مادرناتنی بودن دشوار است. مادران ناتنی همه زحمات یک مادر را به عهده دارند، بدون این که افتخارات یک مادر را داشته باشند. مادران ناتنی همه جا و در همه شرایط زیر ذره بین انتقاد همگان قرار دارند. ظاهرا بهشت زیر پای مادران ناتنی نیست. متأسفانه فرهنگ ما نسبت به مادران ناتنی بسیار بی‌رحم است و کار را برای مادران ناتنی دشوارتر می‌کند. ما با افسانه‌های سیندرلا، سفید برفی و اولدوز و کلاغ‌ها بزرگ شده‌ایم. نفرت و ترس از مادرناتنی از کودکی در وجود ما تزریق شده است. به همین دلیل هر مادرناتنی در خفا از خود می‌پرسد: "آیا من هم موجودی نفرت‌انگیز مثل زن باباهای افسانه‌ها هستم؟" مادران ناتنی دچار شرم و احساس گناه هستند، زیرا جامعه با آن‌ها به گونه‌ای رفتار می‌کند که انگار عفریته‌ای شریر می‌باشند. آمار طلاق در کشور ما بالا رفته است. در شهرهای بزرگ حدود نیمی از ازدواج‌ها به طلاق منجر می‌شود. پس هر روز تعداد کودکانی که با مادرناتنی بزرگ می‌شوند، افزایش می‌یابد. اگر طرز فکر ما و رفتار ما با مادران ناتنی عوض نشود، کودکان طلاق بیش از هرکسی از این موضوع آسیب می‌بینند. این بخش سایت به مادران ناتنی تقدیم می‌شود. کامنت دیگران حذف می‌شود. اینجا جایی است که مادران ناتنی می‌توانند با آرامش مشکلات خود را بیان کنند و جواب بسیاری از سؤالات خود را پیدا کنند. لطفاً با کلام محبت و احترام بنویسید. همان کلامی که شایسته شماست. ممنونم

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
مادران ناتنی
1395/05/09 14:50

شش یادآوری مهم به آقایانی صاحب فرزند، پس از ازدواج مجدد

 وقتی یک نفر وارد خانواده‌ای می‌شود که از قبل وجود داشته، وضعیت عجیب غریب و دشواری پیش می‌آید. مادرناتنی برای ارتباط برقرار کردن با تک تک افراد خانواده، تحت استرس و فشار قرار می‌گیرد. بعلاوه نقش مادرناتنی، نقشی تعریف نشده است و انتظارات زیاد و گاهی بی مورد از یک مادرناتنی می‌رود. البته در فیلم‌ها، کارتون‌ها و قصه‌ها، نقش مادرناتنی بوضوح به عنوان زنی بدجنس و شرور بیان شده است. همین مطلب، کار مادران ناتنی را ده‌ها بار دشوارتر می‌کند.

 

  • مادرناتنی در مورد نقش خود سرگردان است. او وظایف یک مادر را به عهده دارد ولی اختیارات یک مادر را ندارد.

     

  • از او انتظار می‌رود همیشه به فرزندان شوهرش خدمت و محبت کند، ولی نباید انتظار داشته باشد فرزندخوانده‌هایش به او محبت و خدمت کنند.

     

  • مادرناتنی، زمان، انرژی، فضای خانه، توجه، حریم خصوصی و حتی پول خود را برای بچه‌های زنی دیگر صرف می‌کند.

     

  • او حق ندارد با همسرش حریم خصوصی داشته باشد، ولی فرزندانی که هیچ نسبت بیولوژیک با او ندارد، اجازه دارند در همه جوانب زندگی‌اش مداخله و دخل و تصرف کنند. گاهی اوقات بچه‌ها بسیار پرتوقع و زیاده خواه هستند.

 

یک مادرناتنی در مقابل تمام این دردسرها و زحمات قرار است چه چیزی دریافت کند؟ او به امید تجربه عشق و رومانس، ازدواج کرده است، ولی به احتمال زیاد به اندازه‌ای که شایسته آن است، چیزی دریافت نمی‌کند.

 

منظور من این نیست که مادران ناتنی، همگی بدبخت و درمانده هستند. ولی معمولاً نیازهای آنها به خاطر نیازهای فرزندان همسرش مورد بی توجهی قرار می‌گیرد. مادرناتنی به خاطر عشق به همسرش، وارد این زندگی شده است. آیا همسرش به اندازه کافی به او عشق و محبت نشان می‌دهد؟

 

من (جوئل شوارتزبرگ) به عنوان یک پدر که ازدواج مجدد داشته‌ام، معتقدم آقایانی که از ازدواج قبلی خود فرزند دارند و دوباره ازدواج می‌کنند، باید شش مورد مهم را مراعات کنند. همان طور که اطلاع دارید وقتی فرزندانی از ازدواج قبلی وجود دارد، احتمال طلاق در ازدواج مجدد، 20% بیش از ازدواج معمولی است. یعنی فرزندان نقش مهمی در شکست خوردن ازدواج مجدد شما دارند. اگر نمی‌خواهید به جمع 70% ازدواج مجدد شکست خورده بپیوندید، رعایت موارد زیر را جدی بگیرید:

 

 

  • 1-از همسر خود قدردانی کنید

    پس از ازدواج مجدد، به عنوان یک پدر، تحت فشار زیادی قرار می‌گیرید. انگار همه دارند شما را از یک طرف می‌کشند. درخواست‌های زیادی از شما می‌شود. بله! شما تحت فشار هستید. بی شک همینطور است. اما به وضعیت مادرناتنی توجه کنید: زندگی او هم از هر طرف مورد هجوم قرار گرفته است. او می‌دانسته شما بچه دارید و علیرغم وجود فرزندان، با شما ازدواج کرده است، ولی او هرگز نمی داسته چه چیزی در انتظار اوست. او بیش از شما تحت فشار است. او زندگی‌اش را با شما پیوند زده، یعنی نمی‌تواند جای دیگری زندگی کند و باید همراه شما زندگی کند. او زندگی‌اش را با شما پیوند زده، یعنی قبول کرده درآمد شما با خانواده سابقتان تقسیم شود و او باید به کمتر (خیلی کمتر) قانع باشد. او زندگی‌اش را با شما پیوند زده، یعنی حریم خصوصی و دونفری‌اش را فدا کرده است و این یکی چیزی است او اصلاً آمادگی روبرو شدن با آن را ندارد. بنابراین از او برای تمام این گذشت ها، قدردانی کنید.

     

  • 2-به ازدواجتان صمیمانه متعهد باشید

    حلقه‌ای که در انگشت سبابه دست چپ شما قرار دارد، نشان می‌دهد شما متأهل هستید و همسر دارید. این حلقه چیزی در مورد بچه‌ها نمی‌گوید. متاسفانه بسیاری از والدین، ازدواج خود را فراموش می‌کنند و تمام وقت و انرژی خود را صرف فرزندان می‌کنند. بی توجهی به ازدواج باعث می‌شود ازدواج صدمه ببیند و از بین برود. شما پدر تمام وقت هستید یا نیمه وقت؟ (یعنی بچه‌ها تمام وقت پیش شما زندگی می‌کنند یا گاهی اوقات با شما هستند؟) بدون توجه به وضعیت پدری شما، همسر شما، شایسته آن است که یک همسر تمام وقت داشته باشد. همسری که از او حمایت کند و به ازدواجش پایبند باشد. به عنوان یک شوهر، شما موظف هستید هر آنچه از دستتان برمی آید برای مراقبت و محافظت ازدواج خود انجام بدهید.

     

  • 3-با همسرتان همدردی کنید

    همدری یعنی درک کنید فرزندان شما استرس زیادی به زندگی همسرتان وارد می‌کنند. بله! بچه‌های شما نور چشمان شما هستند، قلب شما را مالامال از شادی و خنده و افتخار می‌کنند. شاید مادرناتنی هم در مورد فرزندان شما احساس شادی و افتخار داشته باشد، شاید هم نداشته باشد، ولی مسلماً از سر و صدا، بشقاب‌های کثیف، لباس‌های کثیف، توالت‌های کثیف و خانه بهم ریخته حسابی نصیب می‌برد. همسر شما باید برای فرزندان شما غذا بپزد، ظرف‌های کثیفشان را بشوید، لباس‌های کثیفشان را بشوید، خانه را مرتب کند، با پول کمتر بسازد، حریم خصوصی نداشته باشد. همدردی شما با او یعنی درک کنید او برای بودن با شما دارد چه هزینه سنگینی را پرداخت می‌کند. آیا شما در مقابل، زحمات او را  جبران می‌کنید؟ حواستان باشد که حتماً زحمات او را جبران کنید.

     

  • 4-به همسرتان همدلی نشان بدهید

    احتمالاً شما می دانید نباید جلوی همسرتان در مورد همسر سابق  حرفی بزنید و از خاطرات و خوبی‌های او یاد کنید. اما بچه‌های شما این محدودیت‌ها را درک نمی‌کنند. آن‌ها مرتب همسر شما را با مادر خودشان مقایسه می‌کنند. آن‌ها دائماً به همسرتان یادآوری می‌کنند که اگرچه او همسر شماست، ولی مادر آنها نیست. علاوه بر این که گه گاه بدون دلیل به همسرتان هدیه بدهید، همواره به خاطر داشته باشید که به همسرتان گوش کنید و او را درک کنید. اگر همسرتان در مورد بچه‌ها با شما صحبت می‌کند و احساس ناتوانی و خشم خود را بیان می‌نماید، حالت دفاعی نگیرید. به او حق بدهید گاهی از دست بچه‌های شما عصبانی و ناراحت بشود. وجود فرزندان شما، همیشه به مادرتاتنی یادآوری می‌کند شما به زنی دیگر عشق ورزیده‌اید و با زنی دیگر، عشق بازی کرده‌اید. دست کم با حالت دفاعی و طرفداری بیجا از فرزندانتان، زندگی را برای همسرتان سخت‌تر نکنید.

     

  • 5-صبور باشید

    همسرتان اغلب اوقات در برابر بچه‌های شما، درک، صبر و فداکاری دارد، ولی گاهی اوقات هم ممکن است صبرش را از دست بدهد و خشمگین شود. با او صبور باشید و مطمئن باشید هرقدر به همسرتان عشق بورزید، بویژه وقتی حالش خوب نیست، این عشق به شما بازگردانده خواهد شد. در یک رابطه مستحکم، عشق، حرف اول را می زند.

     

  • 6-با همسرتان زمان دونفری داشته باشید

بچه‌ها دوست دارند تمام وقت، انرژی و توجه  شما را مال خودشان بکنند. حواستان باشد همه وقت، انرژی و توجه شما صرف بچه‌ها نشود. حتماً وقت دو نفری با همسرتان داشته باشید. برای زمان دو نفری، از قبل برنامه ریزی کنید و یا شاید هم یهویی یک برنامه دونفری بسازید. گذراندن وقت دونفری بهترین هدیه‌ای است که می‌توانید به همسرتان بدهید، بویژه وقتی بچه‌های شما در خانه و همراه شما و همسرتان زندگی می‌کنند و او هیچ حریم خصوصی ندارد.

 

جوئل شوارتزبرگ

Joel Schwartzberg

http://joelscorp.wix.com/joelschwartzberg

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

lida2015000

سلام. من همسر دوم هستم و همسرم از همسر اول خود دو فرزند دارد.هفت و ده ساله.همسر سابقش را خیلی دوست داشته و هردو از سر لجبازی از هم جدا شده اند. ( اینکه شوهرم از همسر اول به خوبی یاد میکند ، مرا آزار می دهد. حقیقت این است که دلم میخواهد یا چیزی از همسر اولش نشنوم ، یا صفات بدی که داشته را بشناسم) خیلی دوست دارم که این دو سر بچه با من زندگی کنند ولی همسرم مخالف است . بچه ها را به مادرش سپرده. یک شب با من میگذراند و یک شب با بچه ها. یکی از پسربچه ها خیلی بازیگوش است و دیگری اندکی آرامتر. شوهرم معتقد است با پسر بازیگوشش ، مساله پیدا میکنم و میگوید باید بچه ها بزرگتر شوند تا عاقل شونند. به من توصیه میکند که خودم پس از مدتی بچه دار شوم. اما من در خودم توانمندی می بینم که با هر دو پسر بچه ی او بسازم و خودم هم فرزند دار شوم. هردو بچه ی شوهرم به من احترام میگذارند اما به من نزدیک نمیشوند. من آنها را دوست دارم و آنها هم مرا دوست دارند. بنظرم اینطور می آید. اضافه بر اینکه دوست ندارم با شوهرم یک شب در میان زندگی کنم. اما شوهرم میگوید اگر بچه ها با ما زندگی کنند ، همین یک شب در میان هم دیگر در کار نخواهد بود. اشکال بد شوهرم این است که در حضور بچه ها به من محبت نمیکند. انگار میترسد. اما به من خیلی احترام میگذارد. در حضور بچه ها مرا "شما" خطاب میکند. با من صمیمی نمیشود. اگر به پیک نیک برویم ، اول برای من خوراکی میگیرد و نظر مرا میپرسد اما با لحن خشک و رسمی و احترام فاقد صمیمیت. برای همین بچه ها هم با من مثل یک غریبه که احترامش واجب است برخورد می کنند. آرزو دارم هنگامیکه فرزندی به دنیا می آورم ، فرزندان شوهرم هم با من زندگی کنند

lida2015000
پاسخ
گیس گلابتون

ممنونم. یعنی یک شب را در خانه همسر سابقش سر می کند و یک شب را پیش شما؟

پاسخ
گیس گلابتون

ممکنه خواهش کنم آن پرسشنامه را تکمیل کنید و برای من بفرستید؟ کمک بزرگی به همه ما مادرناتنی ها از جمله خودتان خواهید کرد

پاسخ
mozhgan52

سلام لیدا خانم منم همین مشکل رو دارم خوشحال باش بچه همیشه پیش شما نیستند چون واقعا وحشتناکه بعد از یه مدت که پسرها بزرگتر هم بشوند بیشتر می فهمی من تو این 4 سال همیشه دختر خوانده ام همیشه با ما بوده است واقعا خسته شده ام

پاسخ
گیس گلابتون

بله. سخت ترین حالت وقتی است که بچه ها با شما زندگی می کنند. ولی وقتی بچه ها دائم در حال آمدن و رفتن هستند هم مشکلات دیگری دارند. احتمالا این دوست عزیز ما اصلا تعطیلی ندارد. در مدت تعطیلات باید به پسرها سرویس بدهد.

پاسخ
Zohrehsadat

سلام. من ساكن كانادا هستم و به تازگي با اين وبسايت آشنا شدم. در حال حاضر با آقايي كه تصميم دارم باهاش ازدواج كنم و دختر ناتني ام كه١٢ ساله است زندگي مي كنم. متاسفانه اين دختر به شدت به من حسادت مي كنه به طوري كه واقعا زندگي برام تلخ شده. مي شه لطفا تعدادي راهكار براي اين مسله هم بفرماييد. ممنون مي شم.

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم. حسادت فرزندخوانده ها بویژه دخترخوانده ها طبیعی است. من 40 مقاله رایگان در سایت و یک کتاب الکترونیک در فروشگاه دارم. همچنین برای مشاوره با اسکایپ در خدمت شما هستم.

پاسخ
Mahsaaa33112244

سلام گیس گلابتون عزیز من مقالات شما رو مطالعه کردم .از۲۱ سالگی با همسرم آشنا شدم وشدم مادر دوم دوتا بچه پسر۵ و دختر ۲وچند ماه درست حرف نمیزد و تمام زحمات دختر بچه روی دوش من بود.همسر سابق چون میدونستم شوهرم پسرش را خیلی دوست دارد اورا پیش خود برد .هروز یه مسائله واسه پول گرفتن داشتیم مثلاً داندان بچه درد میکرد پول میخواست ولی هرگز بچه را دکتر نبرده بود .وقتی بچه ها می‌رفتند کلی وسایل با خود می‌بردند هیچکدام حتی لباس هایشان را هم نمیفرستاد گوشی پسر را برداشت و ...خلاصه با این ها کار ندارم چون میخواست من را اذیت کند از نظر نظافت هم رسیدگی نمی‌کرد دختر هر بار که می‌رفت و می آمدم یا سرمای شدید خورده بود یا شپش کل سرش را گرفته بود چند بار اول تحمل کردم ولی دیدم تحمل و سکوت فایده ای ندارد گفتم دوستانه صحبت کنم شاید موثر باشد ولی در جواب کلی فحش و بد وبیراه نصیبم شد خلاصه که آن روز با همسرم هم کلی بحث کردیم ولی فایده ای نداشت و من در تلاش که مادر خوبی باشم.از طرفی هم خانواده همسرم منظورم فقط مادر اوست چون خواهر شوهر ندارم کلی با من بد بود حتی اسم مرا صدا نمی‌زد و مرا دختر خطاب میکرد .من هم با کمال احترام در جواب گفتم من اسم دارم و اسم خودم را تکرار کردم و گفتم ممنون میشم منو به اسم خودم صدا بزنید.از عمد مرا به اسم همسر قبلی شوهرم صدا می‌زدند تا منو بسوزنن دروغ چرا چند بار اول خیلی ناراحت شده بودم بعد که دیدم دارند از عمد این کارو میکنن به روی خودم نیاوردم و می‌خندیدم مدت ها گذشت تا این ماجرا درست شود خلاصه اینکه پسر به کلاس اول رفت یه روز دیدم مادر بچه ها زنگ زده و میگوید نمیتوانم بچه را نگه دارم کلافه شدم درس نمی‌خواند بیا و اورا ببر پسر روز های اول به من می‌گفت خاله من هم اصلا به هیچکدام فشار نیاوردم که من مادر شما هستم گذاشتم خودشان انتخاب کنند و هرجور راحت هستند صدا بزنند طولی نکشید که پسر اومد و گفت میتونم بهت بگم مامان بخاطر اینکه خواهرش به من می‌گفت مامان باعث شد که او هم بگوید به دختر بچه هم من اصلا نگفتم که به من بگوید مامان با اینکه تازه ازدواج کرده بودم و عاشق بچه هم بودم خیلی دلم میخواست هردو مادر بگویند ولی اصلا دوست نداشتم ب اجبار باشد .یک روز با دخترم خاله بازی میکردیم به من گفت مامان می‌خوام تو مامانم باشی منم قبول کردم .از اونوقت هردو مامان صدام میکردم ومن هم همه تلاشم رو میکردم که مامان خوبی باشم روزای اول چند روز تو سالن خوابیدم همه با هم که بچه ها احساس بدی نداشته باشند.شوهرم سرگرم سریال بود منم سرم تو گوشی که متوجه شدم بچه ها زیر پتو دارن یه کارایی مکنن به شوهرم گفتم و خودم کم کم زیر نظر داشتم بله دیدم باز هم تکرار شد تصمیم گرفتیم که پیش مشاور روانشناس روانپزشک پیش همه رفتیم ولی هیچ فایده ای نداشت من میشدم مقصر همه داستان ...شوهرم با مادرش در نیون گذاشت از اون سمت هم دروغگو شده بودم واین از همه بدتر بود من میخواستم کمک کنم به بچه ها چونکه وقتی پیش مادر خودشون بودن بچه یکی از بستگان که دوران بلوغ رو میگذرونده با بچه ها چنین کار شرم آوری رو انجام داده بود اون ها هم عادت کرده بودن ولی من راه خودم رو رفتم و هی دکتر عوض کردم بلاخره یه خانمی پیدا شد روانشناس بودن من از ایشون خیلی ممنونم بخاطر کاری که انجام داده بودن .بچه ها رو تنهایی به اتاق دعوت کرده بودمن هم پایین ساختمان بیرون از مطب میموندم و با آنها صحبت کرده بود حتی در مورد رفتار من که چه جوریه آیا من با هاشون خوبم یا بد چه کسی این ر کارا رو کرده یا من دروغ میگم بعد از چند جلسه مادر شوهرم با من آمد بعد هم جداگانه به سراغ خانم دکتر من هم در جریان صدای ضبط شده نبودم در آخرین جلسه که کار ما تمام شد خود خانم دکتر به من گفتند که چکار کردند وصدا را برای مادر بزرگ شأن گذاشته بود با تلاش فراوان همه چیز رو دست کردم سال ۱۳۹۹بود که دیدم باردارم البته قبلش هم باردار شده بودم ولی شوهرم می‌گفت شرایط نداریم نمیشه از طرفی من مجرد بودم که با همسرم ازدواج کردم یادم رفت قبل از بارداری دخترم چند مدت پیش مادر خودش رفت خیلی بهش وابسته شده بودم یه بار که با گوشی همسرم زنگ زدم دیدم یه بچه دیگه شده بهم گفت تو مامان من نیستی اصلا دوست ندارم و با من حرف نزد خیلی ناراحت شدم کلی گریه کردم وقتی باردار شدم و شوهرم فهمید اولش حرفی نداشت بعدش دیدم داره میگه نه ما شرایط نداریم بچه ها کوچیکن و از این حرفا منم محکم ایستادم و گفتم من این بچه رو می‌خوام اگر تو نمی‌خوای مشکل خودت هست .من بچمو نگه میدارم نزدیک سه ماهم بود مامانم از راه دور اومده بود پیشم یه شب مادر شوهر زنگ زد که ما میایم اونجا غذا درست نکن من درست میکنم در کمال خوش باوری با خودم گفتم حتما باردار شدم دیگه با من خوب شده اومدند و شام خوردیم و رفتند ساعت ۴ صبح بود افتادم روی خونریزی نمی‌دونم چی تو غذا ریخته بود کلی گریه کردم هرچی شوهرم رو صدا زدم خودش رو زد ب خواب گفت به من چه اصلا یه آدم دیگه شده بود .یادم رفته بود بگم که مادر شوهرم خودش هم همسر دوم و مادر خوانده یه پسر ۶ ساله بوده .اون پسر خوانده که برادر شوهرم میشد بخاطر شرایط زندگیش که مشکل داشت یک سال و نیم یا دوسال خونه ما بود خودش خونه داشت ولی میومد پیش ما .برادر شوهرم و مامانم منو بردن بیمارستان و دکتر خدا رو شکر بچه سالم بود ولی من باید استراحت میکردم خیلی ناراحت شده بودم از دست شوهرم بهش گفتم نمیتونم بچه هاتو نگه دارم می‌خوام از بچه خودم محافظت کنم بفرستشون پیش مامان خودشون چون همه زحماتم رو دور ریخته بودن شوهرم بچه ها رو برداشت و برد پیش مادر خودش ولی مادرش هم بچه ها رو درست حسابی نگه نمی‌داشت به بهانه های مختلف که سر کارم می‌خوام برم خرید عید و از این حرفا .‌..چند روز گذشت از شرایط بچه ها با خبر شدم بازم دلم سوخت گفتم اشکال نداره اوردمشون پیش خودم پسرم کلاس دوم بود و مادر بزرگ حسابی پر کرده بود گوششون رو که بزنید تو کمرش از پله ها هلش بدید اذیتش کنید پسرم میومد بهم می‌گفت منم زنگ زدم به مادرش و گفتم چرا به بچه ها گوشی رو قطع کرد یعنی چند ثانیه زمان نبرد تا به همسرم زنگ زده و به دروغ گفته که من بهش فحش دادم کار ما ب جدایی داشت میکشید که من از لح مادرشوهر موندم سر زندگیم ۷ ماهم بود اسباب کشی داشتم تنهایی با اون وضعیت کارام رو انجام دادم با دوتا بچه خانواده خودم هم یه شهر دیگه بودن ۵/۶ساعت فاصله بود دوهفته قبل از زایمان بچه ها رفتن پیش مادر خودشون بچه خودم به دنیا اومد یه پسر بود ۴۰ روزش که شد بچه ها دوباره اومدن یکم حسودی میکردن ولی من بینشون هیچ فرقی نمیزاشتم چون بچه خودم خیلی کوچیک بود اول ب اونا محبت میکردم کم کم فهمیدن که با اومدن بچه چیزی عوض نشده همین وسطا بود که دختر مریض شد و دیابت گرفت کارم و مسولیتم خیلی بیشتر شد ولی من قوی بودم خیلی قوی چون زندگیم رو دوست داشتم و همسرم رو پس ادامه دادم الان همه چیز خوب شده پسربزرگم ۱۳ سالش شده و دخترم ۱۰سال من با مادر بچه ها حدودا ۴ونیم میشه در ارتباط هستیم و صحبت میکنیم دوستانه به بار هم با خواهرش اومد خونه ما کلا با هم خوبیم در مورد بچه ها خیلی حرف می‌زنیم واون هم ازدواج کرد والان صاحب فرزند شده خدا و شکرو زندگی خوبی داره حتی چند بار واسه کسب و کاری که میخواست راه بندازه وسایل مورد نیازش رو خودم گرفتم . فقط مادر شوهرم در نقش دوست دوباره داره روی دخترم کار می‌کنه که اخلاقش کلی عوض شده به شوهرم گفتم گفت نه بچه داره دروغ میگه ولی وقتی با مادر بچه ها صحبت کردم دیدم که نه اون بچه داره راست میگه الان واقعا نمی‌دونم باید چیکار کنم از طرفی هم مادرشوهرم خیلی سیاست داره جلو من ادای خوبا رو در میاره ولی کلا با من در رقابت هستش هر کاری من میکنم رو می‌ره انجام میده حتی یه بار الکی گفتم می‌خوام فلان چیز رو بخرم دیدم آره رفته خریده تازگیا هم به من میگه تو خیلی حسودی 🥹من چیکار کنم گیس گلابتون عزیز.

پاسخ
گیس گلابتون

خدا خیرتون بده برای همه زحماتی که برای فرزندان همسرتون کشیدین. مشکلات شما نیاز به چندین جلسه مشاوره داره. اگه مایل هستین وقت بگیرین می تونین با این شماره تماس داشته باشین:
09027625939

پاسخ
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه