یکشنبه اول تیر
دیشب زود خوابیدم و دیر بیدار شدم. ده صبح بهزحمت چشمانم را باز کردم. دلم نمیخواست از رختخواب بیرون بیایم. نگاهی به موبایل کردم و دیدم پسرم یادداشتی برایم فرستاده. آن را خواندم:
حمله به فرودو با هفت بمب ۱۳ تنی انجام شده. ۹۱ کیلو هزار مواد منفجره.
خواب از سرم پرید! آمریکا به کشورمان حمله کرده است...
تا یازده و نیم مثل مرده در رختخواب افتاده بودم. میخواستم به همسرم تلفن کنم و بگویم نمیتوانم آشپزی کنم و چیزی برای ناهار بخرد، ولی به خود نهیب زدم: اگر آشپزی نکنی، دو ساعت دیگر هم فقط در رختخواب دراز میکشی و با افکار بد، حال خودت را بدتر میکنی. برخیز!
از جا بلند شدم و سینه مرغ را برش زدم و در کمی روغن سرخ کردم. سپس سبزی آماده را داخل ماهیتابه ریختم به همراه آبجوش و رب انار گذاشتم آرام بپزد. بهاینترتیب مرغترش را پختم. دو پیمانه هم برنج کته پختم.
آشپزی، رخوت را از تنم گرفت و توانستم چند کار دیگر هم انجام بدهم، ولی بعد از صرف ناهار دیگر نتوانستم سر پا بمانم و به رختخواب پناه بردم و خوابیدم. خدایا چه به سر ما و کشورمان خواهد آمد؟
دوشنبه دوم تیر
امروز نوبت آمدن خانم کمک به خانهمان بود، ولی اصلاً جان نداشتم. دیروز بعدازظهر به او تلفن کردم و قرار را کنسل کردم. صبح با جان کندن از رختخواب جدا شدم. لنگانلنگان و خمیده قامت، مثل پیرزنی فرتوت، خود را به دستشویی رساندم تا آبی به سروصورتم بزنم. دلم میخواست موبایل را قاپ بزنم و خبرها را بخوانم، ولی میدانستم خواندن خبرهای بد بهمحض بیدار شدن، مرا بیحالتر و بی انرژی تر میکند. به روتین صبحم چسبیدم:
- شستن سروصورت و مسواک
- دوش گرفتن
- کرم مالی صورت و بدن
- ماسک مو و روغن اورگان
- پیچیدن مو با بیگودی
- راه انداختن ماشین لباسشویی
- جمعکردن ظرفهای خشک و تمیز
بالاخره به خودم اجازه دادم خبرها را بخوانم. وضعیت بدتر از چیزی است که انتظار داشتم. اسرائیل، تهران و کرج را بمباران کرده. حتی زندان اوین را موردحمله قرار داده. ایران هم شش موشک بهسوی پایگاه نظامی آمریکا در قطر فرستاده است.
خدایا عاقبتمان مثل عراق نشود که امریکا ظرف ۴۸ ساعت تمام زیرساختهای عراق را منفجر کرد و مردم را بدون آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت گذاشت...
دوباره انرژیام سقوط کرد. دلم میخواست به رختخواب برگردم، ولی میدانستم آشپزی حالم را خوب میکند. ناهار داشتیم. باقیمانده غذای روز شنبه. پس نان قندی پختم. بوی خوش هل و گلاب، آشپزخانه را فراگرفت و مرا آرام کرد.
خدایا... به مردم ایران رحم کن...
سهشنبه سوم تیر
ترامپ گفته: « خب... بچهها! دعوا بسه! روی همدیگه رو ببوسین و آتشبس کنین!»
دیشب تا خود صبح هر دو طرف کوبیدند. صدای پرواز هواپیماها و انفجارها در رودهن هم شنیده میشد. من تا ۳:۳۰ عشق ابدی را تماشا کردم. بعد یک عدد قرص زولپیدم انداختم بالا و راحت خوابیدم تا ده صبح. میترسیدم اخبار را بخوانم. آنقدر سرم را گرم کردم که بالاخره خواهرم تلفن کرد و آمار را داد. بعد نشستم سر فرصت همه اخبار را خواندم.
اسرائیل از آتشبس استقبال کرده. چند ساعت بعد گفته: جمهوری اسلامی آتشبس را نقض کرده و حق خودش میداند که تلافی کند. جمهوری اسلامی هم نقض آتشبس را انکار میکند.
خدایا... کمک مون کن...
.
.
.
گویا هر دو طرف، کمی تا قسمتی آتشبس را نقض کردند و بعد آرام گرفتند. خدایا... این صلح را پایدار نگه دار...
چهارشنبه ۴ تیر
دومین روز صلح است. بدنم کمکم دارد به تنظیم کارخانه برمیگردد. صبح مثل همیشه با انرژی و شادی از خواب بیدار شدم و از رختخواب بیرون پریدم، برعکس چند روز اخیر. تا ۱۱:۳۰ قسمت ۳۷ عشق ابدی را دیدم و کلی کیف کردم. بعد خمیر پیتزا گرفتم و چهار تا پیتزا پختم.
دستودلم به تولید محتوا نمیرود. قبل از تهاجم اسرائیل و آمریکا به ایران، من برای چهار پلتفرم محتوا میساختم: وبسایت، اینستاگرام و یوتیوب. الان دلم نمیخواهد حتی برای یکیشان محتوا درست کنم. ازنظر فکری و ذهنی بشدت خسته هستم و دلیلی برای ادامه کارم نمیبینم. شاید وقتی خستگیام برطرف شود، طرز فکرم و دیدگاهم تغییر کند. نمیدانم.
دیروز کتاب «مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز» نجف دریابندری به دستم رسید. یکی از هدایای تولدم که توسط همسرم خریداری شده است. کاش میشد همه کتاب را یکجا بخوانم. دو جلد پروپیمان است. فکر میکردم فقط آشپزی ایرانی است، ولی آشپزی بینالمللی است: هندی، عربی، ترکی، اسپانیایی، انگلیسی، ایتالیایی، فرانسوی و ... رسپی قورمهسبزی را نگاه کردم. دیدم طرز پختن قورمهسبزی به شیوه تهرانی، گیلانی، خوزستانی و آذربایجانی را نوشته است. عجبا! نمیدانستم این خورش در هر شهری به شیوهای متفاوت پخته میشود.
یعنی راستی راستی صلح شده؟ ته دلم هنوز میلرزد... آیا میشود به اسرائیل اعتماد کرد و که دوباره بر سرمان خراب نشود؟ حدود ۸۰۰ نفر از هموطنانمان در این تهاجم کشته شدهاند که ۳۰ نفرشان از اعضای ارشد نظامی بودهاند.
جمعه ۶ تیر
روز تولد مادر همسرم ۱۵ تیر است که امسال مصادف میشود با عاشورا. به همین دلیل پیشنهاد کردم امروز او را به یک رستوران شیکوپیک ببریم و کیک تولد هم برایش بخریم. رستورانهای خوب مهرشهر را جستجو کردم. دلش فیشاند چیپس میخواست. اول رفتیم سراغ رستوران فیشاند چیپس که تعطیل و بساطش جمع شده است. بعد دنبال رستوران گلپایگانی گشتیم که یک قهوهخانه دربوداغان از آب درآمد. رستوران حقیقت گلپایگان هم فقط کمی بهتر از قبلی بود. باغ رستوران قوی سفید ما را روسفید کرد. این رستوران بهصورت مجموعهای از کلبههای پوشالی است. بین کلبهها برکههایی قرار دارد و قوهای سفید و سیاه در برکهها شنا میکنند. کیفیت غذا عالی نبود، ولی قابلقبول بود. پس از صرف غذا، کیک تولد را از قنادی درباری خریدیم. در خانه مادر همسرم، شمعی روی کیک گذاشتیم و تولد مبارک خواندیم. دل پیرزن شاد شد. ما هم شاد شدیم.
یکشنبه ۸ تیر
بهقصد انجام کارهای بانکی راهی تهران شدم. دهم تیر چک دارم و بانک پاسارگاد هنوز هم راه نیفتاده. اول سراغ بانک پاسارگاد رفتم تا ببینم بهاندازه کافی پول در حسابم هست تا بتوانم چک را پاس کنم. بعد به سراغ بانک دی رفتم و سپردهها را یکی کردم. به خاطر تعدد سپردهها، ده مدل سود واریز میکند و دستآخر نمیفهمم چی به چی شد! رمز دوم کارت پارسیان را فعال کردم. این کارت مال پسانداز من است و برایش رمز دوم نگرفته بودم تا نتوانم آنلاین خرید کنم، ولی به خاطر اختلال در بانک پاسارگاد مجبور بود کارت پساندازم را فعال کنم. دستآخر به شعبه حضوری دیجی پی مراجعه کردم. برای تولد همسرم میخواهم لپتاپ بخرم. از مدل موردنظرم فقط یک عدد موجود است. برای وام دیجی پی باید چک صیادی بنفش را پست کنم. چند روز طول میکشد تا وام تأیید شوم و من نمیخواستم لپتاپ را از دست بدهم. به همین دلیل به شعبه حضوری مراجعه کردم. پس از ارائه مدارک، وام را گرفتم و لپتاپ را خریدم. به همسرم چیزی نگفتم تا وقتی به دستش میرسد، سورپریز شود.
دوشنبه ۹ تیر
هنوز آمادگی تولید محتوا ندارم. احتمالاً از شنبه با سرعت و میزان کم آغاز خواهم کرد. امروز خانم کمک آمده و دارد خانه را تمیز میکند.
جمهوری اسلامی سر میز مذاکره با آمریکا برنگشت. اصرار دارد غنیسازی را ادامه دهد. اسرائیل و آمریکا هم دارند تهدید بهعوض کردن رژیم میکنند. صلح شکنندهای است. اگر دوباره جنگ شروع شود، بدتر از دفعه قبلی خواهد بود. دلمان گرم نیست و حالمان خوش نیست. خدا آخر و عاقبت کشورمان را به خیر کند.
سهشنبه ۱۰ تیر
خواهرم تماس گرفت و گفت: «حال مامان خوب نیست. به نظرم افسردگی گرفته. شاید دارو نیاز داره. میشه باهاش تماس بگیری؟»
فوری با مادرم تماس گرفتم و جویای احوالش شدم. گفت: «انرژی ندارم. انگیزه ندارم. دلم نمیخاد کاری انجام بدم. من که نمی تونستم یه دقیقه بیکار باشم، حالا جون ندارم و دلم نمیخاد کاری انجام بدم.»
عوارض بعد از جنگ... در دوره ۱۲ روزه سیاه، بدن ما در حالت آمادهباش بود. دائم منقبض بودیم و گوشبهزنگ. به عبارت علمیتر، سیستم سمپاتیک بدن فعال بود. حالا که خطر رفع شده، سیستم پاراسمپاتیک کنترل را به دست گرفته و بدن میخواهد استراحت کند و وا بدهد. اگر این روزها بیحال و بی انرژی هستی، حوصله نداری، انگیزه نداری و اهداف مهمت برایت بیارزش شده، تعجب نکن! همه ما کموبیش همین حال و هوا را داریم. به خودت فشار نیاور. استراحت کن. غذای سالم و کافی بخور. به اهداف درازمدت فکر نکن. برنامههای کوتاهمدت و سبک داشته باش. به روتین زندگیات بچسب و اجازه بده این دوران هم بگذرد.
البته درباره مادرم، به گفتگوی تلفنی اکتفا نکردم. پدر و مادرم در خانه باغ دماوند بودند. به همراه همسرم به آنها سر زدم. به او آمپول تقویتی/ نوروبیون تزریق کردم. مقداری قرص آهن برایش بردم. آنها را برای صرف ناهار و تماشای فیلم به خانهمان دعوت کردم. امیدوارم این تمهیدات، حال مادرم را بهتر کند.
مادرم زنی بسیار قوی است. در شرایط بحران، مثل کوه استوار است. تابهحال فروریختن او را ندیده بودم. خدا جنگ افروزان را به جهنم سوزان تبعید کند!
چهارشنبه ۱۱ تیر
دو تا مرغ کوچک را در هواپز بریان کردم. مقداری هم ماکارونی پختم. قارچ هم سرخ کردم. میخواستم سیبزمینی تنوری بپزم که برق رفت. همان موقع پدر و مادرم پشت در خانه ما رسیدند. اگر دو دقیقه زودتر میرسیدند، در آسانسور گیر میافتادند. نگران بودم که این پیرزن و پیرمرد چطور پلههای پنج طبقه را طی کنند. پایین رفتم و در را برایشان باز کردم و بعد سهتایی تاتی تاتیکنان از پلهها بالا آمدیم و به خانه رسیدیم.
کنار هم ناهاری خوردیم و فیلم کمدی سنپترزبورگ را دیدیم. کلی خندیدیم. بامزه بود. بعد رفتند. خیال دارم فردا عصر بهشان سر بزنم. امروز حال مامان بهتر بود خدا را شکر.
دوشنبه ۱۶ تیر – چهارشنبه ۱۹ تیر
سفری رؤیایی به لاویج و نور داشتیم. اینجا نوشتم.
جمعه ۲۰ تیر
دیروز خبر آمد که شوهرعمهام فوت کرده است. طفلک مدتی بود به خاطر سکتههای متعدد مغزی، توان حرکت را ازدستداده بود. عاقبت سکته قلبی، کارش را یکسره کرد. خدا رحمتش کند. قرار است امروز در آرامستان چشمه اعلا دفن شود.
امروز عروس جان مهمان ماست. برای ناهار کباب چنجه داریم. اولین بار است که میخواهیم در خانه کباب چنجه بپزیم. خدا کند که خوب از آب درآید. دیروز گوشت را مرینت کردم با ماست و آبلیمو و پیاز و نمک و فلفل و روغن مایع.
.
.
.
کباب چنجه بسیار لذیذ شد. جای همگی خالی.
به مراسم تدفین شوهرعمه نرسیدم. پس از مراسم، همراه همسرم، برای عرض تسلیت به خانه باغ عمه رفتم. نیم ساعتی نشستیم. خواهر و برادرم هم آمدند. چای و حلوا خوردیم. کمی از اینطرف و آنطرف گفتیم. به سر مزار رفتیم. دلم گرفت. گورهای سیاه عمو، پسرعمو، پسرعمه و حالا هم شوهرعمه کنار هم قرار گرفتهاند. تا کی ما هم به صفشان اضافه شویم...
یکشنبه ۲۲ تیر
برای ترمیم دکلره، به آرایشگاه رفتم و پنج ساعت زیردست آرایشگر نشستم. الان با موهایی خاکستری، شبیه به مادربزرگ خدابیامرزم، در خدمت شما هستم. یکبار رنگساژ میکند و موهایم بنفش میشوند. دفعه بعد موهایم رنگ گوجهفرنگی میشود و حالا نقرهای. خوشبختانه با یکبار شستن، پاک میشوند، وگرنه نمیدانستم باید چه کنم. دلم میخواهد چند رشته موهایم را آبی یا بنفش کنم.
سهشنبه ۲۴ تیر
آقای شوشو سهشنبهها را تعطیل کرده. امروز هم طبق روال هر هفته، تعطیل بود. تا جایی که توانستیم خوابیدیم. بعد برای خرید میوه و انجام یک کار بانکی از خانه بیرون زدیم. وقتی به خانه برگشتیم، من کوکوی مرغ و کیک هلو پختم. قسمت خوشمزه و شیرین روز من بعد از ناهار شروع میشود: تماشای سریال و فیلم به همراه همسرم.
امروز سریال «خواهر بهتر» را شروع کردیم و سه قسمت دیدیم. مردی به قتل میرسد و پسر ۱۷ سالهاش متهم به قتل است. مادرناتنی او، خالهاش است. مادر ناتنی و مادر بیولوژیک، یعنی دو خواهر، پس از سالها قهر و دوری، باهم متحد میشوند تا پسرشان را نجات دهند. تا اینجا که محشر بود. راستی... اگر سریالهای پلیسی و جنایی را دوست دارید Dep. Q را بشدت پیشنهاد میکنم. ۹ اپیزود است و از ۳۰ ثانیه اول شما را روی صندلی میخکوب میکند.
پنجشنبه ۲۶ تیر
برای روز تولد عروس جان کیک پختم. ده صبح شروع کردم و شش عصر تمام شد. هشت ساعت! البته پختن کیک کمتر از یک ساعت طول میکشد، ولی برای خامه کشی باید بگذاریم کیک کاملاً خنک شود. حدود یک ساعت در دمای محیط و سپس یکی دو ساعت در یخچال. بعد در سه مرحله خامه کشی کنم. یکبار فیلینگ بگذارم و یک لایه نازک خامه را روی همه کیک بکشم تا موقع خامه کشی اصلی، خردههای کیک بیرون نزند. سپس یکی دو ساعت کیک را در یخچال استراحت بدهم. بعد نوبت آن است که رویه کیک را بکشم. در مرحله سوم با ماسوره روی کیک را تزئین کنم. بهعبارتدیگر من هشت ساعت سر پا نبودم، ولی هشت ساعت درگیر بودم. باید چهار بار کاسه همزن و پرههایش را میشستم. کیک اسفنجی با فیلینگ خامه قنادی و گیلاس تازه و روکش خامه سفید و گلهای بنفش آماده کردم. شاید به نظر شما صرف هشت ساعت وقت برای پختن کیک، اتلاف وقت باشد، ولی این کار بهقدری برای من لذتبخش است و بقیه کارها ازنظرم اتلاف وقت است!
شنبه ۲۸ تیر
روز تولد عروس جان دیروز بود، ولی درگیر تحویل گرفتن یکی از آپارتمانها از مستأجرم بود. البته مستأجرم نتوانسته بود مورد مناسب پیدا کند و تخلیه نکرد و مهلت گرفت، ولی چون خجالت کشیده بود خبر بدهد، من تا آنجا رفتم تا خانه را تحویل بگیرم و تمام صبحم تلف شد. برای ناهار اکبر جوجه خوردیم و قرار شد مراسم تولد مبارکی را برای امروز بگذاریم.
برای ناهار سبزیپلو با ماهی سرخکرده آماده کردم. پس از صرف ناهار، کلی عکس گرفتیم و بعد کیک را بریدیم. جای شما خالی! چه کیک خوشمزهای شد. اگر آدم یکبار کیک خانگی بخورد، دیگر رغبتی به خوردن کیک قنادی نخواهد داشت.
سهشنبه ۳۱ تیر
ماه تیر در حالی به پایان میرسد که ایران درگیر بحران آب، برق و تحریم و مسائل هستهای است. اگر مسئولین با اروپاییها به توافق نرسند، شهریور مکانیسم ماشه هم فعال خواهد شد. خلاصه به قول دکتر پژمان در عشق ابدی: «اوضاع خیلی خیطه!»
من یک تشکر بزرگ به آقای منصور ضابطیان بدهکارم. در طول جنگ ۱۲ روزه و ماه تیر، صدای او، آرامبخش روزهای من بوده. موقع انجام کارهای خانه، کتاب صوتی استانبولی و موآ را گوش میدادم و همراه او در استانبول و ویتنام گردش میکردم. بهویژه کتاب استانبولی برایم شیرین بود چون چند بار به استانبول رفتهام و کاملاً میدانستم دارد درباره کجا و چه حرف میزند. سپاس آقای ضابطیان گرامی! در ضمن، در نوشتن حسابی پیشرفت کردهاید. نثر استانبولی یک سر و گردن بالاتر از بقیه کتابهایتان است. دست مریزاد! گویی کتاب جدید منتشر کردید. مشتاق خواندن و شنیدن آن هستم.