زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1390/08/20 00:00

گیس ممدلی سوار اسب می شود!-1

خواننده عزیزی با نام "م" نوشته بود: "گیس ممدلی با اسب به فرنگ می رود!" خدا حفظت کند. آنقدر به این جمله خندیدم که نگو! با الهام از جمله بامزه او، این عنوان را اتنخاب کردم.
گفته بودم که می خواستم تولد امسالم با برای خودم بیادماندنی کنم. به همین دلیل تصمیم گرفتم تجربه ای تازه داشته باشم: اسب سواری. به این منظور
اسامی باشگاه های اسب سواری تهران را در اینترنت یافته و دانه به دانه به آنها تلفن کردم. گفتم خیال دارم اسب سواری یاد بگیرم، ولی اول می خواهم ببینم آیا میانه ام با اسب جور است یا خیر. آنها هم می گفتند فقط کسانی که صاحب اسب هستند، می توانند از باشگاه استفاده کنند. ولی من نومید نشدم و به جستجو ادامه دادم. به عقیده من، عاقبت جوینده یابنده شود. مثل همیشه باور من درست از آب درآمد و صاحب یک باشگاه از تقاضای من استقبال کرد. قرار جمعه، سی و یک خرداد را با او تعیین کردم.

از صبح روز قبل مرتب به خودم و آقای شوشو گفتم: "شب زود بخوابیم که فردا سرحال باشیم." ولی بالاخره هم ساعت دوازده شب رضایت دادم از پای سریال دکتر هاوس بلند شوم و بخوابم. سریال دکتر هاوس را دوست دارم. هاوس مثل شرلوک هولمز است، ولی معماهای پزشکی حل می کند. من که تا به حال نتوانستم حتی یک مورد از بیماری های مطرح شده در سریال را تشخیص بدهم!

بگذریم. ساعت شش صبح بیدار شدیم. صبحانه خوردیم و به سمت کردان راه افتادیم. به پل حصارک که رسیدیم، نمی دانستیم چطور به کردان برویم. از مردم آدرس را پرسیدیم. راهنمایی دوستان، کمک کرد که مسیر را بیشتر گم کنیم. خدا خیر بدهد جماعت ایرانیان را که کلمه "نمی دانم!" سرزبان شان نیست. هرجور شده، آدرس می دهند! برای شان مهم نیست که با راهنمایی های شان هرگز به مقصد نمی رسید. نیم ساعتی دور خودمان چرخیدیم تا بالاخره باشگاه را پیدا کردیم.

من تا به حال به باشگاه اسب سواری نرفته نبودم. بنابراین نمی دانستم چه چیزی در انتظار ماست. از دروازه باشگاه رد شدیم و ماشین را پارک کردیم. به محض پیاده شدن از ماشین، ده دوازده تا سگ دور و برمان جمع شدند و شروع کردند به دم تکان دادن. گفتم: "تازی هستند! از هیکل کشیده و لاغر آنها معلوم است." درست هم حدس زده بودم. انگار به یکی از داستان های انگلیسی قدم گذاشته بودیم: اسب ها، سگ های تازی، توله سگ های بامزه و شیطان. صاحب باشگاه منتظر ما بود. وقتی دید ما داریم با سگ ها چاق سلامتی می کنیم، خوشحال شد و گفت: "خوب است که میانه تان با سگ ها خوب است، چون اینجا پر از سگ است." چند دقیقه ای با سگ ها بازی کردیم و سپس به سراغ اسب ها رفتیم.

اصطبل مادیان ها(اسب های ماده) از نریان ها(اسب های نر) جدا بود. اول وارد اصطبل مادیان ها شدیم. چه اسب های خوشگلی. سفید، قهوه ای، خاکستری، طلایی، خالخالی، با یال افشان یا یال کوتاه شده، قد بلند، قد کوتاه. بعد از عمری فهمیدم که سمند یعنی چه! اسب طلایی رنگ را سمند می گویند. بعد وارد اصطبل نریان ها شدیم. بوی اصطبل نریان ها خیلی تند بود. همه نریان ها دم در باکس خود ایستاده بودند و سرشان را داخل راهرو گرفته بودند. من که دوزاری ام نیفتاده بود که با چه حیوانات چموشی سرو کار دارم، شروع به نوازش اولین نریان کردم: "نازی نازی! چه پسر خوشگلی!" قدری چپ چپ نگاهم کرد، بعد سرش را روی سینه من گذاشت و شروع به دندان دندان کردن دستم کرد. بعد هم آستین لباسم را گرفت و ول نمی کرد. آقای شوشو مجبور شد بهش تشر بزند تا دست از سرم بردارد. ما در اصطبل قدم می زدیم و نریان ها به در باکس های شان سم می کوبیدند و شیهه می کشیدند. احساس می کردی داخل  کلوپ یک مشت پسرهای شرور شده ای، از آن هیکلی ها که برای جلب توجه ممکن است با چاقو چند تا خط روی تنت بیندازند. وقتی داشتیم از اصطبل نریان ها خارج می شدیم، همان اسبی که دست مرا گاز گرفت، شروع به خندیدن کرد و تمام دندان هایش را به نمایش گذاشت، انگار داشت مسواک اورال بی را تبلیغ می کرد. مادیان ها آرام و باوقار بودند، ولی امان از نریان ها. پدرسوخته ها!

ادامه دارد...

 


نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

خانمی

من عاشق اسبم!
وااااااااااااااااای گیس گلاب تبلیغ اورال بیخنده

پاسخ
ستاره آسمان

عزيزم بخاطر اينه كه اسب نر به زنها و بوي تنشون حساس هستن و واكنش شديدي نشون مي دن ! من كه يكبار دو تا اسب نر تو شمال دنبالمون مي كرد مخصوصا زن برادرم كه شير ده بود اون موقعها بعد فهميديم بله چه خبره !خوبه شوهرت همرات بوده خدا مي دونه چه بلايي سرت مياوردن نیشخند

پاسخ
گیس گلابتون

وااااااااااای ستاره جون، خودم فکر کردم دارند به جنسیت من واکنش نشان می دهند، ولی گفتم لابد خیالاتی شده ام! عجب اسب هیز پدرسوخته ای بودزبان

پاسخ
pushana

خنده

پاسخ
امین

لبخندگیس گلابتون خانم..شاید اسبه حالش بد بوده و میخاسته معالجش کنی ولی طفلی نمیدونسته چطوری بگه...البته شانس اوردی که نخوردتت چون شاید گرسنش هم بودهپلک

پاسخ
زیتون

سلام خانم دکتر.
از لینکی که تو پست تولد دادین اینجا رو خوندم.
اینکه شماره یک زدین و گفتین ادامه دارد ، ادامه شو ننوشتین یا من پیداش نکردم؟

زیتون
پاسخ
گیس گلابتون

چند تا شماره است. باید دنبالش بگردی. می دونم هنوز این سایت به قول یکی از دوستان user friendly نیست و کاربرهایش را اذیت می کنه. ببخشید کم کم درست می شه.

پاسخ
یاقوت سرخ

خخخخخخخخخخ
باحال بود!!
بسی خندیدیم

پاسخ
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه