زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1404/03/01 21:19

اردیبهشت ۱۴۰۴

دوشنبه اول اردیبهشت

برای تمدید سپرده بلندمدت به تهران رفتم. بعد به نظام پزشکی سر زدم تا برای دریافت حق بیمه تکمیلی، مدارک را ارائه بدهم.

 

سه‌شنبه دوم اردیبهشت

رفتیم یافت‌آباد و یک جفت صندلی گهواره‌ای راحت و زیبا خریدیم. سپس در رستوران هانی ناهار خوردیم.

 

چهارشنبه سوم اردیبهشت

سقف لابی ساختمان دفترم خیس‌ خورده و مالک آپارتمان مربوطه زیر بار تعمیر نمی‌رود. مدیر ساختمان حریف او نمی‌شود. من هم در نقش داروغه ناتینگهام، با زبان خوش یا تهدید به سراغ طرف رفتم. لوله‌کش بردم و لوله‌کش گفت: «بدون لحظه‌ای تردید میگم مشکل از توالت و حمام طبقه بالاست.» البته مجبور شد این جمله را ده بار دیگر تکرار کند تا بالاخره آن مالک لجباز، حرفش را قبول کند. من از فرصت استفاده کردم و به او گفتم سه سال است که شارژ پرداخت نکرده است.

 

پنجشنبه ۴ اردیبهشت

برای براشینگ به آرایشگاه مراجعه کردم. رنگ مویم خوب شده است. با هر بار شستشو مقداری از شامپو رنگ پاک می‌شود. الان به رنگ شامپاینی درآمده است. راضی هستم.

 

جمعه ۵ اردیبهشت

امشب مراسم بله برون و نامزدی پسرم به زیبایی برگزار شد. نیمه‌شب به خانه برگشتیم.

 

شنبه ۶ اردیبهشت

بندر رجایی بندرعباس منفجر شده است... ای وطن بینوای من که هر روز مصیبتی تازه به سرت می‌آید...

 

یکشنبه ۷ اردیبهشت

شش صبح بیدار شدم. تا هشت و نیم صبح هر کار بی‌صدایی که به ذهنم رسید انجام دادم. بالاخره طاقت نیاوردم و قبل از بیدار شدن همسرم از خانه بیرون زدم. یک کار بانکی داشتم که انجام دادم و پیاده به خانه برگشتم. سر راه چند خرید کوچک انجام دادم. عاشق سحرخیزی هستم. کارایی آدم در یک سطح دیگر بالا می‌رود.

هنوز آتش‌سوزی بندرعباس به‌طور کامل کنترل نشده است...

 

دوشنبه ۸ اردیبهشت

وقتی ازدواج کردم به‌تنهایی از عهده نظافت خانه برنمی‌آمدم. چند بار از طریق کاریابی‌ها کارگر گرفتم که نتیجه فاجعه‌بار بود. وقتی به رودهن نقل‌مکان کردیم، به توصیه اطرافیان، خانمی را برای نظافت آوردم. بعد از سه بار دیگر نتوانستم او را تحمل کنم. کم‌کم یاد گرفتم خودم خانه را تمیز و مرتب نگه‌ دارم، بدون این‌که متحمل فشار و ناراحتی شوم. با توجه به این‌که یکی از شکایت‌های رایج خانم‌ها به‌ویژه خانم‌های شاغل، وقت‌گیر بودن و سخت بودن خانه‌داری است، تجربیاتم را به‌صورت محصول آموزشی مدیریت زمان در شش روز و نصفی در اختیار همگان قرار دادم.

اخیراً همسرم پیشنهاد کرد موقع مهمانی‌ها یک کمک بیاورم تا کمتر خسته شوم. یک نفر پیشنهاد شد. نمی‌خواستم موقع مهمانی با یک آدم پرحرف و تنبل و پررو بدلباس روبرو شوم. تصمیم گرفتم قبل از مهمانی او را امتحان کنم. امروز آمد. به‌محض آن‌که آمد گفت: «موبایلم هنگ کرده و نتوانستم با شما تماس بگیرم.» یک موبایل نوکیا ته کمدم داشت خاک می‌خورد. آن را آوردم و به او دادم. احتمالاً ده سالی از من جوان‌تر است. فرز و باهوش است. البته حرف می‌زند و حسابی حرف می‌زند، ولی حتی از حرف زدنش هم خوشم آمد. از ۹ صبح تا ۴ بعدازظهر باهم بودیم. او خانه را تمیز می‌کرد و حرف می‌زد، من غذا می‌پختم و نصفه‌نیمه به حرف‌هایش گوش می‌دادم. آن‌قدر از کارش و خودش خوشم آمد که ازش خواستم هر هفته بیاید.

عصری تازه‌عروسم به همراه پسرم به خانه ما آمدند. برای پذیرایی هندوانه قاچ کرده و کیک خانگی و آجیل روی میز چیدم. تماشای این دو جوان عاشق که گهگاه به همدیگر نگاه می‌کنند و لپشان گل می‌افتد، چقدر لذت‌بخش است. چطور بعضی مادر شوهرها به چنین رابطه زیبایی حسادت و به هر ترفندی کام تازه‌عروس را تلخ می‌کنند؟ نمی‌فهمم.

زن‌دایی من نمونه یک مادر شوهر محشر است. چند وقت پیش از او پرسیدم چطور مادر شوهر خوبی باشم؟

  • هیچ نظری نده که نظر دادن مساوی دخالت کردن است. از عروست تعریف کن. گهگاه هدیه کوچکی به او بده!
  • همین؟!
  • بله! نمی‌خای موشک هوا کنی! میخای مادر شوهر خوبی باشی. همینا عالیه!

اگر مادر شوهر خوب بودن به این آسانی است، پس چرا تعداد مادر شوهرهای بد خیلی خیلی خیلی بیشتر از مادر شوهرهای خوب است؟

 

سه‌شنبه ۹ اردیبهشت

همسرم به دیدن مادرش رفته و تا بعدازظهر نمی‌آید. تصمیم داشتم پنج شش ویدئو برای اینستاگرام و یوتیوب تهیه کنم، ولی متأسفانه برنامه‌هایم درست پیش نرفت.

دیشب به خاطر حساسیت پوستی و خارش، قرص هیدروکسی زین خوردم. به همین دلیل ۱۰ صبح بیدار شدم و تا دوازده خمار بودم و گیج می‌زدم. توانستم دو ویدئو ضبط کنم، یکی شش دقیقه و دیگری هشت دقیقه. پس از ویرایش، مدت‌زمان ویدئوها به ۴ و ۵ دقیقه کاهش یافت. یک روز را صرف ۹ دقیقه ویدئو کردم!

 

چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت

هشدار! پاراگراف بعدی درباره آتش سوزی بندر رجایی است و حاوی اخبار رسمی کشور. ممکن است افراد حساس را اذیت کند!

گویا بالاخره آتش‌سوزی بندر رجایی بندرعباس تحت کنترل درآمده است. بعضی اجساد به‌قدری سوخته‌اند که به زغال تبدیل شده و قابل‌تشخیص نیستند... عده‌ای از افراد هم تصعید شده‌اند.  ۷۰ کشته، ۱۲۴۰ مصدوم و ۴۲ مفقودشده، تلفات انسانی این فاجعه است. نمی‌دانم ازنظر مالی چقدر خسارت وارد شده است. ۸۰٪ واردات و صادرات کشور از طریق این بندر انجام می‌شده که حالا متوقف است. سه روز عزای عمومی در استان هرمزگان و یک روز عزای عمومی در سراسر کشور اعلام شده است. علت این آتش‌سوزی و انفجار در دست بررسی است... جگر آدم آتش می‌گیرد...

 

جمعه ۱۲ اردیبهشت

برای ناهار دعوت بودیم به باغ والدین من. اول من و آقای شوشو در کوچه‌باغ‌های دماوند پیاده‌روی کردیم. متأسفانه امسال جشن شکوفه‌ها را از دست دادیم. نفهمیدم چطور زمان گذشت و نتوانستیم به تماشای درختان پرشکوفه برویم. بعد از ساعتی پیاده‌روی به باغ رفتیم. ناهار خوردیم و پس از ناهار از خودمان عکس گرفتیم. من تعدادی پوز تک نفره و دو نفره پیدا کرده بودم. تلاش کردیم آن پوزها را اجرا کنیم. تازه فهمیدم کار مدل‌ها چقدر سخت است.

پای راست رو این‌طوری بذار! پای چپ را خم کن! نوک پا بایست! وزنت رو بنداز روی او یکی پا! این دستو اینطوری بگیر! اون یکی دستو اونطوری بگیر!

خیلی سخت بود! من به‌سختی تعادلم را حفظ می‌کردم. عکس‌های تک نفره ام افتضاح شد، ولی عکس من و همسرم خوب از آب درآمد. مامان و بابا که محشر شدند. خواهرکم به‌صورت ذاتی خوشگل و خوش‌هیکل و خوش‌اطوار است و ماشاالله چه عکس‌هایی ازش درآمد. عالی!

کلی خندیدیم و کیف کردیم.

 

شنبه ۱۳ اردیبهشت

یکی از دوستان قدیمی ما را به نطنز و اقامت در یک خانه قدیمی دعوت کرد. به تاریخ ۲۵ و ۲۶ اردیبهشت. ما ۲۶ اردیبهشت خانواده  تازه‌عروس را دعوت کردیم. به نظرم خوب نیست تاریخ اولین مهمانی را عوض کنم. از دوستم خواستم اگر برایش ممکن است، تاریخ سفر را عوض کند. منتظر جوابش هستم. خدا کند که جور بشود.

 

یکشنبه ۱۴ اردیبهشت

روزی دو بار برق می‌رود...

 

دوشنبه ۱۵ اردیبهشت

قرار بود خانم کارگر امروز بیاید که نیامد! عروس جان را برای صرف شام دعوت کردم. چی داشتیم؟ پیتزای خانگی! او مشتاق شد که ساختن خمیر پیتزا را یاد بگیرد. البته که به او یاد خواهم داد، ولی خب... آرد مخصوص می‌خواهد و مخمر و نمک دریا و ترازو. بعلاوه باید ورز دادن خمیر را یاد بگیرد.

 

سه‌شنبه ۱۶ اردیبهشت تا پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت

من و همسرم سفری کوتاه و خاطره‌انگیز به بابلسر داشتیم که اینجا نوشتم: سفرنامه بابلسر- بهار ۱۴۰۴

 

جمعه ۱۹ اردیبهشت

خوابالو و خسته هستم، ولی به روش انجام کار خانه در مهلت‌های کوتاه‌مدت (این روش را در مدیریت زمان در شش روز و نصفی کامل توضیح داده‌ام) لباس‌های کثیف را شستم و وسایل سفر را جمع‌وجور کردم. فقط شستن کوله‌پشتی‌ها مانده که انشاالله فردا انجام خواهم داد.

 

شنبه ۲۰ اردیبهشت

امروز من و همسرم شناسنامه‌های قدیمی‌مان را به پیشخوان دولت تحویل دادیم. ظاهراً یک ماه دیگر صاحب شناسنامه نو می‌شویم.

 

یکشنبه ۲۱ اردیبهشت

امروز دو تا ویدئو گرفتم. یکی را ویرایش کردم و در یوتیوب آپلود کردم. تهیه ویدئو چقدر کار می‌برد. تمام صبح برای دو ویدئو. از آن‌که ویرایش شد فقط ۳ دقیقه باقی ماند. آن‌یکی شش دقیقه است. باید دید بعد از ویرایش چقدر کوتاه خواهد شد.

از یک شرکت مبل شویی آمدند و مبل‌هایمان را شستند. کل خانه را به گند کشیدند. یادم باشد دیگر از این‌ها خدمات نخواهم.

 

دوشنبه ۲۲ اردیبهشت

امروز خانم کارگر آمد. دست‌وپنجه‌اش درد نکند. خانه را تروتمیز کرد. من هم نان قندی پختم و پا به‌پای او کار کردم. یعنی وقتی او رفت، از خستگی وا رفتم. مبل‌ها هم خیس است و نمی‌توانم روی مبل بنشینم.

امروز دو صندلی راک را تحویل دادند. قشنگ هستند. تاب خوردن وقتی روی صندلی نشستی، حس خوبی دارد، ولی من هنوز هم فکر می‌کنم باید یه چپق در دست چپم باشه و یک لیوان بزرگ ماءالشعیر تگرگی در دست راستم و به افق چشم بدوزم و تاب بخورم!

 

سه‌شنبه ۲۳ اردیبهشت

آقای شوشو در یک بازآموزی ثبت‌نام کرده است. بازآموزی در ایران مال برگزار می‌شود. من مدت‌ها بود دلم می‌خواست برای بار دوم ایران مال را ببینم و به خاطر فاصله زیاد از خیرش گذشته بودم. این بار از فرصت استفاده کردم و همراه همسرم شدم.

چه جای زیبایی است. از بس بزرگ است ما نتوانستیم همه‌اش را ببینیم. درواقع فقط محل برگزاری بازآموزی و غرفه‌های نمایشگاه شرکت‌ها و کارخانه‌های داروسازی و کتاب‌فروشی بزرگ و زیبای نشر ثالث را دیدیم.

مجسمه صادق هدایت در ابعاد طبیعی در کنار میزتحریر و ماشین‌تحریر و کلیه آثارش در ویترین کتاب‌فروشی قرار داشت. به نظر من صادق هدایت بهترین نویسنده ایرانی است و معتقدم قلم او حتی از دولت‌آبادی و جلال آل احمد هم بهتر است. این نظر من است و البته پذیرای نظرات متفاوت شما عزیزان هستم. می‌توانید تصور کنید از دیدن مجسمه صادق هدایت چقدر ذوق‌زده شدم. انگار در محضر خودش بودم. کتاب‌فروشی بسیار بزرگ است و دسته‌بندی و چیدمان کتاب‌ها عالی. چه مجسمه‌های زیبایی در سالن گذاشته‌اند.

بعد از بازدید از کتاب‌فروشی گرسنه شدیم و به فودکورت رفتیم. یک ساندویچ سوسیس شیلا خوردیم و یک پیتزای رومانا. ساندویچ سرد و بدمزه و مانده بود. من که نتوانستم حتی یک لقمه قورت بدهم. پیتزای رومانا خوب بود، ولی بعد از خوردنش، داخل دهانم چربی ماسید. فقط با نوشیدن چای داغ توانستم از شر این چربی مزاحم خلاص شوم. پیتزا فقط پیتزای خانگی و بس!

همسرم با دو شرکت دارویی قرار ملاقات داشت. در مدتی که او در حال مذاکره بود. من گوشه‌ای نشستم و روی تولید محتوا کار کردم. وقتی جلسات کاری همسرم تمام شد، به خانه برگشتیم. سر راه برگشتن مرغ و گوشت خریدیم. تنها جایی که ندیدیم، داخل سالن سخنرانی بود!

جمعه مهمان داریم. از خانواده عروسمان دعوت کردیم. مادر همسرم هم می‌آید. داشتیم ناهار می‌خوردیم که تلفنی به ما شد و مورد اعتراض قرار گرفتیم: «چرا ما رو دعوت نمی‌کنی؟! برای نامزدی دعوت نکردین، باشه! شما صاحب‌مجلس نبودین، ولی حالا که مهمونی خودتونه، چرا باز هم ما رو دعوت نمیکنین؟ چرا رسم و رسوم رو زیر پا میذارین؟» کلی خجالت‌زده شدم و دیدم حق با معترضین است. مهمانی از هشت نفر به ۱۴ نفر افزایش پیدا کرد. والدین من و خواهر و خواهر همسرم و خانواده‌اش هم دعوت شدند. خدا رو شکر که کسی نگفت چرا دقیقه آخر یادتون افتاد ما رو دعوت کنین!

امروز باید ظرف و ظروف را بررسی کنم و ببینم آیا به‌اندازه بشقاب و قاشق و چنگال دارم؟ هیچ‌وقت بیشتر از ۸ مهمان نداشتم. میز ناهارخوری‌مان هم هشت نفره است.

وقتی به خانه رسیدیم، به‌قدری خسته بودم که هفت بعدازظهر به رختخواب رفتم و خوابیدم.

 

چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت

دیروز ظرف و ظروفم را بررسی کردم و دیدم همه‌چیز به‌اندازه کافی دارم خدا را شکر.

 

پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت

هشت صبح غذا ساز را راه انداختم تا پیاز خرد کنم. می‌دانم نباید زودتر از ده صبح جاروبرقی، غذا ساز و مخلوط‌کن و امثالهم را راه انداخت، ولی ساعت ۹ برق می‌رود و کارهایم عقب می‌افتد. پس قبول کردم همسایه در دلشان به من فحش بدهند و به‌اندازه پنج دقیقه سروصدا راه انداختم. گوشت چرخ‌کرده را با پیاز مخلوط کردم و در یخچال گذاشتم تا جا بیفتد. می‌خواهم سس لازانیا را امروز درست کنم. بقیه پیاز را با گوشت مرغ مخلوط کردم تا برای پنجشنبه بو نگیرد.

رأس ساعت ۹ برق رفت. باریکلا! در یک مورد نظم و ترتیب دارند و وقت‌شناس هستند! خوبه والله!

.

.

.

رفتم آرایشگاه و موهایم را صورتی کردم!

 

جمعه ۲۶ اردیبهشت

بالاخره روز مهمانی از راه رسید. تکه‌های مرغ را بار گذاشتم. وقتی پخت، آن‌ها را داخل ماهیتابه لبه‌بلند چیدم و روی همه‌شان آب‌پرتقال ریختم تا به طعم بهتری داشته باشد. زرشک و کره و زعفران و شکر و کمی آب را هم جوشاندم. به‌این‌ترتیب مخلفات زرشک‌پلو آماده شد.

خورش قورمه‌سبزی را هم بار گذاشتم تا آرام‌آرام بپزد.

ورقه‌های لازانیا را در یک ظرف پیرکس چیدم و لایه به لایه سس گوشت و پنیر پیتزا ریختم. دست‌آخر سس بشامل را روی لایه‌های پخش کردم. ظرف را با پوش‌برگ پوشاندم و داخل فر گذاشتم. من همیشه همین‌طوری لازانیا را می‌پزم. یک نفر (یادم نیست چه کسی) گفت: «ورقه‌های لازانیا رو بدون پختن گذاشتی؟ خشک میشه که!» من هم شک کردم و مقداری شیر داخل ظرف ریختم. به‌جای لازانیا، آش تحویل گرفتم! ولی تا ذره آخر آن خورده شد.

مشکل اصلی، پختن برنج برای ۱۵ نفر بود. تابه‌حال برای این تعداد برنج نپخته بودم. دردسرتان ندهم که برنج کمی شفته شد، ولی به خاطر طعم و عطر خوب برنج ایرانی، کاملاً مأکول و خوشمزه بود.

خانم کارگر هم آمد و کمک دستم بود. تند و تند ظرف‌ها را می‌شست. خدا خیرش بدهد. وجودش نعمتی بود.

مادرم ماست خیار درست کرد. خواهرم سالاد را آماده کرد. آقای شوشو مسئول رساندن چای بود. خلاصه همگی دست‌به‌دست هم دادیم و مهمانی را روبه‌راه کردیم. خیلی خوش گذشت. خیلی خیلی خوش گذشت. جای همگی خالی!

 

شنبه ۲۷ اردیبهشت

عزیزان گفتند: «دیروز لازانیا گیرمون نیومد!» به همین دلیل برای ناهار لازانیا پختم. سر دو دقیقه آخر گریل، حواسم پرت شد و پنیر سوخت! من بابت مهارت آشپزی به خودم غره هستم، ولی این دو روز اعتمادبه‌نفسم در این زمینه، کمی تا قسمتی خرد شد.

 

یکشنبه ۲۸ اردیبهشت

گردن درد همسرم ادامه دارد. ساعت ۱۱ رفتم درمانگاه تا از متخصص طب فیزیکی وقت بگیرم. ساعت ۱۲ دکتر آمد. با همسرم تماس گرفتم تا از داروخانه بیاید. گردنش درد می‌کند و تحمل نشستن روی صندلی‌های سفت درمانگاه را ندارد. به همین دلیل من رفتم و برایش وقت گرفتم. دکتر او را معاینه کرد و احتمال دیسکوپاتی خفیف گردن داد که با فیزیوتراپی و دارو بهبود پیدا می‌کند و محض احتیاط درخواست MRI کرد. انشاالله که خیر است.

امروز سرحال نیستم. درباره موضوعی با ChatGPT مشورت کردم. تجربه بسیار جالبی بود. بدون رودربایستی افکار خودخواهانه و کنترل گرایانه ام را نوشتم. اگر با یک آدم مشورت می‌کردم، خجالت می‌کشیدم و خودم را سانسور می‌کردم، ولی با ChatGPT راحت بودم. به درک که مرا قضاوت کند! به درک که پیش خودش بگوید: «این یارو خودشو مربی رشد فردی معرفی می کنه، ولی ببین چقدر خودخواه و عوضیه!» درباره موضوعی معتقد هستم حق با من است و نظر ChatGPT را پرسیدم. جواب داد که خیر! حق با تو نیست. آن‌قدر باهاش مجادله کردم که بالاخره نقطه‌نظرم را بهش حُقنه کردم! طفلک بینوا نوشت: «بله! حق با شماست! دیدگاه شما درست است!» دلم برایش سوخت...

 

دوشنبه ۲۹ اردیبهشت

خانم کارگر آمد و درودیوار آشپزخانه و کابینت‌ها را سابید. من هم نان جو و ناهار پختم.

یک‌جور دل‌شوره و دل‌آشوبه مختصر داشتم که به‌صورت بی‌قراری ظاهر شده بود. نتوانستم آن را بررسی کنم چون حتی یک دقیقه هم تنها نبودم. الان که بهش نگاه کردم متوجه شدم به خاطر همان موضوعی است که با ChatGPT کلنجار رفتم.

 

سه‌شنبه ۳۰ اردیبهشت

پنج و نیم صبح بیدار شدم و کلی ایده پردازی برای تولید محتوا کردم. برای من صبح‌ها وقت بسیار خوبی برای خلاقیت است. من و همسرم ساعت نه از خانه بیرون زدیم تا چند کار اداری را در تهران انجام بدهیم. جای شما اصلاً خالی نباشد که چهار بعدازظهر برگشتیم خانه درحالی‌که هیچ‌یک از کارها انجام نشد. از خستگی وا رفته‌ام. از این هفت ساعت، شش ساعت را داشتم رانندگی می‌کردم.

 

چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت

تصمیم داشتم امروز ویدئو بگیرم، ولی نتوانستم. به خاطر رانندگی طولانی دیروز، کمردرد دارم. کمردرد شدیدی نیست، ولی موقع فیلم‌برداری بهتر است سرحال و پرنشاط باشم.

 

ای بابا... اردیبهشت هم به‌سرعت گذشت... قبول نیست! نمی‌خام عمرم این‌قدر تند تند بگذره!

 

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

خوشبخت

چقدر لذت میبرم از خوندن خاطراتتون🥰
اینجوری که شما از پیتزای خونگی تعریف کردین منم مشتاق شدم یاد بگیرم ازتون
خانم دکتر منم از سن کم علاقمند بودم و مشارکت داشتم تو کارای خونه و مخصوصا آشپزی و میشه گفت تو فامیل هم کمی زبانزد هست دستپختم 🥰 و همیشه هم تو این زمینه مشتاق یادگیریم
خانم دکتر وسواس فکری عملی درمان قطعی داره؟ به چه تخصصی باید مراجعه کنم؟ آیا تو سایتتون مطالبی در این خصوص نوشته اید؟

پاسخ
گیس گلابتون

ممنونم نازنین. حتما پختن پیتزای خونگی رو یاد بگیرین. خیلی مزه داره.
برای درمان وسواس فکری و عملی به روانشناس مراجعه کنین. تکنیک هایی به شما یاد میده و اگه لازم باشه شما رو به روانپزشک ارجاع میده تا مدت کوتاهی دارو مصرف کنین. قابل درمانه؟ بستگی به میزان همکاری خودتون داره.

پاسخ
پری حمیدی

فقط میتونم بگم لذت بردم. از این قلم،از این طنازی که در نوشتن دارید.‌‌.. 👏👏👏👏

پاسخ
گیس گلابتون

لطف دارین عزیز دلقلب

پاسخ
عفت حیدری

سلام خانم دکتر جان امروز منتظر بودم خاطرات شما را بخونم .دلنشین و زیبا لبخند

پاسخ
گیس گلابتون

نظر لطف شماست خانم حیدری عزیز و دوست داشتنیقلبگل

پاسخ
عفت حیدری

سلام و ادب خانم دکتر جان طبق معمول از خواندن نوشته های شما بسیار لذت بردم

پاسخ
گیس گلابتون

سلامت باشین خانم حیدری نازنینگلگلگل

پاسخ
سوده

سلام عزیز دل
ممنونم که می نویسید
مثل همیشه روان و زیبا..
سرشار از انرژی مثبت...
ان شاء الله از لحظه لحظه عمرتون لذت ببرید و در حال رشد و شکوفایی باشیدگل

پاسخ
گیس گلابتون

سلامت باشین سوده خانم عزیزگل

پاسخ
کفشدوزک

نتوانستم طاقت بیارم نوشته تمام شود. تازه در خاطره زندایی هستم. شما یک مادرشوهر خوب هستین چون خودتون مسئولیت داشتن زندگی عاشقانه را پذیرفتین و زندگی عاشقانه ای دارین کسانی که چنین خوشبختی را ندارن نمی تونن کدر و پکر نشن. خیلی سخته. خیلی ظرفیت و عقل بالا میخواد که آدم بفهمه چه حسی داره و چه کار باید با اون حس بده بکنه که به مردم بی گناه آزار نرسونه.

پاسخ
گیس گلابتون

چی بگم...

پاسخ
کفشدوزک

به عنوان یک آدم حساس که برای خواندن نوشته های لطیف و ملیح آمده بودم، اگر ۱۱ اردیبهشت را کمی ویرایش می کردید خیلی ممنون میشدم. روحیات آدم ها با هم متقاوت است و همه مثل دکترها نمی تونن و مایل نیستن جزئیات حادثه ها را مطالعه کنن. (احتمالا شما به زعم خودتان خیلی هم اشاره جزئی کردین و توضیح ندادین! ولی من بهم شوک وارد شد مخصوصا که تو فاز عروسی بودم و آمادگی شو نداشتم. یه کوچولو ptsd خفیف طوری!)

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم. یازده اردیبهشت هیچ نوشته ای نداره. منظورتون ۱۰ اردیبهشته؟ حادثه بندر رجایی؟ این که اخبار رسمی کشور بود. اعلام عزای عمومی شد... من فقط متن خبر را بازنویسی کردم.

پاسخ
کفشدوزک

بله ۱۰ اردیبهشت. فکر مبکردم خاطره قبل از ۱۲ اردیبهشت میشه ۱۱ ! خب من متن اخبار رسمی را نمی خوانم ولی نوشته های شما را دوست دارم.
بعدا که فکرش را کردم دیدم انتظار ندارم شما خود سانسوری کنید. ممکنه بخواهید یک هشداری برای افراد حساس بگذارید که ما از روی آن قسمت بپریم.

پاسخ
گیس گلابتون

باشه عزیزم، هشدار میذارم.

پاسخ

🌹🌹🌹

پاسخ
گیس گلابتون

قلب

پاسخ
ثریا

سلام خوبین؟ خیلی قلم خوبی دارین
همیشه به دنبال خواندن خاطره هاتون هستم ♥️🌺
خیلی وقتا تجربه هاتون برا جالب هست لطفاً همین طور بنویسد 🌺
به نظرم نوشته های جلال آل‌احمد خیلی بهتر از
صادق هدایت هست چون زندگی صادق هدایت آخرش به پوچی رسید و ناامیدی و بدبختی

پاسخ
گیس گلابتون

بله... صادق هدایت سه بار خودکشی کرد تا بالاخره تونست به زندگی ش پایان بده...

پاسخ
نرگس

خانم دکتر عزیز مثل همیشه عالی
باید اعتراف کنم ایکاش چندسال قبل با شما آشنا میشدم متاسفانه من دوبار ازدواج کردم ازدواج دومم نامادری بودم ۶ سال و سر آخر همسرم با خیانت به همسر اولش رجوع کرد خوبه که شما تونستید رابطه با پسرتون مدیریت کنید ایکاش و ایکاش موفق باشید.

پاسخ
گیس گلابتون

نرگس جان... متاسفم با چنین تجربه تلخی روبرو شدین... قلبم شکست...

پاسخ
رها

سلام مجاب کردم چت جی بی تی خیلی خیلی باحال بود هنوزم دارم میخندم...

پاسخ
گیس گلابتون

نیشخندنیشخندنیشخند

پاسخ

سلام گیس گلابتون جان
من این فیلم را آرامش دهنده یافتم. خواستم برای شما بفرستم
https://www.aparat.com/v/hjp5m58
خداراشکر من امروز احساس بدی نداشتم. ینی از کسانی که از درون کشور خیانت کردن حرص خوردم اما به طور کلی با اتفاقات راحت بودم و آرامش داشتم.
این احساس راحتی و آرامش را برای شما و دیگر دوستان هم آرزومندم.

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم هم برای لینک ویدیو و هم برای آرزوی قشنگ تون برای ما.

پاسخ
فرزانه

سلام خانم دکتر نازنین
کاش برامون بنویسین؛ مخصوصا تو این روزها... آرامش خوندن نوشته های شما مثل یه خوردن یه لیوان دمنوش تو هوای سرده که جسم و جون آدمو زنده می کنه

پاسخ
گیس گلابتون

عزیزکم... شما لطف دارین... اگه بنویسم احتمالا دارکه، نه لطیف و دلگرم کننده... به همین دلیل هنوز ننوشتم...

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه