زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1395/08/08 11:07

باغ طلایی

آقای شوشو جمعه به دیدن مادرش رفت. من هم تصمیم گرفتم به خانه-باغ والدینم بروم. ساعت هفت صبح بیدار می‌شوم تا کارهای سایت را انجام بدهم. آقای شوشو زیر لب غرغر می‌کند:

 

-        چرا اینقدر زود بیدار شدی؟

-        می‌خواهم از روز جمعه‌ام حسابی لذت ببرم. اول صبح به سایت رسیدگی می‌کنم، تا در طول جمعه دلواپسی نداشته باشم.

 

صورتم را می‌شویم، دندانم را مسواک می‌زنم. مولتی ویتامین می‌خورم. یک لیوان آب ولرم سر می‌کشم. شب قبل ظرفهای کثیف را در ماشین ظرفشویی گذاشته‌ام. ماشین ظرفشویی را روشن می‌کنم. لباس‌های کثیف را در ماشین لباس شویی می‌ریزم و آن را راه می‌اندازم. سپس به سراغ سایت و ایمیل‌ها می‌روم.

 

کار سایت و پاسخگویی به ایمیل‌ها که تمام می‌شود، لباس‌ها و ظرف‌ها هم شسته شده‌اند. کتری را روی اجاق می‌گذارم و زیرش را روشن می‌کنم. لباس‌ها را روی رخت آویز پهن، ظرف‌های شسته را از ظرفشویی خارج کرده و در قفسه‌ها می‌چینم. چای را دم می‌کنم. تا چای دم بکشد، به حمام می‌روم. آقای شوشو، از پشت دم در حمام خداحافظی می‌کند و از خانه خارج می‌شود.

 

از حمام بیرون می‌آیم. به پوست بدنم، لوسیون، به پوست صورتم، مرطوب کننده، به مو‌هایم، موس می‌زنم. مو‌هایم را‌‌ رها می‌کنم تا خشک شوند. فقط موهای جلوی سرم را سه شوار می‌کشم. لباس می‌پوشم: پلیور قرمز، شلوار جین. ضدآفتاب به صورتم زدم.

 

وقت صبحانه خوردن است. نان تافتون و پنیر لیقوان و چای شیرین شده با عسل می‌خورم. دوباره دندانم را مسواک می‌کنم. جلوی میز توالت می‌نشینم. کمی کرم پودر می‌زنم، رژگونه، مدادچشم نوک مدادی، کمی ریمل به نوک مژه‌هایم و نرم کننده لب به لب‌هایم. برای مهمانی آماده‌ام.

 

از خانه که بیرون می‌آیم، به پمپ بنزین می‌روم و باک ماشین را پر می‌کنم. من هیچوقت خودم بنزین نمی‌زنم، ولی انعام خوبی می‌دهم. بعد به کارواش‌ها سر می‌زنم. یکی از دیگری شلوغ‌تر. بالاخره یک کارواش خلوت پیدا می‌کنم و می‌دهم ماشین را بشویند.

 

به نظرتان صبح شلوغ و با استرسی را آغاز کردم؟ به هیچ وجه! من از شب قبل برنامه کار‌هایم را می‌نویسم. به همین دلیل در طول شب برای انجام کار‌ها، بسادگی و بدون استرس آماده می‌شوم. کار‌ها اتوماتیک و بدون فکر کردن و حتی خودبخود انجام می‌شوند. اگر عادت ماه خردادرا همراه ما تمرین کرده باشید، الان شما هم استاد برنامه ریزی هستید. بعلاوه در برنامه حلقه هدف روی مدیریت زمان کار خواهیم کرد.

 

ساعت ده صبح به باغ می‌رسم. قبل از باز شدن در باغ، قلبم از خوشی و هیجان تاپ تاپ می‌کند. همیشه منظره باغ مرا حیرت زده می‌نماید. در باز می‌شود: واااااای خدای من... برگ‌های درختان طلایی شده‌اند. چند لحظه جلوی در می‌ایستم تا بتوانم این همه زیبایی را هضم کنم و سپس ماشین را به داخل باغ می‌برم. صورت پدر و مادرم را می‌بوسم. ایوان پوشیده از برگ‌های طلایی است. ایوان را جارو می‌زنم. گردو جمع می‌کنم. آن‌ها را می‌شکنم و می‌خورم. طعم خوش گردوی تازه...

 

سر راه، دو کیلو نارنگی خریده‌ام. نارنگی‌ها کوچک هستند، ولی شیرین. من و والدینم، میوه خور اساسی هستیم. یک دل سیر نارنگی می‌خوریم. نارنگی طعم شادی و نشاط دارد. حالا وقت ناهار است. من ماست و خیار درست می‌کنم، مادرم سیب زمینی‌ها را در روغ داغ می‌ریزد و و پدرم گوشت‌ها را کباب می‌کند. ناهار: کباب چنجه، سیب زمینی سرخ کرده، ماست خیار و نان سنگک تازه... سلطان جهانم به چنین روز غلام است...

 

گربه‌ای ساکن باغ است. پدرم می‌گوید: این گربه صاحبخانه است و ما مهمان. گویا گربه هه همین عقیده را دارد! با بزرگواری به ما خیرمقدم می‌گوید. کنار پای پدرم دراز می‌کشد و زل می‌زند به چشم‌های من. می‌خواهد بداند این دختره کیه؟ چای می‌نوشیم. گپ می‌زنیم. باد در میان برگ‌های طلایی می‌پیچد و برگ‌ها را به آواز در می‌آورد. انگار هزاران زنگوله ظریف به صدا درآمده است. آفتاب کم جان و دلچسب است. زاغی قهقهه می‌زند. دارد گردوهای باغ را می‌خورد. فکر کنم زاغی هم مثل من از شادی، دارد قهقهه می‌زند.

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

mozhgan52

سلام عزیزم خوش و خرم باشی سایه پدر و مادر بلند و پرافتخار باشه
منم دلم برای پدر و مادرم تنگ شده البته به دنبال اینم یکسال مرخصی بدون حقوق بگیرم

پاسخ
ghahremani.farzaneh@yahoo.com

به قول شما سلطان جهان به قلم شما غلام است...واااااااااااي چقدر زيبا وبا احساس مي نويسيد.

پاسخ
گیس گلابتون

سپاسگزارم

پاسخ
moneymag

سلام
لبريز شدم از حس خوب و شادي.
متشكرم.

پاسخ
sheikhyan

سلام
قلمتون طلاست
بی اندازه عاشق خاطره ها و نوشتار سلیس و روان شما هستم
مرررررررسی مررررررسی

پاسخ
همای سعادت

عالی بود. حس کردم همراهتون هستم. قلمتون بی نظیر. انشالا همیشه سلامت و شاد باشید.

پاسخ
faazi

Az khoondane neveshteh hatoon sir nemisham.
merci ke minevisin. Favourite man dar site, bakhshe Khaterat hast .

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه