زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1393/09/08 10:17

گیس گلابتون، دست به یقه با تکنولوژی!

خانه پدری من در شهرک غرب، خانه زیبایی است، ولی ۲۵ سال پیش ساخته شده و از بسیاری از فناوری‌های جدید خانه سازی بی بهره است. مثل آسانسور، چراغ‌های حسگر، پنجره دوجداره. از وقتی ازدواج کردم هم در خانه نوساز اقامت نداشتم. به همین دلیل باز هم با چنین تکنولوژی هایی بیگانه مانده بودم.

 

اولین برخوردم با فناوری نوین در ساختمان سازی در خانه رودهن رخ داد. یادتان هست از آسانسوری که مدام قطع می‌شود و ما را مجبور می‌کند پنج طبقه را بالا و پایین برویم، نوشتم؟ حالا آسانسور درست کار می‌کند و من دارم لذت استفاده از آسانسور، چراغ‌های حسگر و پنجره‌های دوجداره را می‌چشم. البته در پارکینگ چراغ‌های حسگر، مرا دچار دردسر کرده‌اند. تا از ماشین پیاده می‌شوم، چراغ‌ها خاموش می‌شوند تا وقتی راه نروم، روشن نمی‌شوند. به همین دلیل اگر بخواهم چیزی را از ماشین بیرون بیاورم، باید مدام بالا و پایین بپرم تا در تاریکی نمانم! منظره من در حال ورجه وورجه کردن کنار ماشین، باید منظره تماشایی باشد.

 

 این روزها با پدیده ای تازه دست به یقه هستم: پارکینگ آسانسوری!

 

در ساختمان ما برای دستیابی به پارکینگ باید با ماشین داخل آسانسور بشوید. این دو ماهه من و آقای شوشو ماشین‌های مان را در کوچه می‌گذاشتیم، چون آسانسور پارکینگ راه نیفتاده بود. وقتی راه افتاد، به قدری این پدیده برای مان عجیب و ترسناک بود که یک هفته ای جرات نکردیم از آن استفاده کنیم. هر شب بهانه می‌آوردیم: «امشب خیلی خسته‌ام و حوصله تکنولوژی ندارم!» همسرم از من شجاع تر است. بالاخره دل به دریا زد و با ماشین وارد آسانسور شد... صد البته همانجا گیر کرد! یک ساعتی طول کشید که مسئول آسانسور آمد و راه و چاه را به ما آموخت. بعد از آن آقای شوشو چهار بار دیگر هم داخل آسانسور گیر کرد. بار آخر من هم سوار ماشین بودم و دو نفری پانزده دقیقه ای در آن محوطه قبرمانند، داخل ماشین نشستیم. خوشبختانه داخل آسانسور ماشین، موبایل آنتن دارد. به پسر زنگ زدیم. طفلک او عاصی شده از بس به نجات پدرش شتافته است. رک و راست گفت: «می‌ام نجاتتان می‌دهم، ولی هزینه داره. اول پول می‌گیرم و بعد آزادتان می‌کنم!» خلاصه با کلی خنده و شوخی ما را نجات داد.

 

من تا به حال در آسانسور ماشین گیر نکرده‌ام. انشاالله گیر هم نکنم، ولی هربار می‌خواهم سوار آن بشوم، دلم قیلی ویلی می‌رود. انگار می‌خواهم سوار چرخ فلک فانفار بشوم. بامزه است که سوار ماشین باشی و یهو حس کنی زمین زیر پایت تکان می‌خورد و بالا یا پایین بروی. دارم فکر می‌کنم وقتی  استفاده از آسانسور ماشین این همه برای من عجیب است. لابد کسانی که بار اول سوار آسانسور می‌شوند هم دچار وهم و ترس می‌شوند.  اولین بار که در تهران در فروشگاه کوروش، پله برقی گذاشته بودند یادم هست چقدر برای ما عجیب و ترسناک بود. داستان‌های زیادی در مورد کودکانی که لابلای چرخ دنده‌های پله برقی له و لورده شدند، به گوشمان می‌رسید.

 

سرعت زندگی‌ام زیاد شده است. احساس می‌کنم از اول امسال یک لحظه هم استراحت نکرده‌ام. خیال دارم یک روز کامل اینترنت را خاموش کنم و فقط فکر کنم. هدف تکنولوژی، صرفه جویی زمان است. کامپیوتر، موبایل، اینترنت برای آسان تر کردن زندگی ما اختراع شده‌اند. ولی متاسفانه این ابداعات، زمان استراحت و آسودگی ما را کاهش داده‌اند و زندگی را سریع تر کرده‌اند. من احساس می‌کنم چند ماهی است یک نفس دویده‌ام. زمانی می‌خواهم آرام و آسوده و با تکنولوژی کمتر! خوشبختانه از وقتی به رودهن آمده‌ایم، آقای شوشو هم مثل من به نهضت «تلویزیون خاموش» پیوسته است. ولی دائم کله‌اش در موبایل است و فیلم‌های کوتاه آپارات را می‌بیند. دلم می‌خواهد دوباره در ساحل زیبای دریای اژه باشم و روی ننوی توری تکان تکان بخورم. از صبح تا شب زیر آفتاب درخشان مدیترانه، بدون موبایل، بدون اینترنت ... یا در هتل توچال، در میان بوران، باز هم جدا از ارتباطات!

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

طراوت

وای...
درست قبل از خواندن متنتان چقدر حس خستگی از کار داشتم... وقتی نوشته بودید چه شنبه خوبی ... با خودم گفتم اصلا هم خوب نیست....من عاشق کارم هستم ولی متاسفانه تفریحم خیلی کم است و این باعث می شود خستگی خودش را نشان بدهد... حالا که میبینم شما هم گاهی خسته هستید سعی می کنم قوی تر باشم

پاسخ
گیس گلابتون

نمی خواد قوی تر باشی طراوت عزیزم. برعکس گاهی اوقات قبول کن که ضعیف هستی و نیاز به استراحت داری. کمک بخواه. تو بچه کوچک داری، شوهر داری، کاری سنگین داری، البته که خسته می شوی

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه