زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1390/08/20 00:00

خاطرات پزشکان

از کودکی از مطالعه خاطرات پزشکان لذت می بردم. نمی دانم آیا همه مردم این دسته خاطرات را دوست دارند یا در ناصیه من نوشته شده بود که پزشک خواهم شد و به همین دلیل همیشه داستان های همکارانم را دوست داشتم. البته سریال "آناتومی گری" را دوست نداشتم. شاید برای شما این سریال، یک سلسله حوادث جالب بود، ولی من در طول سریال دچار چنان هیجانی می شدم که گویا خودم در اورژانس هستم و باید این بیماران را مداوا کنم. مثل آن بود که پشت ماشینی بنشینید که فرمان ندارد و بر آن کنترلی ندارید. بگذریم. تعدادی از پزشکان به خاطر قلم خود معروف هستند و نه بخاطر طبابت شان، مثل آنتوان چخوف و آرتور کانون دویل (خالق شرلوک هلمز) و میخائیل بونگاکوف.

من معروف ترین کتاب میخائیل بونگاکوف، مرشد و مارگریتا، را دوست ندارم. وقتی آن را خواندم به خود گفتم یک نفر این کتاب را تحت تاثیر مواد توهم زا نوشته است. حدسم درست بود. نویسنده معتاد بود. ولی او کتاب دیگری دیگری نوشته است به نام:  " یادداشت های یک پزشک جوان". این کتاب بهترین کتابی است که تا بحال در باب خاطرات پزشکان خوانده ام.

کتاب از نظر ادبی ضعیف است. خب ... نویسنده ادیب نیست، ولی چه اعترافاتی و چه صداقتی و چه داستان های جالبی. کتاب، روایت پزشکی تازه فارغ تحصیل است که به یک روستای دور افتاده اعزام شده است. ترس ، نادانی، ندانم کاری، خستگی، پشیمانی و در عین حال خدمت و زحمتی که در این کتاب شرح داده می شود، اشک مرا درمی آورد. از خود می پرسم آیا هرگز شهامت دارم که با این صراحت اعتراف کنم؟

در جواب این سوال می خواهم گامی بردارم و اولین شب انترنی خود را تعریف کنم:

اولین شبی بود که به عنوان انترن خدمت می کردم. من بودم و یک بیمارستان. نه رزیدنتی و نه هیچ انترن دیگری. من و من و من و بک بیمارستان و یک لشگر بیمار و پرستار. روپوش سفیدم را پوشیدم و گوشی طبی را به گردنم آویختم و شروع به قدم زدن در قلمرو خود کردم. قلمروی که من تا صبح شهسوار آن بودم. هم رئیس و هم پاسبان و هم خادم. بادی به غبغب انداختم و با قیافه یک پزشک کارکشته همه چیز دان شروع به سرکشی به بخشها کردم. معمول است که پزشک در اتاق خود می ماند. استراحت می کند یا مطالعه می کند و فقط در صورتی خود را نشان می دهد که پرستاران او را صدا کنند. ولی من سالها منتظرچنین شبی بودم و صد البته لذت آن را از دست نمی دادم.

از صدای قدم هایم در راهرو لذت می بردم و احساس می کردم چقدر مفید و موثر هستم. (جان خودم!) تا این که بالاخره طلسم شکست و مرا برای کاری اورژانس و فوری به بخشی صدا کردند. پرستار با احترام از من پرسید: "این بیمار حالت تهوع دارد و تا به حال سه بار استفراغ کرده است. شما چه دستوری دارید؟" همه اطلاعات یکمرتبه به مغزم هجوم آوردند. با صدایی که مال خودم نبود فریاد زدم: "برایش لوله معده بگذارید! لابد دچار انسداد روده شده است!" و با عجله داشتم به طرف اتاقم می دویدم تا ببینم در کتاب در مورد روده ای که پیچ خورده است، چه چیزی نوشته است. پرستار سرتاپایم را برانداز کرد و گفت: "این بیمار سه ساعت است که از اتاق عمل بیرون آمده است. شاید حالت تهوع او از عوارض داروی بیهوشی باشد. به نظر شما بهتر نیست که ابتدا به او یک آمپول ضدتهوع تزریق کنیم، اگر مفید نبود، در قدم بعدی لوله معده بگذاریم؟"

من پخش و پلا، خجل و شرمنده، من من کنان گفتم: "خب...بعله... این کار را هم می شود کرد...!!!!!!" یعنی دلم می خواست زمین دهان باز کند و مرا در جا ببلعد. تمام لذت آن شب حرام شد. سرم را پایین انداختم و از بخش بیرون آمدم. پشت سرم صدای خنده می آمد...

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

ستاره

آخی

پاسخ
شادی جون

ای وای عزیزم می تونم درک کنم اون موقع چه حسی داشتین؟ راستی گیس گلابتون جانمان اینجا بشتر از یک شبانه روزه که برف میاد از 6 صب دیروز تا الان که 10 و ربع صبح و البته هنوز بند نیومده اومدیم شما رو هم در کیفوریمان سهیم کنیم:*

پاسخ
دختر خاك

چقدر استرس اور بوده اون لحظه مث درس جواب دادن درسي كه زياد نخوندي...

پاسخ
مينا

خيلي باحالي خانم دكتر من واقعا دوست دارم شما رو از نزديك ببينم كتاب مرشد و مارگاريتا رو از يكي گرفتم كه بخونم از بس تعريف كرده بودن ولي با حرف شما نميخونمش و وقت و ذهنمو براي كار بهتري ميزارم. موفق باشيد

پاسخ
پس از باران

خیلی بامزه بودگلی جان کاش میشد با همه مثل شما راحت بود.

پاسخ
نرجس

همیشه خاطرات اولین روزها بدجوری تو ذهن آدم ثبت میشه، خدارو شکر من اولین روز تدریسم تو دانشگاه به قول امروزیا سوتی ندادم چون چند صفحه درس جلسه اول و همراه با فیگور استادی به قول شما (جان خودم! )فوت بودم بس که تمرین کرده بودم، اما جلسه سوم بود که داشتم مبحث مربوط به نخاع رو درس میدادم یکی از آقایون رو که داشت حرف میزد صدا زدم و با جدیت تمام گفتم آقای نخاعی!؟ کل کلاس منفجر شد از خنده بچه ها

پاسخ
جور دیگر باید دید!

خیلی بامزه بود البته خوب حق داشتیدم تا تجربه به دست نیاره که موفق نمیشه. البته بعضی دکترا ! تا آخرین لحظات عمرشون به همه چیز به چشم تجربه نگاه میکنن!

پاسخ
taraneh

خانوم دکتر نازنین، راستی‌ کتاب جراح دیوانه را خواندین، من عاشق این کتاب بودم و با هیجان میخوندمش، راستی‌ یک سوال ازتون پرسیدم تو قسمت پرسش و پاسخ ممنون میشم نظرتون بدونم.

پاسخ
سمان

ای جان خانم دکتر صادق خیلی با مزه بود ولی من انقدر خاطره تلخ از دکترا دارم دوس دارم آناهیتای مهربون با یه لبخند گنده رو ببینم نه آناهیتای پزشک رو میدونم پر رو ام:)

پاسخ
خدیجه زائر

خاطره ی بامزه ای بود و البته جسارتت را تحسین می کنم خانوم دکتر دوست داشتنی....

پاسخ
الی گولو

اخی عزیزم خندم گرفت ، همینه دیگه ، درس یک طرف ، تجربه هم یک طرف . بوووس عزیز دلم

پاسخ
ترنج

:) هیچ خودتونو ناراحت نکنین. پیش میاد دیگه!

پاسخ
گلابتون

آخی حسابی حالت گرفته شد عزیزم :دی

پاسخ
مونا

خیلی قشنگ نوشتی گیس گلابتون جان لذت بردم از خوندنش طبیعیه واسه تجربه اول صداقتتون قابل تحسین و ستایش :*

پاسخ
پسر تنها

چه حس بدی من هم خاطرات پزشکان رو خیلی دوست داشتم و دارم. اما نمیدونم چرا الان ابزار کارم اچار شده.

پاسخ
گیس گلابتون

ترانه جون، من هم جراح دیوانه را دوست داشتم!/ نکته نظر عزیز یک ایمیل برایت فرستادم/ اعظم جون برایت ایمیل فرستادم

پاسخ
نکته نظر

گیس گلابتون جان ایمیلت را گرفتم و پاسخ دادم :)

پاسخ
raha

kheili ajibe. Chon man ham pezeshki khundam va hamishe resident bala saram bood. Shoma koja khundi ke faghat khodet bood???????????????

پاسخ
مهشيد گل

:)

پاسخ
مري گلي

اي جانم گلي جون.خاطره ت خيلي باحال بود كلي خنديدم.

پاسخ
ماری2010

سلام خانم دکتر جان من درکتون می کنم من خودم همیشه وحشت اولینهای کاری رادارم شاید همین ترس تاالان که سالها ازفارغ التحصیلی ام می گذره والان که دارم تحصیلات تکمیلی رو میگذرونم شهامت وارد شدن به کارورشته ام رو خیلی بهم نداده اماسفت وسخت دارم باهاش مبارزه می کنم .همیشه شاد وموفق باشید.

پاسخ

سلام،خاطرات پزشکی شما به من ارامش میده ،بازم بنویسید، با تشکر

پاسخ
گیس گلابتون

بله حتما. کاش دفعه بعد که کامنت میگذارید، یک نام کاربری برای خودتون انتخاب کنید تا شما رو بشناسم. پیشاپیش تشکر می کنمگل

پاسخ
Farzaneh

خانم دکتر عزیز روزتون مبارکگلقلب

پاسخ
گیس گلابتون

سپاسگزارملبخند

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه