زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1400/03/18 11:20

ماجراهای من و مامانم

 

اول ماه رمضان، مادر همسرم در حمام زمین خورد و لگنش شکست. به‌صورت اورژانس تحت جراحی تعویض مفصل قرار گرفت و سپس در خانه خودش دوران نقاهت را گذراند. دختر و پسر و نوه‌اش به‌نوبت از او مراقبت کردند تا الحمدالله توانست به زندگی عادی برگردد.

ماجرا را با سه جمله و خیلی کوتاه نوشتم، ولی درواقع بسیار طولانی بود. از 24 فروردین تا 14 خرداد طول کشید، یعنی 50 روز.

من 50 روز عملاً تنها بودم، آن‌هم در شهر کوچکی که هیچ آشنایی در آن ندارم. آقای شوشو در فواصل مراقبت از مادرش به خانه سر می‌زد، ولی له‌ولورده و بشدت خسته و نگران.

دست به دامان مادر و پدرم شدم. به آن‌ها گفتم: من در طول این دوازده سال از شما کمکی نخواستم و هر جور که بود گلیمم را از آب بیرون کشیدم، ولی الان دیگر بریده‌ام. نمی‌توانم این‌همه تنهایی و نگرانی را تحمل کنم. می‌خواهم پیش من بیایید.

پیشنهاد کردند به تهران بروم. امکان‌پذیر نبود. آن‌ها اتاق اضافی یا تخت اضافی برای مهمان ندارند.

پیشنهاد کردند همراهشان به خانه-باغ دماوند بروم. بازهم امکان‌پذیر نبود. آنجا اینترنت بسیار ضعیف است و نمی‌توانم وب‌سایت و اینستاگرام را از آنجا مدیریت کنم، بعلاوه پوست من چند سالی است نسبت به خاک بشدت حساسیت پیدا کرده است. می‌توانم چند ساعت در محیط باغ بمانم، ولی پس از یک شب خوابیدن در آنجا دچار چنان خارش و تاول‌هایی می‌شوم که طاقت فرساست.

تنها راه‌حل، آمدن والدینم به خانه ما بود و در میان امتنان زیاد من، آن‌ها آمدند.

بار اول، سه روز در کنار هم بودیم. فیلم دیدیم، غذاهای خوشمزه خوردیم و خوش گذشت.

بار دوم، بازهم سه روز در کنار هم بودیم. پدرم دستی به آچار دارد و در تعمیر وسایل خانه بسیار ماهر است. شیرآلات دستشویی را عوض کرد و توری زیبایی برای بالکن نصب کرد. من و مادرم پختن نان بربری را تمرین کردیم و یاد گرفتیم. قرار بود روز چهارم صبح زود به تهران برگردند.

خانمی که شما باشید، شش صبح بیدار شدم و بساط چای و نیمرو را برایشان فراهم کردم. صبحانه‌شان را خوردند و باروبندیلشان را بستند که بروند... یهو آسانسور پارکینگ خراب شد! پارکینگ خانه ما آسانسوری است، یعنی اتومبیل به کمک یک آسانسور بزرگ، داخل یا خارج پارکینگ می‌شود. به این ترتیب والدینم در خانه ما گیر افتادند. پیشنهاد کردم با اسنپ آن‌ها را به تهران بفرستم، قبول نکردند. گفتند در تهران هم به ماشینشان احتیاج دارند. یک روز اضافه ماندند، بعد روز دیگری هم اضافه ماندند. روز دوم علاوه بر خرابی آسانسور، آب هم قطع شد. همسرم هم از راه رسید. پنج‌تا آدم در خانه‌ای بدون آب حبس شده بودیم. والدینم آخر شب از شدت اضطراب و کلافگی دور خانه می‌دویدند. از صبح مرتب پیشنهاد کردم آن‌ها را با اسنپ به باغشان بفرستم، بازهم قبول نمی‌کردند. از خواهرم خواستند که از تهران دنبالشان بیاید. خواهرم کار داشت و نمی‌توانست بیاید. بالاخره ده شب رضایت دادند که برایشان ماشین بگیرم و به باغ بفرستمشان.

چه روزی بود... چه بلا روزی بود... فکر کردم که دیگر پیش من نمی‌آیند و من می‌مانم تنهایی و ماتم. ولی آمدند. منتهی پدرم به باغ می‌رفت و مادرم پیشم می‌ماند. در طول سه چهار روزی که مادرم خانه ما بود، گاهی پدرم به ما سر می‌زد و گاهی ما به او سر می‌زدیم.

روزهایی که من و مادرم باهم بودیم، چقدر خوش گذشت. صبح‌ها از تره‌بار خرید می‌کردیم و بعد نان می‌پختیم. بارها نان بربری پختیم و از عطر خوش آن لذت بردیم. بعد از خوردن ناهار، کمی می‌خوابیدیم و سپس یک‌ساعتی پیاده‌روی می‌کردیم. آخر شب فیلم نگاه می‌کردیم. روزها به‌سرعت می‌گذشت و ما غرق در آرامش و صمیمیت بودیم. شاید تجربه شبیه به این برای شما عادی باشد، ولی من و مادرم شاغل هستیم و بشدت سرمان شلوغ است. هیچ‌وقت نشده بود که سه روز باهم باشیم، بدون هیچ دغدغه‌ای، سبزی بخریم و نان بپزیم و پیاده‌روی کنیم و حرف بزنیم. چقدر حرف زدیم و درد دل کردیم. این روزها یک‌جورهایی به‌ روزهای مرخصی ما تبدیل شد و خدا می‌داند که هردوی ما به این مرخصی نیاز داشتیم.

من همچنان دلم بهانه مادرم را می‌گیرد و دلم می‌خواهد کاش پیشم می‌آمد...

 

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

Firuze

ان شالله که سایه شان مستدام باشد
انگار خدا از مهربانی خودش در وجود مادرها گذاشته است، خیلی هایشان واقعا فرشته های زمینی هستند.
خانم دکتر عزیزم یک پیشنهاد داشتم، اگر دوست داشته باشید خوب است که درباره توانبخشی روحی و جسمی بعد از کرونا هم بنویسید، خیلی ها از جمله خودم با گذشت چندین ماه هنوز درگیر عوارض هستیم
البته نمی دانم خواهش بجایی است یا نابجا
فقط یک درخواست است
شاید نوشتن شما درباره اینکه چطور دوباره خودتان را سرپا کردیدبتواند برای ما هم مفید باشد.
همیشه خوش باشید انشالله
گل

پاسخ
گیس گلابتون

سپاسگزارم فیروزه خانوم. پیشنهاد بسیار خوبیه. البته توصیه من انجام تمرینات "شادابی پایدار است. لینک زیر:
http://shop.gisgolabetoon.ir/product/shadabi//

پاسخ
لیدا

سلام خانم دکتر عزیز و دوست داشتنی ،
دلم نیومد چیزی ننویسم، این لذت با مامان بودن رو وقتی دانشجوی تبریز و اصفهان بودم ، داشتم ، یک بار هم مامانم فرانسه آمد وقتی که دانشجو بودم، ساعت ها با هم در گشت وگذار و خرید ، آشپزی و غیره،... بودیم ،خیلی کیف می داد، ولی وقتی که می رفت خیلی سخت بود چند روزی حالم خوب نبود، الان هم اگر بشه سالی یکبار می ام ایران مدتی با مامان این روز های قشنگ رو تجربه می کنم ، امان از جدایی و غربت، ... شکایت نمی کنم ولی چه خوب که لحظه ها در کنار عزیزانمون دریابیم ، اینجا ست که خوشبخت هستیم، امیداوارم در آرامش و سلامتی در کنار پدر و مادرتون زندگی به شادی سپری کنید،
دوستتون دارم قلب

پاسخ
گیس گلابتون

من هم دوستتون دارم عزیز دلقلب

پاسخ
nilpar

سلام خانم دکتر عزیز 🙂 کار بسیار خوبی کردید که از پدر و مادر کمک خواستید و کار بسیار بهتری انجام دادید که برای‌ پرستاری نرفتید ( این را با تجربه ای که دارم می گویم ) . بیشتر خانم هایی که من می شناسم جوری اوقاتشون رو بعد از ازدواج با مادرشون میگذرونن که آدم متعجب میشه چرا این خانم ها اصلا ازدواج می کنند ؟! 🤔 خوشحالم که با مادر اوقات خوبی داشته اید 😀

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم. خدا مادر شما را هم شاد و تندرست حفظ کند.

پاسخ
Firuze

گلگلگل

پاسخ
سارانگ1

گیس گلابتون عزیزم
خاطره شما من را غرق در شعف و آه کرد، یک حس دوگانه…
من تجربه تنها بودن با مادرم بعد از ازدواج را دارم؛ بسیار لذت بخش است. قند توی دلم آب می شود وقتی یادش می افتم. میفهمم چه حس خوبی داشته اید… انشالله به بهانه های خوب باز هم تجربه اش کنید.
اما آه، که ممکن است دیگر به این راحتی ها تجربه ش نکنم…
و یک سوال که خوشحال میشوم جواب بدهید؛ شغل مادر شما چیست؟
دوست داشتم مادر من هم بعد از بازنشستگی سرگرمی یا حتی شغلی جدی داشت.

پاسخ
گیس گلابتون

سارانگ عزیز، بله من و مادرم اوقات خوشی را کنار هم تجربه کردیم. درباره شغل مادرم، اگر اجازه بدهید به صورت خصوصی خدمتتان میگویم. بله مادر و پدرم هردو بازنشسته هستند و ماشاالله همچنان کار می کنند و سرشان شلوغ است.

پاسخ
سارانگ1

ماشالله… الهی که خدا برایتان حفظشان کند، الهی که سرحال و قبراق باشند…
بله گیس گلابتون عزیزم وقتی این سوال را پرسیدم میدانستم که سوال شخصی میپرسم، بنابراین درک میکنم و بهرحال من هم از دور به ایشان افتخار میکنم.

پاسخ
گیس گلابتون

گلگلگل

پاسخ
najme55

چه خوب لذت و آرامش با هم بودنتون را منتقل کردید...من هم حرف نزده با مادرم بسیار دارم و گاهی از این که به اندازه کافی دوستش ندارم از خودم متنفر میشم! چند شب پیش خواب دیدم که دارم به جزییات چهره اش نگاه میکنم و هی میگم چقدر این صورت را میشناسم این گونه ها این بناگوش... صبح با حس خیلی محشری از دوست داشتنش بیدار شدم و از قضا اون روز مهمانش بودیم انگار حس خوابم منتقل شده بود و رابطه مون خیلی بهتر شد. متوجه شدم یه کم خیلی کم متوجه شدم اون عشق بی قید و شرطی که میگن چی هست...وووی چقدر نوشتن این حرفها سخت بود. از روزی که پستتون را دیدم خواستم بنویسم ولی توی گوشیم رمز عضویتم سیو نبود و بیات شد. ممنون که ما رو میبرید گردش در دیار ناخودآگاه

پاسخ
گیس گلابتون

به نظرم شما هم مثل من آتنای قوی دارید و دختر پدر هستید. درسته؟

پاسخ
najme55

خیلی دوست دارم اتنای قوی داشته باشم اما اونقدر درگیر اهمالم که فقدانش را زیاد حس میکنم، همین که شما همچین ظنی بردید خوشحالم کرد.
ولی واقعا دختر بابا هستم و با ایشون جور جور. هرچند گاهی حس میکنم مامان بینوا هم اگر اونقدر تحسین و تشویق و بازخورد خوب توی زندگی میگرفت احتمالا حالا شخصیت جذابتری داشت.در کل از زیرکیتون کیف میکنم چشمک

پاسخ
گیس گلابتون

نازنین... آتناست که فکر می کند به اندازه کافی خردمند نیست، وگرنه آنها که خردمند نیستند، چنین ظنی نمی برند. البته که شما آتنای قوی ای دارید.

پاسخ
najme55

دوستتون دارم و خیلی بهتون مدیونم از خیلی جهات

پاسخ
گیس گلابتون

نه بابا! چه دینی؟ این افتخار من است که خانم های فرهیخته ای مثل شما به این وبسایت سر می زنند.

پاسخ
MINA S

خدا همه ی پدر و مادرا رو واسه فرزندانشون حفظ کنه.منم دوس دارم همچین روزایی و با مادرم تجربه کنم.راستی منم همین حساسیت به خاک و افتاب و دارم تابستون با کوچکترین افتابی یا خاکی تمام دستام قرمز میشه و میخاره و بعد هم دونه های ریز میزنه بیرون .....شما اگه درمانی پیدا کردین به منم بگین

پاسخ
گیس گلابتون

بله خدا حفظشون کنه. تنها درمانی که پیدا کردم، پیشگیریه. پوشیدن دستکش هنگام گردگیری و لمس مواد غذایی و پرهیز از خاک.

پاسخ
آندیا

سلام خانم دکتر عزیزم.این متن که خوندم خیلی دلم گرفت .من تازه دو سال بود که با راهنمایی واستفاده از سایت ارزشمند شما ازدواج کرده بودم که به فاصله سه ماه پدر ومادرم و از دست دادم واقعا پدر ومادر عین ماه وخورشید تو آسمون میمونن که زندگی بدون اونا خیلی سخت خیلی .نشد بعد ازدواجم خیلی خونم دعوتشون کنم ازشون پذیرایی کنم حیف واقعا صد حیف.قدر پدرومادر هاتون بدونید واقعا بعد اونا زندگی خیلی سخت میشه خیلیگریه

پاسخ
گیس گلابتون

تسلیت میگم عزیزدل... نوعروس قشنگم... بله غم از دست دادن والدین سنگینه. بویژه وقتی در مدت سه ماه هر دو را از دست بدهید. خدا صبرتان بدهد. حق دارید...

پاسخ
بهار

مث ل همیشه زیباااا ممنون.
میشه بپرسم مادرتون چطور در سالمندی شاغل هستند؟ همش به سالمندی خودم فکر میکنم...
الان ۳۶سالمه وپاره وقت زبان درس میدم.میگم مثلا میتونم از نوه ام مراقبت کنم واینجوری مفید بگذره..

پاسخ
گیس گلابتون

بله. مادرم شاغل هستند و زندگی بسیار فعال و شلوغی دارند. البته بازنشسته فرهنگی است، ولی الان به کار دیگری مشغول است. اگر اجازه بدهید شغلشان را خصوصی بدانیم.

پاسخ
بهار

خاطره قشنگی بود حسش میکردم،مادرم با اینکه خیلی توانا نیست این روزها اما وقتی گیج خواب بودم بخاطر شب بیداری های بچه,گهوارشو تکون میداد و میتونستم با خیال راحت یه کم بخوابم،خیلی لذت داشت..مادرم با اینکه کم توان شده بازم حمایت میکنه...مثه طلا میمونن پدر مادر.

پاسخ
گیس گلابتون

انشاالله مادرتان سلامت باشند و حضور گرامیشان همیشه در زندگی تان تابانگل

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه