زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1403/07/03 21:58

شهریور ۱۴۰۳

یکشنبه ۵ شهریور

امروز اربعین بود و همسرم در خانه حضور داشت. این حضور یعنی روشن بودن کولرگازی در تمام ساعات شبانه‌روز. صبح دیر بیدار شدیم. من حمام کردم و بدون خشک‌کردن موهایم مشغول ورز دادن خمیر پیتزا شدم. هزارتا عطسه کردم، ولی نفهمیدم سردم شده. فکر کردم آلرژی است. ماشاالله من به همه‌چیز آلرژی دارم و آلرژی به‌صورت عطسه و کهیر خود را نشان می‌دهد. بالاخره احساس سرما کردم و تاپ و شلوارک را با یک پیراهن تابستانی عوض کردم. موهایم را با سه شوار خشک کردم و با بیگودی پیچیدم. چند ساعت گذشت و عطسه‌هایم بند نیامد. سرما هم در بدنم جا خوش کرده بود. با هزار آه‌وافسوس، پیراهن تابستانی را با تی‌شرت و شلوار و جوراب عوض کردم و بالاخره استخوان‌هایم گرم شد، اما سرما را خورده بودم متأسفانه.

من عاشق تابستان و لباس‌های تابستانی هستم و بشدت سرمایی می‌باشم. تقریباً ده ماه سال بلوز و شلوار و جوراب می‌پوشم. به همین دلیل نمی‌خواستم باور کنم با شروع شهریور باید با لباس‌های تابستانی خداحافظی کنم.

 

دوشنبه ۶ شهریور

حالم خوب نیست، ولی امروز کمپین عرضه مدیریت زمان با تخفیف در حال برگزاری است. باید استوری ها را بسازم و آپلود کنم. به سؤالات دایرکت پاسخ بدهم. عضویت خریداران را فعال کنم.

 

سه‌شنبه ۷ شهریور

کمپین تمدید شد، ولی جان ندارم مثل دیروز فعال باشم. در بستر بیماری خوابیده‌ام و نمی‌توانم از جایم پا شوم. خیس عرق هستم و اگر می‌شد حمام کنم چقدر خوب می‌شد. آیا انرژی کافی برای حمام دارم؟

.

.

.

توانستم حمام کنم. شستشو با آب چه معجزه‌ای است. امروز سومین روز بیماری‌ام است. انشاالله از فردا بهبودی آغاز می‌شود.

 

چهارشنبه ۸ شهریور

بیماری ادامه دارد. تمام‌روز خوابیدم. لابد به استراحت نیاز دارم. وقتی در تله ایثار و استانداردهای بالا (طرح‌واره) گرفتار هستی، آن‌قدر کار می‌کنی تا از پا بیفتی. فقط وقتی می‌توانی به خودت استراحت بدهی که بیمار باشی. لابد وضعیتم این‌طوری بوده، هرچند که یادم نمی‌آید خیلی کار کرده باشم. بگذریم از این توجیهات روانشناسانه. بیمار هستم و نیاز به استراحت دارم. همین و همین!

 

شنبه ۱۰ شهریور

این مریضی ول کن نیست! دیروز بهتر بودم. کمی کار خانه انجام دادم. خیلی کم. در حد جمع‌کردن ظرف‌های خشک و چیدن میز غذا، چنان سردردی گرفتم که کافر نبیناد. آقای شوشو فشارخونم را گرفت و وحشت‌زده گفت:

  • ده روی پنج! باید سرم بزنی!
  • بی‌خیال! اول این‌که فشارخون من همیشه همین طوریه. معمولاً نه روی شیش هست. دوم این‌که وقتی تهوع و استفراغ و خونریزی ندارم، چرا سرم بزنم؟ اگه مایعات بدنم کمه، با نوشیدن برطرف میشه.

    دیشب تا شش صبح بیدار بودم. یک کتاب جنایی باحال دستم بود که دلم نیامد زمین بگذارم. بعلاوه با یک آقایی سر مهریه و شروط قبل از عقد، کل انداخته بودم. او فحش می‌داد و توهین می‌کرد و به خیال خودش به نقاط ضعف من لگد می‌زد، من هم بی‌خیال و مؤدبانه قوانین ازدواج در ایران را با قوانین کشورهای مترقی مقایسه می‌کردم. حال کردم که نتوانست عصبانی‌ام کند.

    شش صبح به‌سلامتی کتاب تمام شد و من از خستگی بی‌هوش شدم تا دو بعدازظهر که آقای شوشو بیدارم کرد و به من ناهار خوراند. خیال داشتم فردا دنبال چند تا کار بروم، ولی ظاهراً هنوز اسیر رختخواب هستم.

     

    دوشنبه ۱۲ شهریور

    همچنان با بیماری دست‌وپنجه نرم می‌کنم. چقدر طولانی شده... حوصله‌ام سر رفت از دست بی‌حالی و بی‌جانی.

     

     

    یکشنبه ۱۸ شهریور

    حالم خیلی بهتر است، ولی هنوز خودم نشدم. چهارشنبه از پدر و پسر خواستم خانه را تمیز کنند. این دو هفته خودشان پختند و شستند و جمع کردند. خدا خیرشان بدهند. از بابت کارهای خانه نگذاشتند آب در دلم تکان بخورد. امروز همسرم جاروبرقی کشید و پسرم کف آشپزخانه را جارو کرد و تی کشید. گردگیری را خودم به عهده گرفتم، ولی چهار روز طول کشید تا توانستم کل خانه را گردگیری کنم. هر روز فقط ۱۵ دقیقه گردگیری می‌کردم و بعد از پا می‌افتادم. بالاخره دیروز گردگیری تمام شد و من از تماشای گردوغبار نشسته بر وسایل و حرص خوردن راحت شدم.

    سال‌هاست که دارم روی خودم کار می‌کنم تا بتوانم به بدنم گوش بدهم و جسمم را تحت‌فشار غیرضروری قرار ندهم و با خودم مهربان باشم. پنجم شهریور اگر التماس‌های جسمم را می‌شنیدم، بیمار نمی‌شدم. متأسفانه بعد از سال‌ها خودشناسی، هنوز وظیفه‌شناسی زیاده حدم باعث می‌شود به خودم آسیب بزنم. ناهار ما همیشه رأس ساعت ۱۳:۳۰ آماده است. مدت پخت غذاها را می‌دانم و حساب می‌کنم باید از چه ساعتی آشپزی را شروع کنم تا سر موقع ناهار آماده باشد. اگر آن روز پیتزا سر ساعت ۱۳:۳۰ حاضر نمی‌شد، چه اتفاقی می‌افتاد؟! دخترجان! اول موهایت را با سه شوار خشک می‌کردی و لباس کافی می‌پوشیدی و بعد سراغ خمیر پیتزا می‌رفتی... اینجا نوشتم که یادم باشد همیشه به بدنم گوش کنم.

     

     

    دوشنبه ۱۹ شهریور

    بعد از دو هفته از خانه خارج شدم. هورا! ۷:۳۰ صبح بیدار شدم. صبحانه خوردم و لباس پوشیدم. ۹ صبح سر قرارم بودم. هر هفته یک چالش در پیج اینستاگرام برگزار و به‌رسم یادگاری هدیه‌ای به برنده داده می‌شود. یکی از برنده‌ها ساکن رودهن بود و من تصمیم گرفتم به‌جای پست کردن  هدیه، شخصاً تحویل دهم. هر بار خواستیم قرار ملاقات بگذاریم، مسئله‌ای پیش می‌آمد و فکر کنم بالاخره بعد از دو ماه توانستیم همدیگر را ببینیم. برنده، خانمی جوان و خوش‌رو و صاحب دفتر بیمه بود. آن‌قدر گپ زدیم و از این‌طرف و آن‌طرف گفتیم که مشتری آمد و من خداحافظی کردم. بعد یک کار بانکی داشتم که انجام دادم و پیاده به خانه برگشتم. هوا دلپذیر بود و نسیم خنک، گونه‌هایم را نوازش می‌کرد. از پیاده‌روی لذت بردم، ولی وقتی به خانه رسیدم، چنان خسته و وامانده بودم که انگار از قله کوه برگشتم. افتادم توی تختخواب و دیگر نتوانستم بلند شوم.

     

     

    سه‌شنبه ۲۰ شهریور

    امروز با دوستی به کافی‌شاپ رفتیم. کلی حرف زدیم و خندیدیم. خوش گذشت.

    هوا ده درجه خنک شده است. از ۳۵ درجه به ۲۵ درجه رسیده. لباس‌های تابستانی را جمع کردم و لباس‌های پاییزی را دم دست گذاشتم. فقط یک بلوز آستین‌بلند برای خانه دارم. دو تا بلوز آنلاین سفارش دادم که جنس خوبی نداشتند و مرجوع کردم. قرار است فردا برای خرید بلوز آستین‌بلند به تهران برویم.

     

     

    جمعه ۲۳ شهریور

    من و آقای شوشو برای خرید دو بلوز آستین‌بلند عازم تهران شدیم. اول به سرای ایرانی رفتیم. تبلیغ عظیم الشان «بزرگ‌ترین مرکز فروش کالاهای ورزشی» باعث هیجان‌زدگی همسرم شده بود. سرای ایرانی محوطه بزرگی دارد شامل بخش‌هایی برای مبلمان و کالای خواب و کالای ورزشی و وسایل برقی خانه. ما مستقیم به سالن کالای ورزشی رفتیم. آن‌قدر گارد و حراست داشت که آدم احساس ناامنی می‌کرد. تعداد زیادی دوچرخه بود و چند میز بیلیارد. یک بخش کوچک به لباس اختصاص داده شده بود که با دیواره‌های ام دی اف از بقیه سالن جدا شده بود و سه چهار تا گارد داشت!!! موبایلم را درآوردم تا فیلم کوتاهی بگیرم، یکی از حراستی‌ها گفت: اینجا فیلم‌برداری ممنوعه! خواستم جواب بدهم:

  • چرا؟ مگه چهار تا دوچرخه فکسنی ارزش نظامی و هسته‌ای دارن؟ اگه فیلم‌برداری ممنوعه پس چرا هیچ تابلوی هشداری اینجا نیست؟

 

دیدم حوصله دهن به دهن شدن با یک بی‌سروپا را ندارم. مردک زور می‌گوید، فقط برای این‌که زور بگوید و حضور نکبتش را اعلام کند. مثل متصدی مستراح‌های مسجد که تا دست به آفتابه بزنی، می‌پرند وسط تا بگویند: «اینو برندار! اون یکیو رو بردار!»

 

دو تا تی‌شرت آستین‌کوتاه برای آقای شوشو و یک تی‌شرت آستین‌بلند برای خودم خریدیم و بیرون زدیم. مقصد بعدی مرکز تجاری چهارسو برای خرید هولدر گردنی موبایل. نصف فروشگاه‌ها تعطیل بودند. هولدر با جنس خوب پیدا نکردیم. پیاده تا چهارراه استانبول رفتیم و من دو بلوز آستین‌بلند خریدم. باز به پیاده‌روی ادامه دادیم تا دمپایی نادر بخریم، ولی مغازه را جمع کرده بودند. سر ظهر بود و این پیاده‌روی من را از پا انداخت. آخرین مرحله خرید از شهروند بیهقی بود. همان‌جا همبرگر خوردیم، بدون سیب‌زمینی.

سه بعدازظهر، له‌ولورده به خانه برگشتیم. من آن‌قدر خسته بودم که حتی نتوانستم دوش بگیرم. تا ده شب روی مبل ولو ماندم و بعد از روی مبل به تختخواب جابجا شدم.

یک روز کامل را برای خرید چند بلوز آستین‌بلند صرف کردم. سه بلوز خریدم که هیچ رغبتی بهشان ندارم. از سر اجبار خریدم، آن‌هم بدون پرو چون در ایران اجازه پرو داده نمی‌شود. معلوم نیست این سه تی‌شرت اندازه هست یا نه. اگر استانبول بودم، فقط با رفتن به یک فروشگاه، مثلاً LCW یا دفکتو، آنقدر تی شرت پیدا می‌کردم که نمی‌دانستم کدام را بخرم... هیهات...

 

 

یکشنبه ۲۵ شهریور

امروز روز خانواده ناتنی است. بله! خانواده‌های ناتنی/ ترکیبی هم «روز» دارند. از سال ۲۰۱۸ در آمریکا، تعداد خانواده‌های ناتنی بیش از خانواده‌های تنی شده است. با روند رو به رشد طلاق در ایران، هیچ بعید نیست که به‌زودی این وضعیت در کشور ما هم پیش بیاید.

پس از سه هفته، دیروز پیاده‌روی را شروع کردم، ولی نصف راه همیشگی را پیمودم. خیلی زود خسته شدم.

دیشب اولین باران پاییز بارید. چه رعدوبرق‌هایی! ساختمان می‌لرزید. امروز هوا بسیار لطیف است.

 

 

چهارشنبه ۲۸ شهریور

به دیدار همسایه عزیزم رفتم. همان خانم هنرمندی که کیک و شیرینی می‌پزد، به چه خوشمزگی و هر بار سهم ما را به در خانه می‌آورد. هرچند که اخیراً از او خواستم ما را با شیرینی‌ها و کیک‌های خوشمزه‌اش وسوسه نکند تا بتوانیم رژیممان را حفظ کنیم.

ساعت یازده به خانه‌شان رفتم. حرف زدیم و حرف زدیم. این معاشرت‌های زنانه چه خوب و شیرین است. ساعتی نشستم و برای پختن ناهار به خانه برگشتم.

 

 

جمعه ۳۰ شهریور

یکی از دوستان عزیز دوران دانشگاه پس از چندین سال تماس گرفت. قرار شد در ماه مهر دورهمی داشته باشیم. من و آقای شوشو کلی ذوق کردیم. اواخر دوران تحصیل پزشکی عمومی، دو تا از دوستانم ازدواج کردند. حاصل ازدواجشان یک دخترخانم گل است. آقای شوشو نسبت به این دو دوست نازنینم محبت دارد و از معاشرت با آن‌ها بسیار لذت می‌برد. خدا کند برنامه دورهمی به راه باشد.

 

 

شنبه ۳۱ شهریور

اینم آخرین روز تابستان. شش ماه از سال گذشت و من متوجه نشدم کی آمد و کی رفت. ولادت حضرت رسول است. باتری ماشین تمام شده. پدر و پسر دنبال باتری رفته‌اند. آبگوشت بار گذاشتم و بوی بهشتی آن در خانه پیچیده است. تصمیم داریم در یک حرکت انقلابی، بالکن خانه را مرتب و رفع انباشتگی کنیم. خدا کند آقای شوشو زیر قولش نزند.

.

.

.

زیر قولش زد!

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

عفت حیدری

سلام خانم دکتر جان منم ت شهریور سرماخوردگی ویروسی گرفتم .اطرافیانم هم دچار شدند.این موج سرماخوردگی ویروسی را از کربلا برای ما سوغات آورده بودند.دست مریزادلبخند

پاسخ
گیس گلابتون

بله دیگه... هوا که رو به سرما میره، ویروسها دست به کار میشننیشخند

پاسخ
نیلپر

سلام خانم دکتر عزیز براتون آرزوی سلامتی میکنم و ممنون که نوشتید گل

پاسخ
گیس گلابتون

سلامت باشین عزیزدلقلب

پاسخ
سارانگ1

چه خاطره قشنگی! مهمترین چیزی که از این خاطره برایم ماند این بود که چه خوب که الان بیمار نیستید ، خوب شدید و حتی خاطره ش را هم نوشتید. چه قشنگ نه!؟! البته که خاطره پر از روزهای زیبای زندگی بود. من که حظ کردم.

پاسخ
گیس گلابتون

ممنونم سارا جان، چقدر دلم براتون تنگ شدهقلب

پاسخ
Kiaba

عاشق خاطرات زیبای،شما و طرز،بیان شیرینتون هستم
چه خوب که الان سالم و سلامتید

پاسخ
گیس گلابتون

نظر لطف شماست. ممنونمقلب

پاسخ
فاطمه محمدی

سلام ممنون که نوشتید . همیشه بنویسید لطفا برای من بشخصه مفیده

پاسخ
گیس گلابتون

ممنونم. من تا لحظه ای که جان در بدن دارم، خواهم نوشت. نوشتن بخشی از وجودمه.

پاسخ
کفشدوزک

سلام گیس گلابتون جان
خدا را شکر که خوب و سلامت شدین.
ولی همیشه یک چیزی برام سوال بود
اگر ویروس عامل سرماخوردگیه چرا وقتی سردمون میشه سرما میخوریم؟! اون ویروس تو سرما و گرما فعالیتش فرق داره؟

پاسخ
گیس گلابتون

ممنونم کفشدوزک جان. سیستم ایمنی ما در سرما، ضعیف میشه.

پاسخ
ندا نبهاني

سلام وقت بخير خدا قوت ان شاءا... كه هميشه سلامت و تندرست باشيد. در صورت امكان لطفا اسم كتابي كه مطالعه كرديد رو بفرمائيد. ممنونم .روز خوشگل

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم. من هم برای شما آرزوی تندرستی و شادمانی دارم. کدوم کتاب مورد نظرتون هست؟ همون که تا شش صبح میخوندم؟ راستش من هر یکی دو روز یک کتاب میخونم. الان یادم نیست چه کتابی بود، ولی الان دارم سری کتابهای ملیندا لی رو میخونم.

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم. من هم برای شما آرزوی تندرستی و شادمانی دارم. کدوم کتاب مورد نظرتون هست؟ همون که تا شش صبح میخوندم؟ راستش من هر یکی دو روز یک کتاب میخونم. الان یادم نیست چه کتابی بود، ولی الان دارم سری کتابهای ملیندا لی رو میخونم.

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه