذت بردیم که ازآن‌پس، رستوران نایب به یکی از رسم‌های خانوادگی ما در طول تعطیلات نوروز تبدیل شد.

 

 

 

شنبه ششم فروردین 1401: قحطی مرغ و گوشت آمده بود؟ رفاه هم گوشت و مرغ نداشت. به قصاب آشنایمان مراجعه کردیم و مرغ و گوشت موردنیازمان را خریدیم.

یکشنبه هفتم فروردین 1401: خانه را تمیز کردم. دو تا کیک صبحانه پختم.

 

دوشنبه هشتم فروردین 1401: شیرینی‌تر پختم. لوبیا و گوشت را داخل دیگ زودپز گذاشتم تا بپزد. باید نیم‌ساعته می‌پخت، ولی نپخت. آن‌قدر به پختن ادامه دادم که گوشت و لوبیا سوخت! دوباره گوشت و لوبیا را بار کردم، این بار در دیگ معمولی.

 

سه‌شنبه نهم فروردین 1401: مادر و پدرم آمدند. گپ زدیم. قسمت اول و دوم فصل پنج جوکر را دیدیم. به نظر من فصل پنج جوکر عالی است. خوش گذشت. هوا که تاریک شد، والدینم به خانه-باغ خودشان رفتند. قول دادیم برای سیزده‌بدر به باغشان برویم. البته سیزدهم جاده‌های اطراف خانه ما بشدت شلوغ می‌شود و راه بیست‌دقیقه‌ای، شاید دو ساعت طول می‌کشد. به همین دلیل ما دوازدهم فرودین، بساط سیزده‌بدر داریم.

 

چهارشنبه دهم فروردین 1401: بازهم عازم تهران شدیم. به هفت‌ تیر رفتیم تا من شال و روسری بخرم. چیزی مطابق میلم پیدا نکردم. سه تا بلوز خانه یک رنگ و یک شکل خریدم. (دارم شبیه زاکربرگ می‌شوم، با بلوزها خاکستری‌اش!) همبرگر خوردیم و بازگشتیم.

 

پنجشنبه یازدهم فروردین 1401: من سالاد ماکارونی، کتلت و توتک سنتی پختم. همسرم پا به‌پای من ظرف شست. برای دوازده بدر کاملاً آماده بودیم.

 

جمعه دوازده فروردین 1401: بهار در خانه- باغ والدینم غوغا به پا کرده بود: درختان غرق در شکوفه، سبزه‌ها مثل فرشی زمین را پوشانده بودند. سهره‌ها آواز می‌خواندند. آسمان آبی آبی آبی و دو سه تا لکه ابر سفید و تپل. نسیم خوشبو و سکرآور... نسیم بوی شکوفه و علف تازه‌رسته می‌داد. چهارتایی روی صندلی رو به باغ نشستیم و در سکوت، تماشا کردیم. آن‌قدر نشستیم که آفتاب غروب کرد و هوا سرد شد. با اشک و آه به خانه برگشتیم.

 

شنبه سیزدهم فروردین 1401: بالکن را شستیم و گلدان‌ها را مرتب کردیم.

 

تقریباً هرروز همسرم صبح‌ها می‌رفت داروخانه، فکر کنم غیر از روز نهم و دوازدهم. من هم تا ده صبح می‌خوابیدم. امسال بهار مرا خوابالود کرده است.

 

شرح روزبه‌روز تعطیلات عید را نوشتم تا بدانید هیچ کار خاصی نکردیم، ولی یکی از بهترین تعطیلات عیدی بود که من تابه‌حال در عمرم داشتم. سراسر آرامش، همدلی، محبت و خوشی. خرید مختصر و بیشتر خرید مایحتاج خانه، یک رستوران، آشپزی، یک مهمانی رفتیم و یک مهمانی داشتیم و سیزده‌بدرمان در آرامش و سکوتی دل‌انگیز گذشت. سکوتی که فقط با خش‌خش برگ‌ها و آواز سهره‌ها می‌شکست.

 

من در طول تعطیلات شش کتاب خواندم، همراه همسرم پنج مینی سریال و پنج فیلم دیدم.

 

همسرم نگران بود تعطیلات کسل‌کننده و بی‌مزه‌ای باشد، ولی او هم راضی و شاد بود. ما قبل از تعطیلات لیست بلندبالایی نوشته بودیم، شامل بسیاری تفریحات که نتوانستیم هیچ‌یک را انجام بدهیم.

دوستان مجرد عزیزم، زندگی خانوادگی همین است. با همسرت می‌روی گوشت و مرغ بخری. اگر با همدلی و شادی بروی، به‌اندازه قدم زدن در شانزه لیزه پاریس لذت می‌بری و اگر رابطه به خاطر خودخواهی و خشونت خدشه‌دار شده باشد، جزایر بهشتی مالدیو به جهنم سوزان تبدیل می‌شود.

 

انشاالله برای همه شما شادی باشد و تندرستی.

خب... حالا نوبت شماست: تعطیلات نوروز چگونه گذشت؟

 

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

atussa

سلام خانم دکتر عزیز
سال نو و قرن نو بر شما و خانواده محترمتان مبارک و فرخنده باد.
ما تعطیلات نوروز را به خانه ییلاقی والدین من رفتیم و تقریبا 6 روز آنحا بودیم. (چون مسیر طولانی است و رفت و آمد زمانبر است)
اما راستش را بخواهید راضی نبودم. دوست داشتم همین تهران می ماندم و با همسر و دخترم تهران گردی می کردیم. کاری که فقط در ایام تعطیلات نوروز می توان در تهران انجام داد. از بس که بقیه ایام سال تهران ترافیک است.
متاسفانه برخی از از اعضای خانواده من انسانهای ناراحت و سمی هستند و اوقات را بر بقیه تلخ می کنند. هرسال تصمیم میگیرم که چنین کاری نکنم و هرسال هم به اصرار مادرم برخلاف میلم عمل می کنم. خلاصه اگر از احوالات ما خواسته باشید هفته اول عید زهرمارمان شد! هفته دوم اما با اینکه سرکار هم می رفتم اما خوب بود. کلا فقط کنار همسر و دختر خوش می گذرد...
امید که امسال سالی نیکو و پر از سلامتی و برکت برای تمام انسانها باشد

پاسخ
گیس گلابتون

عزیزززززدلم... انشاالله سال دیگر مقاومت می کنید و تعطیلات عزیزتان را به نحوی که دوست دارید، می گذرانید. خدا را شکر که کنار همسر و دختر نازنین تان خوش می گذره و انشاالله برای شما هم سال بسیار خوبی باشه. روی ماهتون رو می بوسمقلب

پاسخ
Marya. Nor

چه جالب عکس شما و اقای همسر تو اینه روی میز هفت سین افتاده👍👍😊✌

پاسخ
گیس گلابتون

بله. بامزه شدهلبخند

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه