زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1395/06/23 09:37

قطعه‌ای از بهشت

به جاده زدیم. از جاده اصلی خارج و وارد جاده باریک و پیچ پیچ کوهستانی شدیم. در جاده می‌پیچیدیم و بالا رفتیم. بالا! بالاتر! حس پرواز داشت. انگار سوار هواپیما هستیم و هواپیما دارد از زمین برمی خیزد. از هیجان و دلهره پرواز، می‌خندیدیم. به روستا رسیدیم و از پیرمرد روستایی، سراغ مقصدمان را گرفتیم.

 

  • جاده دست چپ را بروید. ماشین را پارک کنید. از اون راه باریکه لنگون لنگون بالا بروید.

     

    متعجب شدیم چرا می‌گوید لنگان لنگان بالا بروید. وقتی در آن شیب تند کوهستان، هن هن کنان و با درد کشاله ران بالا می‌رفتم، به خود گفتم:

     

  • احتمالاً پیرمرد نگاهی به من انداخته و فوری حدس زده من از این شیب تند، لنگان لنگان که چه عرض کنم، سینه خیز بالا خواهم رفت!

     

    دقیقاً 15 دقیقه راه رفتم که اعلام کردم دیگر نمی‌توانم قدم از قدم بردارم. در تایلندنامه خواندید که در طول سفر تایلند بخیه جراحی من پاره شد و چه مشکلاتی داشتم. با اعلام انصراف من از راه پیمایی، از کوره راه خارج شدیم و به کنار رودخانه رفتیم. رودخانه که نبود. جوی آب بود. روی علف‌ها ولو شدم. آقای شوشو گفت:

     

  • من تازه گرم شده بودم.
  • خب... شما به ماشین برگرد. خوراکی‌ها و زیرانداز را بیاور تا اینجا اتراق کنیم. اینطوری بیشتر راه می‌روید.

 

پیشنهاد خوبی بود. هم برای من که دیگر نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم و هم برای آقای شوشو که دوست داشت بیشتر راه برود. چند دقیقه که گذشت متوجه سوزش شدیدی در ناحیه نشیمنگاهم شدم. از جایم برخاستم و دیدم روی بوته‌های تیغ نشسته بودم! یعنی آنقدر اکسیژن کمی به مغزم رسیده بودم که نه تنها چشمانم نمی‌دید که پوستم هم چیزی را حس نمی‌کرد و چند دقیقه طول کشید تا وجود خارها را تشخیص بدهد.

 

کم کم نفسم جا آمد. یک مشت آب خنک به صورتم زدم. گفتم خنک؟ نه جانم! یخ یخ بود. انگار تکه‌های یخ روی صورتم ریختم. بوی پونه کوهی فضا را معطر کرده بود. پروانه‌های رنگارنگ دور سرم می‌چرخیدند. به درخت بیدی تکیه داده بودم و بر فرشی از شبدر نشسته بودم. آب در جوی قهقهه می‌زد، پیچ و تاب می‌خورد و کف می‌کرد و پیش می‌رفت. انگار یک دسته نوجوان، با شادی و شیطنت می‌خندند.

 

آقای شوشو، خیس عرق برگشت. از این راه پیمایی حسابی لذت برده بود. زیرانداز را پهنم کردم. سفره را چیدم. روسری و مانتویم را به شاخه درخت آویختم. کیف‌ها را روی تخته سنگی کنار زیرانداز قرار دادم. ظرف پنج دقیقه پناهگاه موقت خوبی فراهم کردم. خانم‌ها غریزه لانه سازی دارند. از این غریزه لذت می‌برند و اگر نتوانند غریزه لانه سازی خود را ارضا کنند، افسرده می‌شوند. وقتی ازدواج به تأخیر می افتد و در خانه پدری می‌مانید، وقتی پس از ازدواج با خانواده همسر زندگی می‌کنید و خانه مستقلی ندارید، وقتی به خاطر اجاره نشینی باید مرتب خانه عوض کنید ... همه و همه باعث غم و افسردگی می‌شود. بگذریم.

 

نان و کالباس خوردیم و دراز کشیدیم. از لابلای برگهای بید، آسمان آبی را تماشا کردیم و بازی ابرها را. صدای جیرجیرک را گوش دادیم و صدای شرشر آب را. نفس را با هوای معطر تازه کردیم. من به دنبال پروانه‌ها رفتم. همراه آنها از این گل به آن گل سرک کشیدم و همسرم با آب خنک جوی آب وضو گرفت و اقامه نماز کرد.

 

در آن گوشه دنج، زیر درخت بید، کنار جوی آب، روی فرشی از شبدر، در هوایی معطر از پونه کوهی و کنار یار دلنواز، بزمی شاهانه به پا بود. در این بزم پروانه‌ها می‌رقصیدند و جیرجیرکها آواز می‌خواندند. هوا خنک بود. خنک خنک...

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

najme55

به به چه لحظه نابی! نوش جانتان

پاسخ
raha-gh

سلام گیسو جان
واقعا از خوندنش لذت بردم و تشویق شدم برم طبیعت

پاسخ
kafshghermezi

به به ! آدم این نوشته رو می خونه حس می کنه دشت حیاط خونه شونه و احساس خوشبختی می کنه! چقدر خوب که شما اینقدر با طبیعت دوستین فرشته

پاسخ
rose

سلام.
یک روز خوب و یک خاطره و توصیف خوب.
تشبیه صدای اب به قهقهه نوجوانان عالی بود.
فکر میکنم وقتی ادم بتونه یک خاطره، منظره یا چیز دلچسبی رو خوب توصیف کنه و بنویسه، لذتش ازون حس خوب عمیق تر و بیشتر میشه.

پاسخ
abedini

سلام گیس گلابتون نازنین...
از توصیفاتی که از طبیعت می کنید خیلی لذت می برم و خودم رو همون جا تصور می کنم...لبخند فقط ای کاش تو این طبیعت ناب، غذای ناب و طبیعی خورده بشه.راستش اصلا توقع کالباس نداشتم،یکم خورد تو ذوقمچشمک

پاسخ
گیس گلابتون

موافقم. من هم دوست ندارم. دوست دارم نان و پنیر یا ساندویچ تخم مرغ بخورم. با خرما و توت خشک. ولی همسرم کالباس را دوست دارد. با توجه به این که او طبیعتگردی را دوست ندارد و به خاطر من به میان طبیعت می آید، من هم با او راه می آیم.

پاسخ
DrZeynab

خانم دکتر نازنین! اخیرا سوسیس و کالباس گیاهی به بازار آمده که صرفا از غلات تهیه شده و بسیار خوش‌طعم است. حتی به‌نظر من از سوسیس و کالباس گوشتی خیلی لذیذتره و میشه با خیال راحت خورد و لذت برد. من این نوع رو فقط تو هایپراستار دیدم ولی حتما جاهای دیگه هم هست. پیشنهاد می‌کنم امتحانش کنید. فرشته

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم. اگر به هیپراستار سر زدم، حتما آن را امتحان میکنم

پاسخ
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه