زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1390/08/20 00:00

بیمارستان سوانح سوختگی

یک از وبلاگنویس ها که رزیدنت جراحی است، دکتر حمید احمدی، که خدمت ایشان ارادت زیادی دارم، دارد خاطرات مربوط به بیمارستان سوانح سوختگی را ثبت می کند. این خاطره تلخ به یادم آمد. می خواهم اینجا بنویسم باشد که تلخی آن از ذهنم پاک شود.

ترسناک ترین بیمارستانی که در آن کار کردم، بیمارستان سوانح سوختگی بود. تا سالهای سال خوابهایم را پر از کابوس کرده بود.

شبی به من اطلاع دادند که بیماری با 90% سوختگی به اورژانس آورده شده است. به بالین او رفتم. فاطمه نام داشت. تمام بدنش در پانسمان پیچیده شده بود. فقط چشمهای درشت، دماغ کوچک سربالا و لب های قلوه ای زیبایش معلوم بود. رفتارش بسیار متین بود. یعنی من نمی دانم اگر خودم 90% سوخته باشم چطور می توانم متین و موقر باشم ... ولی او بود. رگ نداشت. مجبور شدم روی رگ او جراحی انجام بدهم تا رگی برای دریافت سرم داشته باشد.

فردا صبح دیدم دور و بر مرا خبرنگار گرفته است: "شما که پزشک همسر مخملباف هستید، برایمان بگو که موضوع چیست؟!" جل الخالق! زن مخملباف کجا بود دیگر! کاشف به عمل آمد که فاطمه همسر مخملباف است. شب گذشته که سوختگی رخ داده بود، مخملباف مسافرت بود، لذا همراه همسرش به بیمارستان نیامده بوده است.

قاطعانه به خبرنگارها جواب منفی دادم. ولی اوضاع بدتر شد. چون افراد کلیدی بیمارستان چپ و راست به من تلفن می کردند یا مرا این گوشه و آن گوشه بیمارستان می کشیدند و با تهدید و تطمیع و یا وعده دستمزد بالا می خواستند مرا وادار به انجام مصاحبه کنند.

مثل یک خرس وحشی عصبانی شده بودم. "بابا جان! من به عنوان پزشک وظیفه دارم محرم اسرار بیماران خود باشم. من اجازه ندارم درباره جزئیات حادثه حرف بزنم. این کار بر خلاف همه موازین انسانی، اخلاقی و اجتماعی است." وقتی چشمان خون گرفته مرا دیدند، دمشان را روی کولشان گذاشتند و گور به گور شدند.

مخملباف از مسافرت برگشته بود و سه فرزندش را نیز با خودش به بالین فاطمه آورده بود.مخملباف بت من است. یعنی من هوایی را که او نفس می کشد، مثل عطر می بویم و بعد من بیچاره  جلوی چشمهای از حدقه در آمده او دوبار دیگر روی همسرش جراحی انجام دادم تا رگ دیگری پیدا کنم. فکرش را بکنید!

فاطمه سه روز در آن بیمارستان بود و مخملباف با گردن کج جلوی من می ایستاد و اجازه انتقال همسرش را به آلمان می خواست و من با زبان خشک شده و صدایی که به زور از گلویم خارج می شد به او جواب منفی می دادم. ظرف سه روز توانستم فشارخون و وضعیت حیاتی فاطمه را پایدار کنم و اجازه انتقال او به آلمان داده شد. خبر دارید که فاطمه دوام نیاورد و درگذشت.

هنوز خاطره آن سه شبانه روز هولناک بر شانه من سنگینی می کند. می ترسم بالاخره مخملباف فیلمی بسازد و در آن کاریکاتوری از من به نمایش بگذارد که با چاقو بالای سر همسرش ایستاده ام ...

وای... چه خاطره بدی بود...

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

بیتا

خیلی بد و ناراحت کننده بود

پاسخ
آیدا

تو بهترین کاری که می توانستی را انجام دادی. تصویرت کاریکاتوری نیست اگر هم باشد مانند زنان اردشیر رستمی است آرام و مهربان.

پاسخ
دختر خاك

چه غم انگيز

پاسخ
مرمر

واي چه بد بوده ، چقدر كه بهت سخت گذشته....

پاسخ
اندر احوالات

نگاه مهربون شما چه روزها و شبهای سختی رو دیده من کسی رو می شناسم که 70% سوختگی داشته و معجزه آسا زنده مونده از دوران بیمارستان دوستانی داره که تو جمعی دیدمشون جالب اینجاست که اینجور آدمها بسیار روحیه بالایی دارند و شاکرند برعکس خیلی از ماها وقتی آدم می بینتشون احساس گناه می کنه که با وجود سلامتی اینهمه ناشکری می کنه

پاسخ
سارا

گیس گلابتون هم از این دست خاطره ها دارد فقط مدیریتشان می کند تا امروزش را خراب نکنند

پاسخ
نرجس

وای چقد دردناک! اتفاقا من وب ایشون رو دنبال میکنم عکساشونم دل و جرات به خرج دادم دیدم، همون شب هم کابوس دیدم، خدا قوت بده کارتون واقعا سخته

پاسخ
شیما

عجب... پس شما دکتر همسرش بودی! اون موقع ها چقدر این خبر بولد بود. بالاخره علت خودسوزیشو فهمیدی؟ بعد از اون اتفاق و با حرفایی که در مورد مخلملباف در رابطه با خودسوزی همسرش می زدند، دیگه دوسش نداشتم!

پاسخ
خانمی

گیس گلابتون دیدن عکسهاش خیلی سخت بود ، جوری که کمتر جرات خوندن مطالب بیمارستان سوختگی رو پیدا میکنم! پزشک شدن رو دوست داشتم اما به خاطر اینکه دل نداشتم کسی رو زخمی ببینم یا دست توی اندام کسی بکنم علوم تجربی نخوندم اما کمکهای اولیه رو یاد گرفتم ، حالا هم دوست دارم اما با خوندن این مطالب شما و دکتر حمید خدا رو شکر کردم که دکتر نشدم با روحیه ام سازگار نیست ، شما ها فرشته هستید ...

پاسخ
نلی

سلام خانوم دکتر گل. خسته نباشید. هیچی بدتر از بیمار سوختگی نیست. موافقم. خانوم دکتر...چرا بردش آلمان? 90 درصد سوختگی یعنی صد در صد مرگ. یا من اشتباه می کنم? من خوندم در ایران 50% سوختگی های35% می میرن! تو اروپا یا آمریکا چند درصد رو زنده نگه میدارن??

پاسخ
دخترک پاییز

عزیزم... مهربانم... مطمئن باش آقای مخملبافی که همه ما میشناسیم، آنقدر درک و فهم دارد که بداند تو به وظیفهء پزشکی ات عمل میکردی... اگر هم فیلمی بسازد از تو تقدیر میکند بابت تلاشت، وظیفه شناسی ات و راز داری ات... چقدر دلم سوخت برای آن زن متین و موقر... عجیب است که تا به حال داستانش را نشنیده بودم... فقط خدا میداند که چه به روزش آمده بود... خدا رحمتش کند :(

پاسخ
آیسان*

عزیزززززززم گیس گلابتون. با خوندن مطلبت حال عجیبی شدم. چقدر سخت بوده....واااای...

پاسخ
sepid

سلام نمی دانم چرا! ولی از شما انتظار این جمله ی افراطی را نداشتم: مخملباف بت من است! شاید چون من به هیچ انسانی بر روی این کره ی خاکی اینقدر اردات ندارم. دوستشان دارم و برایشان احترام قائلم ولی نه ارادتی در این حد!!

پاسخ
گیس گلابتون

مارال جون و شیما جون من در مورد علت سوختگی و موارد پیرامون آن چیزی ندارم که بگویم.

پاسخ
گیس گلابتون

نلی جون خانم دکتر عزیزم، بهتر از من میدانی که علت مرگ بیمار 50% سوختگی در بیمارستان های سوختگی، وجود میکربهای مقاوم است. بیمارستان سوختگی باید هر 10-5 سال یکبار ویران شود و در محل دیگری ساخته شود. نه این که هوا پر از بوی پسوموناس باشد. بیمارستان سوختگی نبودی؟

پاسخ
نلی

14 ماه عمر عزیزم در بیمارستان سوختگی بودم! واقعا بد بود! بوی موی سوخته:((( ایران جهان سومیم! برام جالب بود آلمان پذیرش داده! ما بالای 80 درصد از بیمارستان دیگه قبول نمی کردیم! بالای75 درصد هم به بیمارانمون می گفتیم امریکا هم ببرینش زنده نمی مونه! جراح معالج می گفت البته! گفتم از فرصت استفاده کنم ببینم اون ور چند درصد رو زنده نگه می دارن!:دی ما 35 درصدهامون می مردن! رفتم تحقیق دیدم 50 درصد سوختگی 35 درصد در ایران می میره فهمیدم آمار بیمارستان ما با جاهای دیگه فرق نداره کمتر ناراحت شدم.

پاسخ
آسمونی

این مطلب رو اصلا نخوندم. چون پالس منفی شدیدی به همراه داره برام. تعجب میکنم چرا توی سایتتون گذاشتید؟!

پاسخ
مهری

مخملباف بت من هست ادرس الکترونیکی سراغ داری که اطلاعات بیشتری ازاین واقعه بدست بیاورم؟خودسوزی رانمیتوانم باورکنم

پاسخ
گیس گلابتون

دوستان گرامی! من نگفتم خودسوزی. من چیزی در مورد علت سوختگی و شایعات پیرامون آن نگفتم. من فقط گفتم سوختگی. اگر در این مورد خیال دارید شایعه پردازی کنید، خواهش می کنم که وبلاگ دیگری را پیدا کنید

پاسخ
لوسی

سلام چرا جواب سپید رو ندادید؟ چون من هم انتظار چنین حرفی رو نداشتم از شما

پاسخ
Mongi

Free kolnwedge like this doesn't just help, it promote democracy. Thank you.

پاسخ
برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه