زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1393/05/04 14:53

گیس گلابتون و فوتبال


تا تب و تاب فوتبال از سر مردم نیفتاده، می‌خواهم چند خاطره در مورد فوتبال تعریف کنم:

·         من نمی‌توانم ده دقیقه پشت سر هم یک مسابقه فوتبال را تماشا کنم. سر در نمی‌آورم چرا بیست و دو تا مرد دنبال یک توپ می‌دوند و میلیون‌ها نفر به تماشای آن می‌نشینند. همان طور که شاید خیلی‌ها متوجه نشوند چطور من می‌توانم هشت ساعت پشت سرهم کتاب بخوانم و یادداشت بردارم. یا چرا به عشق نوشتن از خواب بیدار می شوم. یا چگونه گوش دادن به شرح جزئیات بیماری آدم‌ها می‌تواند مرا شاداب کند، یا چطور ممکن است بریدن و دوختن و لمس خون مرا غرق در احساس معنویت کند. چون در آن لحظه حس می‌کنم ابزاری در دست خدا برای شفای بیماران هستم. بنابراین منظورم از نوشتن جمله « سر در نمی‌آورم چرا بیست و دو تا مرد دنبال یک توپ می‌دوند و میلیون‌ها نفر به تماشای آن می‌نشینند.» قضاوت نبود. به سادگی گفتم نمی‌توانم این موضوع را درک کنم.

·         با تمام این تفاصیل یک بار قصد جدی داشتم یک مسابقه فوتبال را از اول تا آخر ببینم: جام جهانی ... مسابقه ایران و آمریکا. رزیدنت بودم و کشیک داشتم. بهترین و بزرگ‌ترین تلویزیون بیمارستان قراضه ما در اتاق عمل قرار داشت. همه تیم جراحی با تخمه و پفک و چیپس در اتاق عمل جمع شدیم و با شور و هیجان تماشای فوتبال را آغاز کردیم. چقدر هم خوش گذشت. نیمه اول بازی تمام نشده بود که مجروحی به بیمارستان اعزام شد. پسر جوان موتورسواری که زیر کامیون رفته بود و آش و لاش، مستقیم از اورژانس به اتاق عمل فرستاده شد. در یک چشم به هم زدن فوتبال را رها کردیم و همگی برای نجات جان او شتافتیم. شکم را شکافتم. چند لیتر خون را خالی کردم. کبد تکه‌تکه بود. با چند پارچه بزرگ آن را تحت فشار قراردادم تا سر فرصت تکه‌هایش را به هم بدوزم که قلب از کار افتاد. قفسه سینه را شکافتم و مشتم را داخل سینه‌اش کردم و قلبش را میان دستم گرفتم و ماساژ دادم. در تمام این مدت بقیه تیم جراحی به او خون و سرم می‌رساندند. قلب دوباره به تپش افتاد. شما نمی دانید وقتی قلب در مشت آدم می تپد، چه حس غریبی دارد. دوباره به سراغ کبد رفتم. وقتی مسابقه فوتبال با نتیجه مساوی تمام شد، تیم ما توانسته بود یک هیچ از عزرائیل ببرد. پسر زنده ماند و شادی تساوی آن مسابقه برای من جاودانه شد. هرچند که فقط چند دقیقه از مسابقه را دیدم.

·         وقتی مراقبه کردن را آغاز کرده بودم، از توانایی‌های روحی جدیدی که به دست می‌آوردم، ذوق‌زده بودم. یکی از نمایش‌هایی که اجرا می‌کردم، پیش‌بینی نتیجه مسابقات فوتبال بود. اول مسابقه می‌نشستم، یکی دو دقیقه به بازیکن‌ها نگاه می‌کردم و نتیجه بازی را اعلام می‌کردم. کم‌کم توانستم تعداد دقیق گل‌ها را ببینم و بگویم. برادرم به من ایمان پیدا کرده بود. تا این که فهمیدم این کار مزخرف‌ترین راه استفاده از توانایی روحی است، چون مرا ضعیف می‌کند.

·         وقتی مادرم به کربلا رفته بود و آنجا بمب منفجر شد. من نگاهی به آنجا انداختم و دیدم مادرم با چادری خونی وسط جمعیت ایستاده است. سالم بود و خون روی چادرش مال خودش نبود. به خانواده اطمینان دادم، حال مادرم خوب است. دو روز بعد مادرم تلفن کرد و گفت: «حالم خوب است. من اصلاً در محل بمب‌گذاری نبودم.» شک کردم که نکند آنچه می‌بینم، توهم است. ولی به قدری صحنه واقعی بود که همین آلان هم می‌توانم آن را ببینم. وقتی مادرم از مسافرت برگشت اعتراف کرد که بمب در فاصله کمی از او منفجرشده و سرتاپایش خونی شده. ۴۸ ساعت داشته به مردم کمک می کرده و یادش رفته بوده باید به خانواده‌اش خبر سلامتی خودش را بدهد. وقتی به دوستم گفتم: «من نگاه کردم و دیدم حال او خوب است.» او شاخ درآورد. پرسیدم: «مگر شما وقتی برای عزیزی نگران می‌شوید، نگاه نمی‌کنید؟» او بیشتر شاخ درآورد. فهمیدم نباید در مورد این مطالب با دیگران حرف بزنم. دهانم را بستم و امروز پس از سال‌ها جرات کردم داستانم را تعریف می‌کنم.

·         یک بار وقتی ده دوازده ساله بودم خواستم فوتبال بازی کنم. با توجه به سابقه فوتبالیست بودنم، مرا دم در دروازه قراردادند. برای گرفتن توپی که به دروازه نزدیک شده بود، چنان شیرجه زدم که پوست کف هر دو دست و سر دو زانویم روی آسفالت خیابان کنده شد. این بازی فوق‌العاده اولین و آخرین بازی فوتبالم بود.

•        وقتی ورزشکاران حرفه‌ای در هر رشته‌ای را تماشا می‌کنم، به خودمی گویم: «این افراد تک‌تک عضلات بدن خود را تحت کنترل دارند و همین مسئله آن‌ها را فوق ستاره می‌کند. کاش روزی ما یاد بگیریم روی تک‌تک سلول‌های مغزمان تسلط داشته باشیم. کاش روزی ما یاد بگیریم، از مغزمان بدرستی برای فکر کردن، نقشه ریختن، حل مسئله و و و... استفاده کنیم. 

آن روز ما هم فوق ستاره می‌شویم.»


آخیش! هرچه گفتنی در مورد فوتبال داشتم، نوشتم. توی گلویم گیر کرده بود. داشت خفه‌ام می‌کرد!

توجه: گویا بخش مراقبه و قدرت‌های ذهنی بیش از فوتبال توجه شما را جلب کرده است. پیشنهاد می‌کنم پست «عرفان، متافیزیک، چاکراها-۱» و «عرفان، متافیزیک، چاکراها-۲» را مطالعه بفرمایید. من نظرم را در مورد مراقبه در این دو پست نوشته‌ام.

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

Twilight
http://farsnameh.blogfa.com/

سلام.
مثلا این پست خاطراتتون را دوست داشتم.
روحیه ی شادی دارم کلا.:-)

پاسخ
kafshghermezi

مراقبه هایی که می رفتی هند ؟
من ساعت خوابم کاملا برعکس شده و بعد طلوع آفتاب می خوابم برا همین نظمی که همیشه تو یه ساعت خاص مراقبه کنم ندارم . چندین ساله که دیر می خوابم و دیگه روز نخوابیدن به حالم فایده نداره. شما توصیه ای دارین؟

چه جوری می تونم اسممو فارسی کنم؟ اولین بار فک می کردم باید حتما لاتین باشه

پاسخ
گیس گلابتون

نام کاربری را نمی تونی عوض کنی

پاسخ
نجمه
http://gahyman.blogfa.com

که اینطور...پس پشت اون لبخند ساده یه عالمه رازه.....

پاسخ
آوا بهار

سلام گيسو جان خوش به حالت منم خيلي دلم ميخواد مراقبه كردن رو ياد بگيرم و انجام بدم ولي نميدونم چه جوري و از كجا بايد شروع كنم اگه ميشه يه كم راهنمايي يا منابع مطالعه رو معرفي كني راستي اينو بدون كه داري از تك تك سلولهات براي ادماي اطرافت و اعضاي سايتت انرژي ميفرستي ممنونم ازت دوستت دارم ماچقلب

پاسخ
گیس گلابتون

من نمی دونم تنهایی میشه مراقبه را یاد گرفت یا نه.
به نظرم نمیشه

پاسخ
سارانگ1

ممنونم گیس گلابتون؛ خانم دکتر، خاطره ی فوتبالی+پزشکی هیجان انگیزی بود، خدا را شکر... دقیقا همینطور است، یک ورزشکار حرفه ای می تواند انتخاب کند که مثلا یک جسم را با ماهیچه های انگشتان دست، ساعد، بازو و یا حتی کتف حمل کند، یا حتی از پاهایش کمک بگیرد. گیس گلابتون ما هم لازم است که مراقبه یادبگیریم؟ توانایی شما برایم جالب بود و فکر کردم برای من هم که کارم نیازمند تمرکز است، مفید است.

پاسخ
گیس گلابتون

به نظر من خیر!
شما اصول موفقیت را یاد بگیرید.
در بخش پربیننده ترین نوشته ها، نظرم را در مورد مراقبه نوشته ام

پاسخ
آن

تو محشری !
نگاه میکنی و می بینی قراره چه اتفاقی بیافته خارق العاده است. در موردش بیشتر توضیح میدی؟

پاسخ
گیس گلابتون

فقط در موردی که برای عزیزی خیلی نگران باشم.
خوشبختانه خیلی کم پیش میاد.

پاسخ
faravani

سلام خانم دکتر عزیز من مدتهاست که دوست دارم مراقبه کنم ولی اصولش رو بلد نیستم خواهش میکنم حتما پستی در مورد اموزش مراقبه حداقل مراحل اولیه اون بذارین

پاسخ
مهتاب؟؟؟

هروزی که شما رو بیشتر میشناسم بیشتر به شما افتخار میکنم وبه خودم میبالم که دوستی چون شما دارم.
تو محشری گیسوی عزیزمگلگل

پاسخ
بهار

تعجب قلبش تو دستاتون....
پست های پزشکیتون زیباترینن بغلماچماچ
ماچماچماچ

پاسخ
sepidarsepid

منم با توجیهی که شما داری اکثر موقع ها نمی تونم فوتبال ببینم.
اما آدما خیلی کارها رو برای هیجان و سرگرمیشون انجام میدن، فوتبال دیدن هم یکیش.

پاسخ
نازنین

سلام گیسوی عزیز

مشخص شد که واقعا فوتبالی نیستین چشمک

ما آمریکا رو بردیم 2-1 البته اگر منظورتون بازی های جام جهانیه ...مساوی نکردیم لبخند

پاسخ
گیس گلابتون

راست میگی؟؟؟؟
ای بابا!
حتی نتیجه را نمی دانم. چه جالب.
مرسی که گفتی عزیزم

پاسخ
holyazar

سلام من مدت هاست مطالب شما رو میخونم ولی تا به حال کامنت براتون نگذاشته بودم، اگه اجازه بدید یه سوالی بپرسم، من آذر هستم و 30 سالمه و فردی مذهبی هستم، چند سال قبل به دلیل اینکه دیده بودم افرادی با انرژی درمانی میتونن برای درمان بیماری ها کمک کنن، تصمیم گرفته بودم که منم وارد این کار بشم بلکه بتونم کمکی کنم به دیگرون، مدت های زیادی گشتم و جاهای مختلف و آدم های مختلفی رو در این زمنیه ها دیدم، آخر به این نتیجه رسیدم که این ها آدم های نرمالی نیستن و تو توهمن. اون نتیجه ای که من میخام ازشون در نمیاد. حالا برای اولین بار از شما این حرف رو شنیدم، که با مراقبه تونستید توانمندی روحی پیدا کنید. واقعیتش شما در حال حاضر تنها فرد نرمالی هستید که من میدونم مشکل شخصیتی ندارید و توهم هم ندارید. حالا میشه ازتون بپرسم شما کجا و توسط چه کسی آموزش دید؟ به نظرتون برای هدفی که من دارم، میتونه کمک کنه؟؟ ممنون میشم راهنماییم کنید.

پاسخ
گیس گلابتون

من هم وقتی تحت تعلیمات شدید قرار داشتم روان پریش و توهمی شده بودم ... متاسفانه ...
شاید یک روزی در موردش بنویسم.

پاسخ
هوشتره

سلام
شب وروزتون خوش
خانم دکترعزیزم استادگرانقدر یه سوا ل می تونم بپرسم می خواستم نظرتون در مورد ماهتماگاندی بدونم ؟

پاسخ
گیس گلابتون

احترام زیادی برای ایشون قائل هستم. چطور مگه؟

پاسخ
هوشتره

گاندی بزرگ با مراقبه به این ارامش وسکون رسید? یعنی دست از مادیات ودنیا میشویند. ومرگ ورسيدن به معبود وارامش میدونید?وهیچ ترسی از مردن ندارن.??

پاسخ
گیس گلابتون

من نمی دونم. ارتباط گاندی با پست فوتبال را هم نمی فهمم...

پاسخ
msmp

سلام گیسو جان
خوبی
منم یه چیزی م خوام بگم که تا حالا جایی نگفتم، مراقبه و کار کردن با انرژی خیلی روی ناخواگاهم تاثیر جالبی گذاشته بارها حرفو زدم که بعدش هر چی فکر کردم از کجا ان توی ذهنم بوده نفهمیدم و جالب اینکه خیلی اون حرف درست بوده حتی تو مسایلی که هیچ اطلاعی ازشون نداشتم.

پاسخ
sahara57

خانم دکتر عزیزم
من هم از زمان کودکی خیلی وقتها یه فکرهایی به ذهنم می رسید که اتفاق می افتاد. معمولا هم هیچکدومش مثبت نبود یعنی همش اتفاقای ناخوش آیند رو میدیدم. مثل زمانی که به وضوح از ذهنم گذشت که پدربزرگم چند روزه دیگه میره و پس فرداش رفت. بعد از اون همش سعی کردم جلوشو بگیرم چون باعث یه جور وسواس فکری و دلشوره های عجیب میشد. نمی دونم باید با یه همچین حسهایی چیکار کنم.

پاسخ
گیس گلابتون

وقتی آینده بینی داری هم خبرهای خوب را می بینی و هم خبرهای بد. ولی ما گیر خبرهای بد می افتیم و اذیت می شویم.
من این قدرت را پس دادم! به همین راحتی. به خدا گفتم: نمی خوام. من ظرفیت آن را ندارم.
کتاب در کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم نوشته پائیلو کوئیلو در مورد پس دادن قدرتهای ذهنی است. کاش این کتاب زیبا را بخوانی

پاسخ
minou

ماساژ قلب انسان توی دستها

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه