زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1395/11/27 10:54

ارتباط دلشکستگی و آنفولانزا

هر دو بیمار بودیم و من بیمارتر. به همین دلیل پیشنهاد کردم از رد و بدل هدایای ولنتاین صرف نظر کنیم. (در پست روز عشق مبارک- سال 1395) اما آقای شوشو مرا می‌شناسد. می‌داند عاشق گل هستم و عاشق مناسبت‌ها. حریص و پولپرست نیستم، ولی به نشان دادن عشق و محبت اهمیت می‌دهم. دلیل اصلی من برای پیشنهاد عدم رد و بدل هدیه این بود که جان نداشتم از جایم تکان بخورم و برای روز عشق، تدارک ببینم.

 

وقتی آقای شوشو با یک سته گل و یک جعبه شیرینی وارد خانه شد، از خوشحالی بالا و پایین پریدم! آقای شوشو گفت: "دیگه گول نمی‌خورم! شما خانم‌ها وقتی می گویید چیزی نمی خوام! یعنی تکه بزرگت گوشته آگه دست خالی به خانه بیایی! می دانم چقدر گل دوست  داری. خودت گلی، باشه! ولی من وظیفه دارم برایت گل بیاورم." بعلاوه پیشنهاد کرد با هم ورق بازی کنیم. چند دستی بازی کردبم و من مثل همیشه به شکلی مفتضحانه باختم، ولی کلی خندیدیم.

 

برای کاسه‌های داغ‌تر از آش بگویم که ورق بازی حرام نیست، بلکه قمار حرام است. ما قمار نمی‌کنیم، فقط بازی می‌کنیم. بعلاوه خدا و ملایکش آنقدر صلح و دوستی بین زن و شوهر را دوست دارند که بین زن و شوهر هیچ چیز حرام نیست. هر آنچه آن دو را شاد کند، باعث هلهله و شادی فرشتگان می‌شود.

 

والنتاین 1395 بدون هیچ ادا و اصولی، یکی از بهتربن والنتبن های عمرم شد. ولی نیمه شب چیزی رخ داد که ناراحتم کرد. موضوع جدیدی نیست. بارها و بارها رخ داده. بارها در موردش حرف زده‌ایم، ولی متاسفانه باز هم رخ داد.

 

آقای شوشو مدتی است نماز شب می‌خواند. تا اذان صبح به اتاق برنمی گردد. نماز صبح را می‌خواند و آنگاه به اتاق خواب برمی گردد. چرا نماز شب می‌خواند؟ خودش می‌داند و خدای خودش، ولی حدس می‌زنم دو منظور دارد. از طرفی خواسته‌ای دارد که آن را از خدا می‌خواهد و دوم توبه‌ای دارد که طلب مغفرت می‌کند.

 

کاش هر کدام از ما نگاه دقیقی به زندگی‌مان بکنیم و به خاطر بیاوریم دل‌هایی را که شکسته‌ایم، زخم زبان‌هایی را که زده‌ایم، حق‌هایی را که ناحق کرده‌ایم، زیاده خواهی های مان را ، بی انصافی‌هایمان را. کاش قبل از روز جزا، به اموراتمان رسیدگی کنیم. خدا از حق خودش می‌گذرد ولی از حق مردم نمی‌گذرد. با قرآن خواندن و نماز خواندن نمی‌توانیم قلب‌هایی که شکسته‌ایم و اشک‌هایی که به چشم دیگران آورده‌ایم، پاک کنیم.

 

آی پیرزنی که از صبح تا شب کله‌ات را در قرآن کرده‌ای و از جیب دیگران، مرتب سفره پهن می‌کنی... آیا مادرشوهرت را که از خانه بیرون کردی تا در گداخانه بمیرد، تو را بخشیده؟ آیا عروست از تو راضی است؟ این دو نفر سر پل صراط یقه‌ات را نمی‌گیرند؟ از خودت خجالت بکش، ظلم‌هایی که کرده‌ای را جبران کن. این قدر با پول دیگران ریخت و پاش نکن.

 

آی پیرمردی که یکسره نماز و قرآن می‌خوانی، آیا زن و بچه‌ات از تو راضی بوده‌اند؟ یادت هست چه پول‌هایی بابت زن‌های هرزه و تریاک به باد دادی؟ یادت هست چقدر با زن و بچه‌ات بدرفتاری کردی؟ می دانی بچه‌هایی که بدتربیت کرده‌ای الان دارند چه آتشی به زندگی مردم می‌زنند؟ فکر می‌کنی با پول دادن و نماز قرضی خریدن می‌توانی زندگی بی بند و بارت را جبران کنی؟  

 

بگذریم. من نمی‌دانم چرا آقای شوشو هر بامداد مراسم مفصل عبادی دارد، مساله سر این است که عبادت چندساعته او، خواب مرا مختل می‌کند. اوایل که خانه را روی سرش می‌گرفت. درها را بهم می‌کوبید، چراغ‌ها را روشن می‌کرد، بلندبلند قرآن و نماز می‌خواند. بارها دعوا کردیم، مذاکره کردیم، با کلام درشت و با کلام نرم حرف زدیم تا عاقبت آقای شوشو حکم سعدی را قبول کرد:

 

یاد دارم در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر رحمت الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه‌ای گرد ما خفته.

پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه‌ای بگذارد. چنان خواب غفلت برده‌اند که گوئی مرده‌اند. گفت: جان پدر تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی.

نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده پندار در پیش

گرت چشم خدابینی نبخشد نبینی هیچکس عاجزتر از خویش

 

گلستان سعدی، باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت هفتم

 

بالاخره پس از چند سال، آقای شوشو قبول کرد، عبادت به جز خدمت خلق نیست و عبادتی که باعث آزار دیگران شود، اصلاً عبادت نیست. حالا برای خواندن نماز و قرآن به اتاق دوم خانه می‌رود و سر و صدا نمی‌کند. متاسفانه در این زمستان یک مشکل دیگر  پیش آمده، همام مشکلی که باعث شد من دچار این آنفولانزای شدید بشوم. ویروس آنفولانزا هر  سال خونخوارتر و وحشی‌تر می‌شود. آقای شوشو بیمار شد چون در داروخانه با بیماران سر و کار دارد.  ولی من هر روز مولتی ویتامین و امگا3 می‌خورم. لباس کافی می‌پوشم، به اندازه کافی میوه می‌خورم. احساسات منفی را بسرعت می‌شناسم و حل می‌کنم. زندگی‌ام از بسیاری جهات متعادل است. چندین سال بود آنفولانزا نگرفته بودم. امسال بیمار شدم چون:

 

 یک شب همسرم موقع خروج از اتاق به قصد عبادت، در را به روی من بست. ما قرار گذاشته بودیم او به اتاق دوم برود و آنجا در را روی خودش ببندد، نه این که مرا  من در اتاقی کوچک و با شوفاژ روشن، حبس کند. وقتی گرمازده و خشکیده از خواب بیدار شدم. شوفاژ را خاموش کردم، پتوها را کنار زدم و با لباس نازک خوابیدم. ظرف چند ساعت بعد یخ زده از خواب بیدار شدم . وقتی به همسرم اعتراض کردم، سرم داد زد و چند موضوع قدیمی بی ربط را وسط کشید. دلم شکست و به مدت سه روز سکوت کردم. قلبم شکست و دچار آنفولانزا شدم. مثل همیشه آقای شوشو زود پشیمان شد و با محبت از من مراقبت کرد تا بهبود پیدا کنم.

 

دیشب پس از جشن والنتاین کوچک و دوست داشتنی‌مان، عین همان داستان تکرار شد: من در اتاق کوچک با شوفاژ روشن حبس شدم تا پخته شوم. این بار حواسم بود که خودم را سرما ندهم. غمگینم و باز هم دلم شکسته... تکرار این کار، از ندانستن نیست، چون بارها در این مورد حرف زده‌ایم، از بی ملاحظگی نیست که همسرم مرد بسیار ملاحظه گری است، از دوست نداشتن نیست که مرا مثل جان شیرین دوست دارد و طاقت یک لحظه دوری از من را ندارد.

 

مستاصلم... این چه عبادتی است که از مسیر آزار جسمی من می‌گذرد؟ چرا نمی‌توانم با آسایش سرم را بگذارم و بخوابم بی آن که نگران باشم قرار است بلایی به سرم بیاید؟ آیا برخی مردم، خود را لایق عشق و دوستی نمی‌دانند و مدام اصرار دارند پل‌های عشق و صمیمیت را با چماق بی محبتی خراب کنند تا در بیغوله تنهایی و نکبت، انگشت افسوس به دندان بگزند؟

 

موقع مراقبه از خدا پرسیدم:

  • چرا شوهرم مراقبت من نیست؟ چطوری موقعی که خواب هستم از خودم مراقبت کنم؟

پاسخ شنیدم:

  • من دوستت دارم. من همیشه و همه جا مراقب تو هستم. چرا محبت و مراقبت را از جای درست انتظار نداری؟

 

قلبم آرام شد. من این وضعیت را عالی و نیکو می‌خوانم. شاید این وضعیت برای این پیش آمد که به خاطر بیاورم "عشق" را باید درون خودم و در رابطه با خدای خودم جستجو کنم و بس.

 

لطفاً برای این مقاله، نظری ننویسید چون نخوانده حذف خواهم کرد. با خدا درددل کردم و او پاسخم را داد. به خاطر داشته باشید اگر عبادت شما باعث زحمت دیگران شود، ثواب ندارد، بلکه گناه اندر گناه است.

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه