زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1395/01/25 13:36

جشن بهاری

اول فروردین ساعت  ده صبح بیدار شدم. بنا به دلایلی شب گذشته بیخوابی کشیده بودم و خواب ماندم. متاسفانه تحویل سال را از دست دادم. سال‌ها بود این لحظه جادویی را از دست نداده بودم. تقریباً به محض بیدار شدن، توفانی در خانه آغاز شد که خوشبختانه به کمک مهارت مدیریت خشم که آموخته‌ام، فقط ده دقیقه طول کشید. پس از آن تا 20 روز من و همسرم در سکوت نسبی بودیم. جمعه بیستم فروردین دو ساعت مذاکره کردیم و هوووووووف! طلسم هفت نوروز نحس شکسته شد! مطمئنم دیگر مشکلات نوروزهای قبلی در زندگی ما بوجود نخواهد آمد.

 

خب... بالاخره محصول خداحافظ خشم! بکار خودم هم آمد.

 

من و همسرم چنان با ملایمت و بی سروصدا این مشکل هفت ساله را حل کردیم که انگار یک جراح زبردست، غده سرطانی را با تیغ لیزر و با ظرافت از ساقه مغز خارج می‌کند. عالی بود... عالی... و حالا خانه‌مان سرشار از زمزمه‌های عشق است. آرام و شیرین... این تمیزترین و بی سروصداترین دعوای زندگی متاهلی ما بود و انشاالله آخرین توفان.

 

اما من جشن شکوفه‌ها را از دست دادم. وقتی درختان دماوند غرق شکوفه می‌شوند، زیر درخت دراز بکشید و بگذارید نسیم بوزد... گلبرگ‌های سفید و صورتی شکوفه‌ها مثل برف بر سرتان می‌بارند... واااااااای! چطور می‌توانم هیجان این لحظات را بیان کنم؟

 

امسال شکوفه‌ها از اسفند روی درختان ظاهر شدند. وسط همه بدو بدوهای عید. من نتوانستم حتی یک دل سیر، آنها را تماشا کنم. سه هفته اول فروردین هم به سکوت گذشت. من خودم را در کار سایت غرق کردم و آقای شوشو خود را در تماشای سریال. بنابراین هر دو جشن شکوفه‌ها را از دست دادیم. راستی راستی که بزرگترین دزد زمان، خشم و عصبانیت است. انشاالله برای من و همسرم این آخرین بار بود.

 

امروز برای اولین بار طعم شیرین و عطر خوشبوی بهار را چشیدم. امروز: چهارشنبه 25 فروردین.

 

داستان از این قرار بود که دستگاه پوز دفتر خراب شده بود. باید دستگاه را به شعبه بانک تحویل می‌دادم. نوشتم که مدیریت زمان را در سطحی بالاتر آموخته‌ام؟ یکی از نکات عالی که سال گذشته یاد گرفتم، تعیین روز خاص برای انجام کارهای خاص است. مثلاً روز چهارشنبه روز انجام کارهای خارج از دفتر است. پیش از این وقتی کار خارج از دفتر داشتم، آنقدر دنبالش نمی‌رفتم و نمی‌رفتم و باز هم نمی‌رفتم که بالاخره شرایط بکلی اورژانس می‌شد. یا این که در یک روز مجبور می‌شدم به بیست سی تا کار رسیدگی کنم. این کار هم ابلهانه بود چون بکلی از پا می‌افتادم. الان می دانم روز چهارشنبه روز کارهای خارج از دفتر است. به همین دلیل کارها روی هم تلنبار نمی‌شود. به مرحله اورژانس هم نمی‌رسد.

 

خب! داشتم می‌گفتم که دستگاه پوز خراب شده بود و روز چهارشنبه از راه رسید. یعنی امروز. باران بهاری مثل سیل از آسمان می‌ریخت. اول به دفتر آمدم و قدری کارها را سر و سامان دادم و سپس سوار ماشین شدم به تهران آمدم. متاسفانه سطح خدمات رسانی در حومه تهران خوب نیست. تقریباً برای مطلب کوچکی باید به تهران بیایم. خدمات رسانی از هر نوع که فکرش را بکنید، در اینجا خوب ارائه نمی‌شود. آمدن به تهران برایم خوشایند نیست. حوصله ترافیک و نبودن جای پارک و آلودگی هوا را ندارم. اما چاره دیگری نیست.

 

تمرین روز گذشته سپاسگزاری، این بود: سه کار دشوار را که مدتهاست پشت گوش انداخته‌اید، بنویسید و برای انجام راحت و عالی آن پیشاپیش سپاسگزاری کنید. من دیروز برای تحویل دستگاه پوز، به شکلی عالی و ساده، سپاسگزاری کرده بودم.

 

سوار ماشین شدم و با بخاری، برف پاک کن، GPS، برچسب عوارض اتوبان دست به یقه شدم. این تکنولوژی مرا کشته. فکر کنم بزودی برای غذا خوردن و توالت رفتن هم باید اپلیکشن نصب کنم.

 

ولی ... باران... درختان سبز... جاده خلوت ... انگار داشتم در جاده شمال رانندگی می‌کردم. به به!... بانک مورد نظرم در فلکه دوم تهرانپارس قرار داشت. داخل یک پاساژ بود. تا پاساژ راحت رفتم، ولی پیدا کردن یک بانک در یک پاساژ، سخت بود. چون برای این یکی نمی‌توانستم اپلیکشن نصب کنم، باید از آدمها آدرس می‌پرسیدم. امان از آدرس دادن‌ها.

 

دستگاه پوز داخل شعبه بانک بخوبی کار کرد و دماغ مرا سوزاند. از طرفی خوشحال شدم. اگر خراب بود باید هفته بعد همین راه را طی می‌کردم.

 

راه رفتن زیر باران، چتر بدست، بوییدن هوای خیس و شیرین فروردین...

عجب روز زیبایی است. روز بارانی‌تان بخیر و خوشی

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

بهرام

عالی بود ، خوشحالم که خوشحالید لبخند همیشه شاد باشید گل

پاسخ
sahara57

سلام
خوشحالم که این توفیق اجباری باعث شده که بهار رو تجربه کنید. بخصوص روزهای اخیر بارش زیبای باران بهاری آدم رو زنده می کنه. درسته این باران زیبا در بعضی استان ها باعث راه افتادن سیل شده ولی من خوشحالم که بالاخره مدیریت بحران در مملکت ما واقعا داره انجام میشه و مجموعه هواشناسی و ستاد بحران و هلال احمر کارشون رو خوب انجام دادن و ما مثل سیل های قبلی شاهد آمار بالای تلفات هموطاننمون نبودیم. انشاءلله روزی برسه که تلفات ما صفر بشه در چنین مواقعی.

بگذریم، تو گلوم مونده بود و باید می گفتم. درباره دستگاه پوز نمی دونم این چه سریه! من هم بیشتر اوقات وقتی بعد از مدتها وقت می کنم و یه وسیله الکترونیکی خراب رو به تعمیرگاه میبرم تو تعمیرگاه عین روز اولش کار می کنه! فکر می کنم باید به قوانین مورفی اضافه کنیمخنده

پاسخ
گیس گلابتون

خنده

پاسخ
پگاه

سلام در مورد ستاد بحران کاملا موافقم من هم خوشحالم که تلفات ما امسال به کمترین رسیده. ان شا الله سالهای بعد تلفات جانی نداشته باشیم و خسرات مالی به کمترین مقدار برسدو از این نعمت خداداد آبی نیز (در این کمبود منابع آبی) بهترین استفاده بشه و هدر نروردلبخند

پاسخ
najme55

پگاه و سحر عزیز ممنونم ازتون. من نمیدانستم امسال مدیریت بحران بهتر شده. چقدر به دانستن اینکه یک چیزی بالاخره از قبلش بهتر شده تو این مملکت نیاز داشتم. از شما واقعا متشکرم و از گیس گلابتون و این فضاقلب

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه