سهشنبه ۱۶ اردیبهشت
هشت صبح بیدار شدم و کارهای پیج و اینستاگرام را روبهراه کردم تا در طول سه روز مسافرت مشکلی پیش نیاید. بعد حمام کردم. حمام کردن من فقط ۵ دقیقه طول میکشد، ولی مراسم بعد از حمام حدود یک ساعت است: لوسیون بدن، ماسک مو، سه شوار و آرایش. دردسرتان ندهم، یازده صبح راه افتادیم. از راه هراز راهی شمال شدیم.
من از ۱۸ سالگی رانندگی میکنم و از همان ابتدا، ماشین زیر پایم بود. الان حدود ۴۰ سال است که رانندهام، ولی از رانندگی در جادهها، بهویژه جادههای کوهستانی و پیچدرپیچ میترسیدم. دلیل دارم: وقتی دهساله بودم، پدرم یک بی ام و ۵۱۸ بهعنوان عیدی برای مادرم خرید. تعطیلات نوروزی به اهواز رفتیم. موقع برگشتن به تهران در جاده پرپیچوخم لرستان، مادرم سرمست از راندن بی ام و جدیدش، سر پیچ از ماشینی سبقت گرفت و شاخبهشاخ یک کامیون شد! ماشین به فنا رفت، ولی خدا را شکر ما هیچ آسیبی ندیدیم. در این سفر توانستم این ترس قدیمی را پس از حدود ۵۰ سال دور بریزم و در جاده هراز راندم. چه کیفی داد و چه مزهای داد!
ناهار را در رستوران «نح» خوردیم. سالن خوبی دارد، بزرگ است و به زیبایی چیدمان شده، ولی متأسفانه جوجه محلی ناردونی بدمزه و بدبو بود. دلم آشوب شد. الان که به خاطر آوردم، احساس تهوع پیدا کردم.
بعد سوئیتمان را تحویل گرفتیم. یک جای نقلی که کفاف من و همسرم را میداد. ۱۲۰ نفر نوشته بودند: بسیار تمیز! نمیدانم معیار تمیزی از این نظر این دوستان چیست؟! جای کثیفی نبود، ولی خیلی هم تمیز نبود.
وسایلمان را گذاشتیم و راهی ساحل شدیم. پیاده تا ساحل فقط ۳ دقیقه راه بود. صندلیهای تاشویمان را کنار دریا گذاشتیم و به تماشا نشستیم. هوا عالی! خوشبو! محشر! من چپ و راست عکس گرفتم. تعدادی نمونه خوب عکس سلفی دونفره از پینترست پیدا کرده و به کمک آنها عکس گرفتم. سلفی های مان به نسبت همیشه عالی شد!
هوا که تاریک شد با آه و حسرت، ساحل را ترک کردیم. سری به ایران کتان زدیم و من یک بلوز مردانه اورسایز خریدم تا بهجای روپوش بپوشم.
پوست من خشک است و هوای شمال بسیار با پوست من سازگار است. هرقدر پوستم در شمال خوب میشود، موهایم افتضاح میشوند! موهای فرفری من در آبوهوای شرجی، بشدت وز میکند و به شکل پشم گوسفند درمیآید. ده ها نوع ژل و کرم و ماسک امتحان کردم، ولی همچنان ناکام هستم. شما دوستان ساکن شمال چه پیشنهادی برای موهای وزوزی من دارید؟
خانمهای محجبه با دیدن موهای طلایی و وزکرده من، چنان ابرو در هم میکشیدند که بهخوبی احساس تنفرشان را نشان میداد. خانمهایی که روسری نداشتند، اصلاً نگاهم نمیکردند. خانمهایی که حجاب آزادتری داشتند، با لبخند از من استقبال میکردند. تجربه بسیار جالبی بود.
خواب راحت و آرامی داشتم. مدتها بود که چنین خواب شیرین و عمیقی نداشتم.
چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت
صبح میز و صندلیها را زیر بغل زدیم و لب دریا بیتوته کردیم. هوا ابری بود و آفتاب تندی نداشت. تا ظهر همانجا نشستیم. بهعنوان صبحانه، قهوهای نوشیدیم و دیگر هیچ... همیشه آرزو داشتم ساعتها امواج دریا را تماشا کنم و هیچوقت فرصتش پیش نیامده بود. امروز به دو آرزوی خودم رسیدم: استفاده از میز و صندلی تاشو و چندین ساعت تماشای دریا.
برای صرف ناهار، مجبور شدیم ساحل را ترک کنیم. تا سه بعدازظهر دنبال رستوران خوب گشتیم. تا محمودآباد و بابل رانندگی کردیم و تکتک رستورانهای معرفیشده در اینترنت را بازدید کردیم. یکی از یکی بدتر! به بابلسر برگشتیم و مثل همیشه در رستوران میزبان ناهار خوردیم. سر راه برگشتن به سوئیت، از یک بیکری کروسان و پیراشکی و گاتا خریدیم.
در سوئیت چرت کوتاهی زدیم و ساعت شش دوباره به کنار دریا برگشتیم. قهوه و پیراشکی و کروسان خوردیم. گاتا را برای روز بعد نگه داشتیم. چه کروسان خوشمزهای بود. من تابهحال در ایران چنین کروسان خوشمزهای نخورده بودم. دم بیکری بابلسر گرم!
آنقدر نشستیم که هوا تاریک شد. این بار به سراغ فروشگاه آل سی واکیکی رفتیم. من دو تیشرت و یک بلوز مردانه اورسایز خریدم. پس از خرید لباس، دو تا سمبوسه خریدیم و خوردیم. تازه و خوشمزه بود. فکر میکنید بعدش کجا رفتیم؟ بله! برگشتیم لب دریا! یکساعتی نشستیم و با هزار آهوافسوس دل کندیم و به اقامتگاهمان برگشتیم. چه روز خوشی بود.
مثل خرس خوابیدم. اثرات آرامشبخش دریا روی من شگفتانگیز است.
پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت
هشت صبح بیدار شدیم. وسایل را جمع کردیم و هشت و نیم سوئیت را تحویل دادیم و کجا رفتیم؟! باز لب دریا بساط کردیم. قهوه و گاتا خوردیم. سری به بازار بابلسر زدیم و زیتونپرورده و سیرترشی و برنج ایرانی خریدیم. سپس به جاده فیروزکوه زدیم. از کنار جاده کاهو و توتفرنگی خریدیم. توتفرنگیهای درشت و آبدار و شیرین! عالی بودند.
ناهار را در یک رستوران بینراهی جوجه ناردونی خوردیم. متأسفانه تازه نبود.
چهار بعدازظهر به خانه رسیدیم. چه سفر خوبی بود. ساده و آرام و دلچسب...
ممنونم در این سفر همراه ما بودید. آرزو میکنم سفرهای عالی و شیرین نصیب تکتک شما باشد.