زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1402/07/15 10:48

دبی – مهر 1402

ده سال از آخرین سفرمان به دبی گذشته بود. برنامه‌ای برای دبی نداشتیم، ولی به‌واسطه یک قرار کاری مجبور شدیم راهی دبی شویم. البته این اجبار خیلی به مذاقمان خوش آمده بود. قند در دلمان آب می‌شد که واااااای! دبی... شهر لاکچری و مدرن... ظرف این ده سال دوری، باید چه پیشرفتی کرده باشد. من و همسرم عازم دبی بودیم. پسرمان به خاطر امتحان جامع دکترا نتوانست همراهمان باشد. جای خالی او بشدت احساس می‌شد.

 

سه‌شنبه 4 مهر 1402 – شش صبح بیدار شدیم. مثل همیشه نفری یک چمدان، یک کوله‌پشتی و یک کیف‌دستی داشتیم. برای صبحانه و ناهار، ساندویچ داشتیم. ساندویچ‌ها را روز قبل آماده کرده بودم.

با ماشین خودمان راه افتادیم. ترافیک سنگین بود. نزدیک ساعت 9 به فرودگاه امام رسیدیم. خروجی را پرداختیم، چمدان‌ها را تحویل دادیم، کارت پرواز را دریافت کردیم، از باجه کنترل پاسپورت رد شدیم و به ترمینال رسیدیم. گذراندن این مراحل یک ساعتی طول کشیده بود. ساندویچ‌های نان و پنیر را از کوله‌پشتی بیرون کشیدیم و دلی از عزا درآوردیم. خیلی زود وقت پرواز شد. سوار ایرباس ایرعربیا شدیم. ایرعربیا یک خط هوایی از کشور امارات است که پروازهای اقتصادی دارد. همه صندلی‌ها اقتصادی هستند و فرست کلاس و بیزینس ندارد. پذیرایی هم ندارد. ما برای ناهار ساندویچ مرغ همراهمان داشتیم. هواپیما نونوار و تمیز بود. فاصله صندلی‌ها مناسب بود. همسر من قدبلند است و پاهایش در حدفاصل صندلی‌های هواپیماهای خطوط ایرانی، جا نمی‌شود. طفلک پس از چند ساعت پرواز، کمردرد و پادرد دارد. خوشبختانه در هواپیمای ایرعربیا چنین مشکلی نداشت.

هواپیما در فرودگاه شارجه به زمین نشست. یک‌ساعتی منتظر ون ترانسفر ماندیم. انتظار کشیدن زیر آفتاب سوزان شارجه و هوای شرجی آنجا طاقت‌فرسا بود. بالاخره ون آمد و ما را به هتلمان رساند. وسایل را داخل اتاقمان گذاشتیم و راهی سیتی سنتر شدیم. سیتی سنتر یکی از قدیمی‌ترین مال‌های دبی است. اولین مال (فروشگاه بسیار بزرگ) که در عمرم دیدم، همین سیتی سنتر بود. چندساعتی ویترین‌های مغازه‌ها را تماشا کردیم. از کرفور دو تا پتوی خیلی لطیف خریدیم. در فودکورت، شام خوردیم و به هتل برگشتیم.

 

چهارشنبه 5 مهر 1402- صبحانه هتل از 7 تا 10 صبح سرو می‌شد. ما ساعت 9 صبحانه را خوردیم و به‌سوی دبی مال راه افتادیم. دبی مال بزرگ‌ترین فروشگاه دنیاست. علاوه بر 1200 مغازه، 200 رستوران و کافه، پیست یخ برای پاتیناژ، آکواریوم عظیم، آبشار مصنوعی و سینما دارد. من خیال داشتم دو سه دست لباس مهمانی بخرم. ماشاالله باشد به خودم، من یک شکم بزرگ به هم زده‌ام که شرمنده می‌شوم از عیان کردنش. قبل از خروج از هتل، یک گن ساعت شنی را به‌زحمت به دور کمرم بستم تا شکمم صاف شود. تصور کنید وضعیت مرا، بقچه‌پیچ شده در گن، در آن هوای گرم و شرجی، آن‌هم من که کلاً از لباس رسمی و سفت‌وسخت بیزارم و همیشه لباس‌هایم کژوال و گل‌وگشاد است. به‌قول‌معروف، بکش و خوشگلم کن! چاره‌ای نبود و باید وضعیت را تحمل می‌کردم.

هرچه مغازه‌ها را می‌گشتم، لباس‌های موردنظرم را کمتر می‌یافتم. بلندی دامن‌ها کمتر از یک وجب بود. پیراهن‌ها شامل چند بند و یکی دو کف دست پارچه بود. هرچه در دوختن دامن و پیراهن، مقتصدانه پارچه مصرف کرده بودند، در عوض کت‌ها چنان گشاد بود که در هر کت، دو نفر جا می‌شدند. دبی مال هم بزرگ است. از این مغازه راه بیفتی و بخواهی به آن‌یکی مغازه برسی، باید نیم ساعتی راه بروی. دارم اغراق می‌کنم البته. وقت ناهار شد. در فودکورت ناهار خوردیم و به گشتن ادامه دادیم. من به همسرم دلداری می‌دادم که اشکالی نداره. میدم خیاط برام لباس بدوزه. او هم می‌گفت: آخه چطور ممکنه تو این مال به این بزرگی دو سه دست لباس مطابق سلیقه تو وجود نداشته باشه. تو دل به خرید نمیدی. همه‌اش فکر تماشای معماری شگفت‌انگیز دبی مال هستی. از من قسم و آیه و از او انکار. یک‌مرتبه تابلوی ADL را دیدم. انگار در صحرای بی‌آب‌وعلف، ناگهان واحه‌ای سرسبز و خرم ببینی. خدا را شکر همان‌جا توانستم یک دامن و دو کت و یک پیراهن بخرم. پیراهن دیگری هم پسندیم که سایز مرا نداشتند. گفتند شعبه مارینا مال، پیراهن سایز مرا دارد.

آدرس مارینا مال را پرسیدیم و سوار بر مترو به سویش روان شدیم. یک‌ساعتی مترو سواری کردیم. هرچه می‌رفتیم، نمی‌رسیدیم. رفتیم و رفتیم و بازهم رفتیم تا بالاخره به مارینا مال رسیدیم. بدون تماشای چپ و راست، به مغازه ADL وارد شدیم. گفتم من همانم که پیراهنی برایم کنار گذاشته‌اید. پیراهن را گرفتم و پوشیدم و خیالم راحت شد که اندازه است. بدون هیچ درنگی در مارینا مال، دوباره سوار مترو شدیم و به سیتی سنتر رفتیم. سیتی سنتر نسبت به دبی مال، کوچک و جمع و جورتر است. به نظر من خرید از سیتی سنتر راحت‌تر و سریع‌تر است. تا زمان تعطیلی سیتی سنتر، در آنجا پلاس بودیم و مغازه‌ها را یک‌به‌یک بازدید می‌کردیم. وسط‌های روز، کف پا و ساق پایم درد گرفته بود، ولی کم‌کم کف پا و مچ پا و ساق پا به‌کلی بی‌حس شدند. گویا پاهایم ساییده شده و به زانو رسیده بود. راستی... این وسط‌ها آن کار ضروری را انجام دادیم، همان‌که به خاطرش به دبی آمده بودیم.

 

پنجشنبه 6 مهر 1402- بیشتر موارد لیست خرید را تهیه کرده بودیم. مانده بود یک جفت کفش ورزشی برای پسرمان و چند تا کلاه برای همسرم و پرایمر صورت و پرایمر چشم و چند تا لباس خانه برای من. رفتیم سیتی سنتر. خریدها را انجام دادیم. ناهار خوردیم و آن‌قدر در سیتی سنتر قدم زدیم تا وقت تماشای فیلم شد. بلیت expandable 4 را خریده بودیم. من علاقه‌ای به فیلم‌های اکشن ندارم، ولی معتقدم همسران باید گاهی اوقات با سرگرمی همسرشان همراهی کنند، علیرغم بی‌علاقگی. با این کار، رابطه زن و شوهر صمیمی‌تر می‌شود. بعلاوه خدا را چه دیدی؟ شاید آدم از سرگرمی همسرش خوشش بیاید.

وارد سالن سینما شدیم. کاملاً خالی بود. پس از مدتی سه نفر دیگر وارد سالن شدند؛ یعنی کلاً برای پنج نفر فیلم را نمایش دادند. چه بگویم از صندلی‌های نرم و تمیز و سیستم صوتی عالی سینما. من از تماشای فیلم بسیار لذت بردم. قرار شد وقتی برگشتیم ایران، شماره‌های یک و دو و سه را هم ببینیم.

بعد از تماشای فیلم، رفتیم دبی مال که نمایش فواره‌های موزیکال و رقصان را تماشا کنیم. ماشاالله چه جمعیتی آنجا جمع شده بود. انگار همه مردم دبی، سکنه و توریست‌ها، عازم دبی مال بودند. نمایش را دیدیم و خداوکیلی خیلی زیبا بود. بعد با پاهای دردناک و زانوانی که خم نمی‌شد، لنگان‌لنگان و گشاد گشاد، به هتل برگشتیم. مجبور شدم برای تسکین درد پا، مسکن بخورم. چمدان‌ها را بستیم و خوابیدیم.

 

جمعه 7 مهر 1402 – هفت صبح بیدار شدیم. حمام کردیم. صبحانه خوردیم و چک اوت کردیم و هشت و نیم آماده حرکت بودیم. ون سروقت آمد و ما را به فرودگاه شارجه رساند. برای ناهار، دو تا ساندویچ خریدیم و سپس بدون حادثه قابل‌ذکری سوار هواپیما شدیم و به تهران برگشتیم. ماشین خودمان در پارکینگ بود. سوار شدیم و به خانه آمدیم. Home sweet home

 

اگر تابه‌حال به دبی سفر نکردید، امیدوارم به‌زودی آنجا را ببینید. شهر زیبا و بسیار مدرنی است. بعضی بخش‌های شهر (نیویورک کوچک) با آسمان‌خراش‌های شگفت انگیزش، شبیه فیلم‌های تخیلی است. انگار به آینده سفر کردید و شاهد شهری در آینده هستید. به نظرم معمارها همه طرح‌ها و آرزوهایشان را در این شهر پیاده کرده‌اند. اگر به دبی رفتید حتماً سافاری در صحرا، گشت کل دبی و وایلد وادی (پارک آبی) را تجربه کنید. موزه آینده، یکی از جدیدترین جاذبه های گردشگری دبی است. متاسفانه ما نتوانستیم آن را تجربه کنیم، چون ظرفیت آن بکلی رزرو شده بود.

 

حالا نوبت شماست: تا حالا دبی رفتید؟ برای سفرهای تفریحی دبی را بیشتر می‌پسندید یا استانبول را؟ اول خودم جواب بدهم: من استانبول را بیشتر می‌پسندم.

 

  

 

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

الهام

من تا حالا دبی نرفتم اما راستش چندان تمایلی هم به رفتنش احساس نمی کنم، نمی دونم چرا....
در عوض عاشق استانبولم و ازش سیر نمیشم...

پاسخ
گیس گلابتون

دبی ارزش دیدن داره، البته سلیقه ها متفاوته و همگی محترم و شایسته.

پاسخ
وحیده

سلام گیسو جان چقدر خوب و رسا می نویسید . در این دوره زمونه که همه جا پره از غلط های املایی وحشتناک، چقدر لذتبخشه نوشته های شما رو خوندن. من دوبی رفتم خیلی قشنگه و حس خوبی به آدم میده. در نیمه دوم سال دوبی می چسبه و در تابستان استانبول عالیه.

پاسخ
گیس گلابتون

ممنونم از لطف شما. به نظر من دبی فقط دی و بهمن که هواش بهشتیه. دو بار استانبول رفتم و هر دو بار اسفند بود. اما شنیدم آب و هوای بهار و پاییزش خیلی خوبه.

پاسخ
NazaninHosseinkhan

به به دکتر آناهیتای عزیز
همیشه به سفر
من 15 سال پیش یکبار برای امتحان GRE رفتم دوبی. اون موقع سازمان سنجش فقط دو بار در سال این آزمون رو برگزار می کرد که به زمان من نمی خورد.
سفر خوبی بود خدا رو شکر. زیاد به خرید نرسیدم البته.

پاسخ
گیس گلابتون

همیشه به سفرهای خوبلبخند

پاسخ
مریم

سلام، ممنون که لحظه های قشنگ سفر را با ما شریک می‌شید.
من استانبول و دوبی را جداگانه دوست دارم، هرکدوم توی فصل خویش اما حس و حالم به استانبول لطیفتره.

پاسخ
گیس گلابتون

ممنونم. من معماری های شگفت انگیز دوبی رو تحسین می کنم. مال هاش رو خیلی دوست دارم، ولی از نظر من دوبی یه شهر پوشالیه و استانبول یه پایتخت چند هزار ساله. انگار یکی مقواییه و اون یکی یه عمارت باشکوه سنگی. نمی دونم آیا تونستم حسم رو بیان کنم یا نه؟

پاسخ

هیچکدومش را نرفتم،ایشالا قسمت بشه هردوش را برم،هرکدوم جاذبه های خودش را داره و تجربه جدیدیه

پاسخ
گیس گلابتون

الهی آمینگل

پاسخ
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه