زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1390/08/20 00:00

سفرنامه مشهد

هفده سال پیش، در هنگام تولد پسر، آقای شوشو نذر کرده بود که پسر را به مشهد ببرد. حالا پس از هفده سال آقای شوشو برای عقد یک قرارداد باید به مشهد می رفت و تصمیم گرفت که نذر هفده ساله را ادا کند. این گونه شد که گیس گلابتون و دار و دسته عازم مشهد شدند.

اول داستان بگویم، من هم التماس دعا به همه دوستان دارم و محتاج دعا هستم.

روز اول:

ساعت چهار صبح بیدار شدیم. ساعت پنج و نیم در ایستگاه راه آهن بودیم. قطار ساعت شش صبح حرکت کرد. مسافران این سفر عبارت بودند از یک عدد گیس گلابتون به همراه آقای شوشو و پسر و یک خانواده سه نفری دیگر. جالب این که آنها هم یک پسر هفده ساله دارند. قطار سریع السیر تهران-مشهد تمیز و مرتب است. کوپه کوپه نیست. همه صندلی ها ردیف به ردیف، پشت سرهم قرار گرفته است. به ما گفته بودند که ظهر به مشهد می رسیم، ولی ما سه بعدازظهر رسیدیم. یعنی نه ساعت در قطار بودیم. من منظره کویر را دوست دارم. صدای تلق تولوق قطار را هم دوست دارم. یک جورهایی مثل مراقبه کردن است. ولی مسافرت دسته جمعی، لذت تماشای کویر در سکوت را از  تو می گیرد. صد البته هزار حسن دیگر دارد. مثل بازی اسم فامیل، بیست سوالی و شنیدن خاطره های شیرین. در قطار صبحانه و ناهار دادند، ولی کیفیت غذا پایین بود و من گرسنه ماندم. به مشهد که رسیدیم، چون هتل رزرو نکرده بودیم، چمدان به دست هتل به هتل رفتیم تا بالاخره جا پیدا کردیم. پس از استقرار در هتل، از گرسنگی سرمان گیج می رفت. آدم گرسنه و خسته که شب قبل فقط سه ساعت خوابیده باشد، پشت سرهم تصمیمات اشتباه می گیرد. به همین دلیل پیاده راه افتادیم تا یک غذافروشی خوب پیدا کنیم. چشمتان روز بد نبیند که یک ساعت و نیم بعد که پوست کف پایمان به کلی کنده شده بود، عقلمان رسید سوار تاکسی شویم. تاکسی ما را دور شهر گرداند. چه پاساژهای زیبایی، چه آسمان خراش های فوق العاده ای، چه بزرگراه های محشری، ولی این سازه های زیبا برای ما غذا نشد. چون حتی یک فست فودی خوب هم محض رضای خدا باز نبود! عاقبت جوینده یابنده شود، پس یکی پیدا شد. لقمه اول همبرگر را که خوردم، اشتهایم کور شد. محض اطلاع شما، من فست فود دوست ندارم. سالی ماهی یک بار فست فود می خورم، آن هم به هزاران شرط. دردسرتان ندهم وقتی ما به هتل برگشتیم، سی هزار تومان پول تاکسی داده بودیم! من هم از شدت پا درد راه نمی رفتم، بلکه مثل کلاغ می پریدم و لی لی می کردم. از باقی دوستان خبر ندارم، ولی من خوابیدم. خوابیدنی!

روز دوم:

آقای شوشو اول صبح دنبال کار خود رفت. من سفت و سخت برنامه خوابیدن را ادامه دادم. حتی صبحانه نخوردم. فاصله تختخواب تا توالت را هم لنگان لنگان طی می کردم. آقای شوشو برای ناهار برنگشت. پسر از رضایی کباب خرید. سهم مرا هم دم در اتاق دستم داد. که اگر همت جوانمردانه او نبود، من باز هم به گرسنگی کشیدن ادامه می دادم! به امید بهبود پادرد تا بعدازظهر در رختخواب ماندم. یک دو تا فیلم هم تماشا کردم. عصر آقای شوشو برگشت. رفتیم حرم. نتوانستم وارد حرم شوم. چادر نداشتم ... خب ... فکر می کردم مثل شاه عبدالعظیم یا قم، دم در چادر می دهند ... از بیرون حرم سلام کردم و لنگ لنگان به هتل برگشتم و برنامه خواب و تماشای فیلم را ادامه دادم. در هتل یک سریال جالب کشف کردم: "هزار مکانی که پیش از مرگ باید ببینید!" زن وشوهر جوانی پس از ازدواج به قصد دیدن هزار جای دیدنی دنیا راه می افتند. یک گروه فیلمبردار هم همراه خود می برند. سفر بیش از پنج ماه طول می کشد. آنها یک کتاب و یک سریال تلویزیونی بر اساس این سفر می سازند. شام را در همان هتل خوردیم. نمی دانم چرا شب قبل همانجا شام نخورده بودیم و مثل دیوانه ها در شهر دوره افتاده بودیم!

روز سوم:

ساعت پنج صبح بیدار شدیم. ساعت شش قطار راه افتاد. این بار تا وسط راه هر شش نفرمان از خستگی بیهوش بودیم. وقتی بیدار شدم، به صدای تلق تولوق قطار گوش دادم و کویر را تماشا کردم. آنقدر گوش دادم و نگاه کردم که به کلی کف کردم. شما الان یک گیس گلابتون کف کرده دارید!

من هزار کیلومتر رفتم که از خستگی ، 24 ساعت در هتل بخوابم و دوباره هزار کیلومتر برگشتم! البته که هر سفری برگی به تجربیات آدم اضافه می کند. ما هم چند تا تجربه بدست آوردیم: مثل این که قبل از رفتن به مشهد، هتل رزرو کنیم، موقع مسافرت با قطار با خودمان غذا ببریم، سفر سه روزه به مشهد را با قطار نرویم، وقتی برای زیارت جایی می روم با خودم چادر ببرم! تجربه های قشنگ این سفر، مسافرت با ترن سریع السیر، مسافرت متاهلی با یک خانواده دیگر، اقامت در یک هتل عالی، خوابیدن یک شبانه روز بدون هیچ نگرانی بود.

قصه ما به سر رسید. این گیس گلابتون خانم ما هنوز مثل کلاغ بالا و پایین می پرد. پاهایش خیک باد است و تنش مثل خمیر کوبیده شده. آقای شوشو هم از وقتی به تهران رسیدیم، یکسره خوابیده است. طلفکی...

هیچ جا خانه آدم نمی شود : ))))))))))))))))

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

خدیجه زائر

پلکبغل

پاسخ
جور دیگر باید دید!

از دست شما ! چقدر خندیدم!بغل

پاسخ
فخری

سفرنامه عالی بوددددددد:))))))))))))
همیشه به سفر و شادی:*

پاسخ
سما

رسیدن بخیررررر
همیشه به گردش و تفریح

پاسخ
soly

سلااااااااااااااااام
خوش اومدی منتظرت بودیما..... هر روز میومدیم به سایتت سر میزدیم ببینیم اومدی یا نهماچ

پاسخ
مینا گلی

قهقهه منم خیلی خندیدم

پاسخ
مریم س

وای گیس گلابتون عزیزم!! خیلی خندیدم! اول که شروع به خواندم کردم که با قطار میروید با خودم گفتم حتما با خودشان غذا برده اند تا گرسنه نمانند...
بعد هم که گفتید دنبال فست فود میگردید گفتم حتما پیدا نمیکنید!! مشهد معروف است به اینکه فست فودهای خوبی ندارد!!
و اخر هم که گفتید رفتید حرم با خودم گفتم خدا کنه با خودتان چادر برده باشیدکه پشت در نمانید...
کلی ذوق کردم که شما را بعد از یکسال چقدر خوب میشناسم ! از یک سمت هم ناراحت شدم کاش قبل سفر به شما میگفتم!!
پس به تجربه های این سفر اضافه کنید:
این نکات را میتوان قبل سفر از کسی که با قطار زیاد مشهد رفته است پرسید!!لبخند
امام رضا اینقدر رئوف هستند که مطمئن باشید از همان دور هم سلام شما را شنیده اند...

پاسخ
گلابتون

به به پس تشرییف آوردینبغل
میگما خب یه چادر میخریدی از مغازه های اونجا سریع سرت میکردی و یه زیارتی حسابی میکردیسوالحیف شد ولیناراحتآدم تا مشهد بره نتونه بره تو حرمدلشکسته
من یه دفعه با دوستامون رفتیم مشهد از طرف مدرسه 7نفری توی یه کوپه 6 نفری موقع خواب پاهامون تا مچ تو حلق کناریمون بودقهقههقهقههقهقههیه کیفی داد که نگوخنده

پاسخ
دختر خاك

چه سفر باحالي داشتين
چشمک

پاسخ
نرگس

رسيدن بخير لبخند

پاسخ
مرمر

پس بايد گفت خسته نباشيد :)

پاسخ
الی گولو

عزیزم خسته نباشی ، امیدوارم پاهات خوب شن زودی ، مال من از خونه تکونی روز 5 شنبه جمعه خیلی درد داشت اما دیروز با یک خواب خوب درست شد.

پاسخ
پری

زیارت قبول گیس کلابتون خانوم :)

پاسخ
بهرام

اگر من شما را به منزلمان در مشهد دعوت کنم این افتخار را به ما میدهید ؟ انشالله برنامه بعدیتان را به همین زودی بگذارید و دعوت من را قبول کنید لبخند

پاسخ
گیس گلابتون

سپاسگزارم آقای مهندس
در حقیقت من از این که در مسافرت به خانه شخصی بروم، معذب هستم.
ولی انشاالله اگر به مشهد آمدیم، حتما به شما سر می زنیم

پاسخ
بهرام

سپاسگزارم از لطفتان ، منتظر قدوم سبزتان هستیم لبخند

پاسخ
ghorbani

خيلي هم خوب بود افرين

پاسخ
DrZeynab

سلام خانم دکتر
چند روزه که مشغول خواندن خاطراتتون هستم. اول وبلاگتون رو خوندم بعد اومدم اینجا و از صفحه 36 خاطرات شروع کردم به خواندن. و الان صفحه 30 خاطرات هستم... شیرین و روان نوشته‌اید و برایم در حکم رمانی جذاب است. یک دفتر هم کنار دستم گذاشتم و گاهی چیزهایی را یادداشت میکنملبخندگل

پاسخ
گیس گلابتون

به قلب من خوش آمدیدگل

پاسخ
DrZeynab
http://a-self-raised.blogsky.com/

ممنونم که مهربونید! ممنونم که توجه کردید و پاسخ دادید.
گل

پاسخ
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه