زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1393/11/03 22:25

جاده می‌خواند مرا هر دم به خویش...

امروز به جاده زدیم تا جایی جدید را کشف کنیم. وارد جاده‌ای کوهستانی شدیم و در پیچ‌واپیچ جاده پیش رفتیم. آقای شوشو دلش می‌خواست به جاده همیشگی برگردیم. بهش گفتم: "برای چند لحظه فکر کن مارکوپولو هستی. تو قدم به سرزمینی ناشناخته گذاشته‌ای و می‌خواهی جهانی تازه را بشناسی. مردم به قلب جنگل‌های آمازون می‌زنند. رانندگی در جاده‌های آسفالته کشور خودمان که کار بزرگی نیست." او متوجه منظورم شد و با این قصد سفر اکتشافی خود را ادامه دادیم. عجب اکتشافی شد.

 

تپه‌های پوشیده از برف یکی پس از دیگری پدیدار گشت. زمستان عجب عشوه‌گر است. قدم‌به‌قدم می استادیم و از منظره‌های نفس‌بر عکس می‌گرفتیم. یک‌مرتبه روستایی بسیار آباد جلوی پایمان سبز شد. چه ویلاهایی، چه خیابان‌بندی زیبایی، چه چراغ‌های زیبایی برای روشنایی کوچه‌ها. از ماشین پیاده شدیم و با دهان باز شروع به گشتن در آن روستای دورافتاده کردیم. خدایا! اینجا کجاست؟ چرا این‌قدر شیک است؟ چرا تا حالا اسمش را نشنیده بودیم؟ خانه‌های اینجا محلی نیست. خیابان‌بندی اینجا در بهترین نقاط تهران وجود ندارد. اینجا کجاست؟

 

 یک‌مرتبه یک مغازه لباس‌فروشی شیک دیدیم. ای‌بابا! راستی اینجا کجاست؟ چنین مغازه‌ای در بالا شهر تهران کمتر به چشم می‌خورد. چرا کسی در این روستای دورافتاده برای ساختن این مغازه زیبا سرمایه‌گذاری می‌کند؟

 

خب ... گفتم که از بس نوشته‌های آگاتا کریستی را خوانده‌ام، دارم شبیه میس مار پل می‌شوم! داخل مغازه شدم. آقای شوشو همراهم نیامد. با خانم خوش‌روی مغازه‌دار سر صحبت را باز کردم. او صدایی دل‌نشین داشت. به او گفتم ما برای دیدن کوه‌های برفی راه افتاده بودیم و یک‌مرتبه سر از اینجا درآوردیم. اینجا کجاست؟

-          پاریس کوچولو!

-          من هم احساس کردم در یک روستای اروپایی قدم می‌زنم. بویژه مغازه شما خیلی شیک و زیباست. من بکلی مبهوت شده‌ام که اینجا کجاست.

 

موقع خداحافظی کارت ویزیتم را به او دادم و کارت مغازه او را گرفتم. همراه آقای شوشو به قدم زدن در آن روستای زیبا ادامه دادیم. یکمرتبه سانتافه‌ای کنارمان ایستاد و گفت:

-          بیا بالا دکتر. بریم خونه ما چایی بخوریم.

 

همون خانومه بود. می‌ترسیدم آقای شوشو غریبی کند و دلش نخواهد این دعوت صمیمانه را بپذیرد. در کمال تعجب دیدم زودتر از من سوار ماشین شد. خانم شعبانی ما را در کیلان گرداند و سپس به خانه مجللش برد. او و همسرش از پنج سال پیش در این جا ساکن شده‌اند. همسرش کارخانه‌دار است و او مزون دار. همه جای آن خانه زیبا را به ما نشان داد:

·                     باغی که با سیستم قطره‌ای آبیاری می‌شود

·                     باغچه کرت بندی شده سبزیجات

·                     استخر زیبا و آلاچیق دل‌انگیز کنار آن

·                     رودخانه‌ای که از کنار خانه می‌گذرد و جای دنجی که برای تابستان در کنار رودخانه فراهم شده است

·                     تنور خانگی (البته بیشتر جنبه دکوری داشت)

·                     خانه بسیار بزرگ و باشکوه با تابلوهای زیبای امپرسیونیستی

·                     گلخانه‌ای بزرگ داخل خانه

 

آقای شعبانی پختن ناهار را به عهده گرفته بود: شود پلو. کنار آن زوج دوست‌داشتنی چای نوشیدیم و گپ زدیم. آن دو بقدری مهربان و نازنین بودند که آقای شوشو بسرعت به آن‌ها جوش خورد. ما برای اکتشاف سرزمین‌های جدید رفتیم، ولی "دوستان جدید" پیدا کردیم. آن هم چه دوستانی. به قول معروف در آسمان دنبالشان می‌گشتیم و روی زمین آن‌ها را یافتیم.

 

بعضی‌ها ده بیست سال است از کشور ایران رفته‌اند و هنوز احساس تنهایی می‌کنند. آن‌ها می‌گویند فقط مامانم، فقط بابام، فقط خانواده خودم. انگار نه انگار که همه ما خواهر و برادریم. انگار هیچ آدمی ارزش دوست شدن و دوست داشته شدن ندارد، غیر از مامان و بابا و چند نفر دیگر. بعضی‌ها ذهن محدودی دارند.

 

واقعیت این است که ما هفت میلیارد خواهر و برادر داریم و مطمئننا بسیاری از آن‌ها می‌توانند برای ما دوستان خوبی باشند. بیاییم بین خودمان و آدم‌های دیگر خط نکشیم. آدم‌ها را به غریبه و خودی تقسیم نکنیم. قلب مان را به اشتراک بگذاریم. عشق بدهیم و عشق بگیریم. دنیا حول محور "عشق" می‌گردد.

 

روز جمعه ما با مهمان‌نوازی دو انسان نازنین روشن و زیبا شد. قلب مان از محبت آنها گرم شد. از آنها صمیمانه تشکر می‌کنم و امیدوارم بزودی آنها را ببینم.

 

راستی! یک خبر درگوشی: من و آقای شوشو خیال داریم آخر هفته یک جایی برویم. امیدوارم جای خوبی باشد. وقتی برگشتم خوب و بدش را تعریف خواهم کرد. منتظر یک سفرنامه توپ باشید!

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

fakhri

عجب روز عالیی داشتید:)
گلگلگل

پاسخ
melisa

سلام گیسو جان
منم اهل گیلان هستم و بشدت کنجکاو شدم که این روستائی که میگید کجاست؟!
امکانش هست بگین بهم؟ پلک

پاسخ
گیس گلابتون

عرض کردم: روستای کیلان

پاسخ
خورشید تابان

سلام.چه قدر جالب و هیجان انگیز.منم دلم میخواد برم پاریس کوچولو رو ببینم.ما هم گاهی میریم جاده اما همون جاده همیشگی.میشه بگین دقیقا آدرسش کجاست؟؟

پاسخ
گیس گلابتون

اگر بگویم آنقدر پیچ خوردیم که نمی دانم چه می گویی؟!
روستای کیلان واقع در دماوند
البته باید بهار به آنجا رفت. مگر این که مثل من عاشق چهار فصل باشید

پاسخ
khorshid khanom

چه تجربه جالبي . درست مثل قصه ها. منو ياد قصه خانه شكلاتي افتادم .
اين خونه كه توصيف كردين خانه ي آرزوهاي منه .قلب

پاسخ
سارانگ1

چه هیجان انگیز، چه چه رویایی!!!!!

پاسخ
entertainment

لبخندمن این جمله رو خیلی دوست دارم ...
"قلبمان را به اشتراک بگذاریم، عشق بدهیم و عشق بگییم

پاسخ
dibar

خیلی قشنگ بود وزیباتر توصیف شما بود که من احساس کردم خودم الان در آن مکان هستمقلب

پاسخ
عطیه

من و سام ی لیست داریم از جاهای بکر و خاص و دلچسبی که به دور از فضای شهره که قراره بعدا که همه چی اوکی شد و وقتی به اندازه کافی ثروتمند شدیم بریم و اونجاها زندگی کنیم و ی باغچه کوچولو بسازیم و ادارشون کنیم با پرورش انواع پرنده های زینتی و.... یکی از اون جاها یورد شاهه که سام خیلی خاطرات زیادی از دورانی که تهران بودن و با پدرش اونجا میرفته داره..فکر کنم کیلان به اونجاها نزدیک باشه البته درست نمیدونم ولی هرچی هست از امروز کیلان به لیستمون اضافه شد :)
و خوندن این خاطره خیلی دلچسب بود چون خودمونو به آرزومون نزدیک حس کردم :)
مرسیماچ

پاسخ
گیس گلابتون

انشاالله عزیزم

پاسخ
هوشتره

سلام
شب وروزتون خوش
همیشه به سفر وخوشی
کلیپی که گذاشتین هم تو خاطره قبلی که عکس هایی از شمال بودوهم این کلیپ بسیار زیبا ودلنشین بودچقدرموسیقی عکسهای این خاطره خوب ودوست داشتنی بودشما پاک وبی ریا از داشته هاتون واز تجربه های سفرهای کوتاه وبلندتون برامون میگذارید
ممنونم ازتون
دلتون شاد

پاسخ
بهار

منم اینجوری دوست می شم خیلی لذت بخشه
گل من منتظر سفرنامه جالبتونمگل

پاسخ
shatab

چه توصیف دلنشینی وچه ثروتمندان متواضعیییی!!!!! خدا همه متمولین انسان را حفظ بفرماید.

پاسخ
almitra

بسیار هم زیباااااااا
خوشا به حالتون که همچین جایی رو حس و تجربه کردید واقعا دلم لک زده برم یه جا یه نفس عمیق بکشم فقط ! ما هم خیلی اهل گشت و گذاریم اما امکاناتش رو فعلا نداریم ان شا ا... به زودی زود ما هم مارکوپولو میشیم چشمک
حتما اینجارو به خاطر میسپرم
مطمئنا تو کشور ما جاهای اینچنینی زیاد ولی ما خبر نداریم و نمیشناسیم کاش تلویزیون درکنار پخش شهرها و کشورهای اروپایی که ادم حسرت میخوره که چرا ما همچین جایی زندگی میکنیم جاهای بکر کشور خودمون رو هم نشون بده

پاسخ
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه