زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1403/09/13 09:04

ماجراهای گیس گلاب و ایدز

 

اول دسامبر روز جهانی ایدز است. قرار است این روز صرف آگاهی بخشی درباره این بیماری و رفع تبعیض علیه مبتلایان به ایدز شود. اول دسامبر ۲۰۲۴ مطابق با ۱۱ آذر ۱۴۰۳ استوری های مربوط به ایدز را آپلود کردم و به تجاربم در این زمینه فکر کردم.

 

موقع گذراندن دوران طرح در بوشهر، هر بار که کشیک بودم بخش اطفال درخواست می‌کرد برای کودک آلوده به ویروس ایدز شنتی بگذارم، کت داونی انجام بدهم و خلاصه عملیاتی روی او انجام بدهم که در معرض ابتلا به ایدز قرار می‌گرفتم. دو تا دستکش روی‌هم می‌پوشیدم و بدون هیچ حرف و سخنی درخواست را اجرا می‌کردم. چند سال بعد متخصص اطفال فاش کرد:

  • برای انجام عملیات روی کودکان مبتلا به ایدز فقط روی تو حساب می‌کردم. بقیه جراحان با دریافت چنین درخواست‌هایی کودک را به بخش ایدز شیراز ارجاع می‌داد. من صبر می‌کردم نوبت کشیک تو بشه، بعد درخواست می‌دادم چون میدونستم جراح مسئولی هستی و بچه را نمی پیچونی!
  • من خر بودم! مسئول نبودم. نمی دونستم چطوری و با چه بهانه‌ای ارجاع بدهم، وگرنه حتماً این کار را می‌کردم. در بیمارستانی که هیچ داروی ضد ویروسی برای ایدز وجود نداره، انجام عملیات روی بیمار مبتلا به ایدز خریت است، نه مسئولیت پذیری. برای تربیت یک جراح ۲۴ سال بودجه کشور هزینه شده و سی سال عمر یک جوان. این سرمایه رو نباید برای یه کودک بیمار تلف کرد. هیچ پرستاری در انجام چنین عملیاتی به من کمک نمی‌کرد و باید تنهایی همه کار را انجام می‌دادم. می دانی چه حجمی از اضطراب و تنش و کار جسمانی را در هر شب کشیک به من تحمیل می‌کردی؟

    ولی بدترین تماسی که با ایدز داشتم در بخش اطفال نبود.

  • در اتاق عمل داشتم لوله‌ای در ریه بیمار مبتلا به سرطان می‌گذاشتم. ریه‌اش آب آورده بود و نمی‌توانست نفس بکشد. با قرار دادن این لوله، مایع از محوطه اطراف ریه خارج می‌شد و می‌توانست نفس بکشد. هرچند که عمرش طولانی نمی‌شد و فقط چند هفته از عمرش باقی مانده بود. اواخر کارم بود که خبر دادند جراح دیگری نیاز به کمک دارد. به‌سرعت کارم را تمام کردم و به‌طرف اتاق عمل دیگر دویدم. وحشت در اتاق عمل: پرسنل رنگ‌پریده، سروصورت خانم دکتر جراح غرق در خون و دست‌هایش تا آرنج سرخ بود. فریاد می‌زد و مرا به عجله تشویق می‌کرد. به‌سرعت دستکشی روی دستکش قبلی پوشیدم به تیم پیوستم. کدام تیم؟ پرستاران از صحنه جراحی کنار رفته بودند. هراسان و ترسیده با همان گان و دستکش خونی به دیوار اتاق عمل تکیه داده بودند و جراح را دست‌تنها گذاشته بودند.

    خانم دکتر در یک جمله گفت:

  • بیمار معتاد تزریقی مبتلا به ایدز است.

    معتادان تزریقی به تمام رگ‌های موجود و ناموجود بدنشان سوزن فرومی‌کنند. این‌یکی به کشاله ران تزریق می‌کرده و با آبسه چرکی در آن ناحیه بستری شده بود. خانم دکتر بدون ذره‌ای تردید، چاقو را در آبسه فروکرده بود. غافل از آن‌که آن آبسه روی سرخرگ رانی ایجاد شده. فروکردن چاقو همان و جهیدن خون شریانی همان!

    حوله‌ای به دست خانم دکتر دادم و گفتم:

  • محکم روی محل خروج خون فشار بده! فقط همین کار رو انجام بده تا من از بالاتر شریان رو مهار کنم.

    شکم را شکافتم، روده‌ها را بیرون ریختم، آئورت را عریان کردم و شریان فمورال را کلیپس زدم. بعد به سراغ کشاله ران و زخم اصلی رفتم. عجب افتضاحی بود. همه چیز آش و لاش بود. خدایا! چه را ببندم و چه را بدوزم؟ این کار فوق تخصص عروق است. گرافت عروقی میخواهد. مرا چه به این کار؟

    از آن‌طرف پرسنل مرتب فریاد می‌زدند:

  • ولش کن! بذار بمیره نکبت رو!
  • ولش کن! بذار بمیره نکبت رو!
  • ولش کن! بذار بمیره نکبت رو!
  • ولش کن! بذار بمیره نکبت رو!
  • ولش کن! بذار بمیره نکبت رو!

 

 

بالاخره هر چه خون در بدن بیمار بود، از زخمش بیرون ریخت و او جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. اتاق عمل به سلاخ خانه شبیه شده بود. همه‌جا خون و همه‌جا گازهای خونی و حوله‌های خونی... من در میان حوضچه‌ای از خون ایستاده بودم و جوراب‌هایم خونی بود. نه فقط جوراب‌هایم، همه بدنم و همه لباس‌هایم. عینک محافظ به چشم داشتم و ماسک به‌صورت، ولی روی عینک و ماسک خونی بود. جلوی لباسم از گردن تا کمر خونی بود. خون از لایه‌های لباسم عبور کرده بود و حتی لباس‌زیرم خونی بود. خوشبختانه در طی این عملیات مفتضحانه، هیچ سوزنی انگشتم را سوراخ نکرده بود، ولی وقتی دولایه دستکش را از دستم درآوردم، دست‌هایم هم خونی بود. یعنی دستکش‌ها در طی جراحی پاره شده بودند.

مثل همیشه هیچ داروی ضدویروسی در بیمارستان نبود. من با وحشت آلوده شدن به HIV دست‌وپنجه نرم می‌کردم. جرئت نداشتم آزمایش بدهم. آن موقع آلوده شدن به ویروس مترادف با مرگ قطعی بود. یک سال گذشت تا بالاخره خودم را راضی کردم که آزمایش بدهم. جواب مثبت آزمایش به معنای پایان همه‌چیز بود: شغلم، عمرم، سلامتی‌ام، آرزوهایم ... با نام مستعار آزمایش دادم و خوشبختانه جواب منفی بود.

 

 

نتوانستم بیمار را نجات بدهم ولی قسم می‌خورم حتی یک‌لحظه از ذهنم نگذشت تلاشم را قطع کنم. تا دم آخر جنگیدم. هرچند که شبیه نبرد دون کیشوت با آسیاب بادی بود.

 

 

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

nazaninhosseinkhan

سلام گیس گلابتون عزیز
مو به تنم سیخ شد از این خاطره.
واقعا بهتون افتخار می کنم

پاسخ
گیس گلابتون

افتخاری نداشت والله... مریض زیر دستم مرد...

پاسخ
فرزانه

ولی هیچ کوتاهی و قصوری از جانب شما نبود. این افتخار داره خانم دکتر نازنینگل

پاسخ
گیس گلابتون

خیر... قصوری نکردم... ولی مرگ یک انسان دردناکه. برام مهم نیست که معتاد بود یا ایدز داشت. انسان بود و من نتونستم جونش رو نجات بدم.

پاسخ
خواننده قدیمی

چقدروحشتناک بود خانم دکتر
من به شدت دوست داشتم ک دندان پزشکی بخونم ولی بخاطر فوبیای شدیدی ک ب ایدز دارم اصلا کنکور تجربی ندادم!
این فوبیا من رو تبدیل به یه آدم وسواس کرده که حتی روی صندلی های جاهای عمومی هم نمیتونم بشینم!
سال ها و ماه ها توهم میزدم ک بیمارم با اینکه هیچ کاری نکرده بودم نه رابطه ای داشتم نه حتی دندان پزشکی رفته بودم یا تیغ مشترک! ولی همیشه فک میکردم بیمارم تا دوران بارداری رسید و اجبارا تست دادم و خداروشکر متوجه شدم سالمم
ولی همچنان ترس شدید دارم همیشه ...
من سال هاست ک خواننده سایت شما هستم ولی هیچوقت نظری ندادم
ولی این پست انقدر ترسناک بود ک مجبورم کرد بنویسم

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم که برام نوشتین. اونم از ترسهای عمیق تون. کدوم بخش نوشته ترسناکه؟ نوشتن از ایدز یا شرح جراحی ناموفق؟

پاسخ
خواننده قدیمی

هم ایدز هم جراحی
فک کنین من وقتی تو خیابون یه معتاد میبینم حتی سعی میکتم از چندمتریش رد نشم
بعد شما تو دریای خون اون شخص بودین!!
تصورش هم اشکم رو درمیاره
خودم میدونم انقدر احتیاط اشتباهه و هم خودم رو بیخودی اذیت میکنم هم بارها دیگران متوجه این رفتارم وسواسیم شدن و رنجیدن ولی واقعا دست خودم نیست

پاسخ
گیس گلابتون

معذرت میخام که یک خاطره ترسناک نوشتم. از نظر خودم ترسناک نیست، بلکه دردناکه... و بله فوبیای بیماری دست خود آدم نیست. می دونم. امیدوارم همیشه سلامت و تندرست باشینگل

پاسخ
عفت حیدری

سلام خانم دکتر جان خیلی شجاع و مسئول هستین به شما افتخار می کنم.شیرزنی هستین

پاسخ
گیس گلابتون

خجالتم میدین خانم حیدری عزیزخجالت

پاسخ

دست مرزاد خانم دکتر

پاسخ
گیس گلابتون

ممنونمگل

پاسخ
چکامه

سلام،هزارافرین براین خانم دکتربااخلاق وانسان.
بقول شاعرعبادت به جزخدمت خلق نیست
کاش همچنان کارتونو ادامه بدین وحداقل درزمینه تدریس فعالیت کنید وچندنفر انسان بامسولیت مثل خودتون تربیت کنید

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم از کلمات محبت آمیزتون. بله دارم کار تدریس رو ادامه میدم: تدریس مهارتهای زندگی

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه