مادرناتنی بودن دشوار است. مادران ناتنی همه زحمات یک مادر را به عهده دارند، بدون این که افتخارات یک مادر را داشته باشند. مادران ناتنی همه جا و در همه شرایط زیر ذره بین انتقاد همگان قرار دارند. ظاهرا بهشت زیر پای مادران ناتنی نیست. متأسفانه فرهنگ ما نسبت به مادران ناتنی بسیار بی‌رحم است و کار را برای مادران ناتنی دشوارتر می‌کند. ما با افسانه‌های سیندرلا، سفید برفی و اولدوز و کلاغ‌ها بزرگ شده‌ایم. نفرت و ترس از مادرناتنی از کودکی در وجود ما تزریق شده است. به همین دلیل هر مادرناتنی در خفا از خود می‌پرسد: "آیا من هم موجودی نفرت‌انگیز مثل زن باباهای افسانه‌ها هستم؟" مادران ناتنی دچار شرم و احساس گناه هستند، زیرا جامعه با آن‌ها به گونه‌ای رفتار می‌کند که انگار عفریته‌ای شریر می‌باشند. آمار طلاق در کشور ما بالا رفته است. در شهرهای بزرگ حدود نیمی از ازدواج‌ها به طلاق منجر می‌شود. پس هر روز تعداد کودکانی که با مادرناتنی بزرگ می‌شوند، افزایش می‌یابد. اگر طرز فکر ما و رفتار ما با مادران ناتنی عوض نشود، کودکان طلاق بیش از هرکسی از این موضوع آسیب می‌بینند. این بخش سایت به مادران ناتنی تقدیم می‌شود. کامنت دیگران حذف می‌شود. اینجا جایی است که مادران ناتنی می‌توانند با آرامش مشکلات خود را بیان کنند و جواب بسیاری از سؤالات خود را پیدا کنند. لطفاً با کلام محبت و احترام بنویسید. همان کلامی که شایسته شماست. ممنونم

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
مادران ناتنی
1397/03/04 14:48

خانواده ناتنی آسان نیست! اصلا!

سلام گیس گلابتون عزیزم

مطمئنم هرگز خبر نداری که شبها با تو می خوابم و تو برای من الگویی هستی که بهم امید می دی که شاید من هم در زندگی متاهلی خودم در نقش یک مادر ناتنی یک روزی موفق و راضی خواهم بود. من در سمینار زنان جذاب شرکت نخواهم کرد چون همیشه دختر جذاب و کاربلدی بودم که در عین جدی بودن و بیش از حد عاقل بودن همیشه خواهانهای بسیاری داشتم ولی در برهه ای از زمان عاشق مردی شدم که با فرزند پسرش زندگی می کرد و اون مرد الان همسرم است و پسرش فرزندم. ولی پشیمانم و با وجود اینکه همواره ادعای عاقل بودن داشتم اینبار بدون توجه اقدام به کاری کردم که پس از یکسال متوجه شدم که از ازدواجم هیچ نمی فهمم و همسرم را ندارم بلکه با این ازدواج خودم را در دامن محدودیتهای یک زندگی با بچه گرفتار کردم. همسرم همواره قدردانم بوده ولی کاش می توانستم زمان را به عقب برگردانم. از شما می خواهم در سمینار پیش رو دختران جوان را از مشکلات زندگی در نقش یک مادر ناتنی آگاه کنید چرا که فقط کسانی می توانند در این مورد نظر بدهند که اینگونه زندگی را تجربه کرده باشند. از اینکه هستید سپاسگذارم و امیدوارم باز هم از تجربیات شما در نقش مادر ناتنی بخوانم چرا که خیلی وقته در این خصوص چیزی ننوشته اید.دوستتون دارم

 

 

من هم شما را دوست دارم. متشکرم برایم نوشتید. به روی چشم، فرمایش شما را اجرا می‌کنم:

 

خانم‌های عزیز و دوست داشتنی

به‌طورکلی ازدواج دشوار است. نگهداری از ازدواج مشکل است. ازدواج اصلاً آسان نیست. ازدواج حلال مشکلات نیست، بلکه هزار تا مشکل دیگر هم به مشکلات شما اضافه خواهد کرد. متأهل شدن، وارد شدن به باغ بهشت نیست. پس از ازدواج سیندرلا و شاهزاده تا ابد با خوبی و خوشی زندگی نخواهند کرد. زندگی هزار جور بالا و پایین دارد. دو تا آدم از دو جنسیت متفاوت و با دو فرهنگ خانوادگی مختلف تصمیم می‌گیرند زیر یک سقف زندگی کنند. شب‌ها کنار هم بخوابند و صبح‌ها با هم بیدار شوند. می دانید جفت و جور شدن این دو آدم چقدر دشوار است؟ جفت و جور شدن با خانواده همسر که دیگر نگو و نپرس.

 

ازدواج با مرد بچه دار هم آسان نیست. اصلاً آسان نیست.

 

ممکن است مادر بچه بر اثر حادثه‌ای به صورت ناگهانی از دنیا برود... حجم غم و اندوه همسر و فرزند (فرزندانش) را حدس بزنید...

 

ممکن است مادر بچه به دنبال بیماری طولانی از دنیا برود. پس مدتها به صورت یک مادر فعال در زندگی کودک حضور نداشته است. بچه‌ها توسط افراد متفاوت (مادربزرگ‌ها، پرستاران بچه، مربی‌های مهدکودک) نگهداری شده‌اند. می دانید نگهداری بچه توسط افراد متفاوت چقدر آسیب زننده است؟ بویژه در دو سال اول زندگی کودک. مادر بیمار است، رنج می‌کشد، هر روز تحلیل می‌رود. ممکن است درد زیادی داشته باشد. ممکن است به خاطر بیماری شخصیتش عوض شده باشد. آیا می‌توانید حجم آسیب به فرزند (فرزندان) برآورد کنید؟

 

ممکن است والدین طلاق گرفته باشند. مطمئن باشید طلاق پس از چند سال دعوا و کشمکش یا چندین سال بی تفاوتی و سردی رخ داده. دعواهای خانوادگی یا سردی بین زن و شوهر، به کودک (کودکان) آسیب می زند.

 

وقتی با مردی صاحب فرزند ازدواج می‌کنید، علاوه بر مشکلات یک ازدواج معمولی، با فرزند (فرزندان) سختی کشیده طرف هستید. به همه مشکلات یک ازدواج معمولی، یک کامیون مشکل دیگر هم اضافه کنید.

 

 

دارم شما را از ازدواج می‌ترسانم؟ ابداً! ازدواج، مزایای زیادی دارد. بسیاری از نیازهای عاطفی، جسمی، مادی و اجتماعی آدم در ازدواج برآورده می‌شود. در عوض مسئولیت‌های زیادی هم دارد. اگر می‌خواهید از مزایای ازدواج برخوردار شوید، باید مسئولیت‌های ازدواج را هم بپذیرید.

 

خیلی از آدم‌ها دوست دارند از مزایا برخوردار شوند، بدون این که سختی‌ها و مسئولیت‌ها را قبول کنند. این جور آدم‌ها به محض پدیدار شدن مشکلات، پا به فرار می‌گذارند. بالا رفتن آمار طلاق در کشور ما، نشان می‌دهد جوانان ما تصورات درستی از ازدواج ندارند. چشم بسته ازدواج می‌کنند. به امید وارد شدن به باغ بهشت ازدواج می‌کنند، و وقتی می‌بینند از این خبرها نیست، طلاق می‌گیرند.

 

اجازه بدهید مثال بزنم:

اگر شاغل باشید، آخر هر ماه حقوق به جیبتان ریخته می‌شود. دریافت حقوق ماهیانه خیلی شیرین است. به آدم آزادی و استقلال زیادی می‌دهد. اصلاً آدم یک جوری سرش را بالا می‌گیرد و شق و رق تر راه می‌رود. اگر خانمی مدتی شاغل بوده، محال است حاضر شود دیگر کار نکند، مگر این که مطمئن باشد از جایی درآمد دارد. بعضی خانم‌ها وقتی از محیط کار خسته شدند، به امید دریافت پول جیبی از شوهر، از کار کناره گرفتند. ولی  پس از مدتی دوباره به سر کار برگشتند، چون داشتن حقوق از خود، یک چیز دیگری است. یک مزه دیگری می‌دهد. محال است خانمی مدتی مزه حقوق گرفتن زیر دندانش برود و بتواند ازش صرف نظر کند.

 

خب... دریافت حقوق شیرین است، ولی سختی هم دارد. باید صبح زود بیدار شوید، سر موقع به محل کار بروید، خرده فرمایش‌های رئیس را برآورده کنید، با همکار بدقلق سر و کله بزنید، با ارباب رجوع کل کل کنید و هزار مسئله دیگر که یک خانم خانه دار هرگز مجبور نیست با آن‌ها سر و کله بزند.

 

شاغل بودن مزایایی دارد: حقوق، بیمه، بازنشستگی، افزایش اعتماد به نفس، بهبود مهارت‌های ارتباطی و ...

ولی دشواری‌های زیادی هم دارد.

 

ازدواج هم مثل شاغل بودن، مزایای زیادی دارد، ولی مسئولیت‌ها و دشواری‌های زیادی هم دارد. ازدواج با مرد بچه‌دار سخت‌تر هم هست. معمولاً خانم‌هایی با مرد بچه‌دار ازدواج می‌کنند که بشدت عاشق همسرشان هستند. آن‌ها به عشق بیشتر باور دارند. آن‌ها به دادن شانس دوباره به آدم‌ها بیشتر باور دارند. مادران ناتنی معمولاً بشدت عاشق و خوش‌بین هستند.

 

دوست عزیزم، شما با مردی ازدواج کردید که عاشقانه دوستش داشتید و دارید. این خوش‌شانسی بزرگی است. خوشا به سعادت شما. از طرفی قرار است بهای این خوش‌شانسی را بپردازید. هر چیزی ارزشمندی، بهایی دارد که از شما ستانده می‌شود. شما هنوز تازه‌عروس هستید، فقط یک سال از ازدواج شما می‌گذرد. نگران نباشید. کم‌کم قلق کارها دستتان می‌آید.

 

 

شما می‌گویید اگر زمان به عقب برمی‌گشت، با عشق زندگی‌تان ازدواج نمی‌کردید؟ همه ما پشیمانی‌هایی داریم. اگر زمان به عقب برمی‌گشت، من 25 سالگی ازدواج می‌کردم و حتماً دو فرزند به دنیا می‌آوردم. اصلاً اگر زمان به عقب برمی‌گشت، من در بسیاری از تصمیم‌های زندگی‌ام تجدد نظر می‌کردم. ولی زمان به عقب برنمی‌گردد. زمان حال را با افسوس خوردن، احساس قربانی بودن تلف نکنیم. به‌زودی زمان حال هم به گذشته تبدیل می‌شود. عمر خیلی زود می‌گذرد. حیف است آن را با غصه خوردن تلف کنیم.

 

 

چند وقت پیش من و پسر همسرم با هم صحبت می‌کردیم. او گفت چند سال اول ازدواج من و پدرش چقدر برای او دشوار بوده است. من هم گفتم چقدر کنار آمدن با او سخت بوده. چند تا مثال از کارهایش را شمردم. گفتم تا هفده‌سالگی به من سلام نمی‌کردی، حتی مرا نگاه نمی‌کردی. تا هجده‌سالگی وقتی وارد اتاق می‌شدم، اتاق را ترک می‌کردی و چندین و چند مسئله دیگر که مطمئنم دلش نمی‌خواهد آن‌ها را اینجا بخواند. سرش را پایین انداخت و اعتراف کرد:

 

  • من فکر می‌کردم شما آمده‌اید تا مرا از پدرم جدا کنید.
  • الان باور کردید که چنین چیزی نیست؟
  • بله
  • الان باور کردید حضور من در خانواده شما باعث شده اوضاع خیلی بهتر شود؟
  • بله
  • من می دانم چه کسی این باورهای بی معنا را در کله شما کاشته بود.

     

    نام آن شخص را به زبان آوردم. گفتم با گوش‌های خودم شنیده‌ام چه چیزهایی گفته و به اصطلاح چه توطئه‌هایی را برنامه ریزی کرده است! خوشبختانه زمستان می‌رود ولی روسیاهی به کف دیگ می‌ماند.

     

  • من 9 سال به شما ثابت کردم چیزی جز خوبی برای شما نمی‌خواهم. حالا نوبت شماست که دست کم 9 ماه به من نشان بدهید حسن نیت دارید.
  • درسته

 

 

دوست عزیزم، زمان می‌برد تا میانه مادرناتنی و فرزندخوانده روبه راه شود. متاسفانه ممکن است آن‌ها هرگز مثل مادر و فرزند نشوند. ولی میانه‌شان بهتر خواهد شد. صبر داشته باشید.

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

مامان نلی

مثل همیشه عالی و قویترین مسکن دنیا برای مادران ناتنی.

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم

پاسخ
مامان نلی

سپاسگزارم از اینکه به خوبی متوجه اوضاع روحیه و احوالاتم شدی. سپاسگزار از زاهنمایی بسیار مدبرانه تان. واستون بهترین ها رو آرزو می کنم.

پاسخ
گیس گلابتون

بله. من شرایط خانواده های ناتنی را بخوبی درک می کنم. درود بر شما که با درایت خانواده خود را هدایت می کنید.

پاسخ
ninakiani

سلام خانم دکتر عزیزم.من کتاب ازدواج آسان را خریداری کردم و تمرینات را انجام دادم تقریبا بعد از ۵۰روز از شروع تمرینات خواستگاری پیداشد.اول بگم که من ۳۸ساله هستم و متخصص زنان و یکبار ازدواج نا موفق داشتم.خلاصه بعداز انجام تمرینات خواستگاری پیداشد که تقریبا ۹۰درصدمشخصاتی که نوشته بودم را داشت کاملا تصادفی هم پیداشد!!!ولی من نوشته بودم که طرفم فرزندی نداشته باشد..ایشان یک پسر۱۲ساله داره .راستش به محض شنیدن این موضوع کاملا نظرم عوض شد.هرچی که فکر کردم دیدم من نمیتونم یه پسر نوجوان را درمنزل بپذیرم وحاضربودم که طرفم از لحاظ مادی و شرایط دیگه پایین تر باشه اما اینطوری نشه!!!اگر یه بچه زیر ۴سال بود مشکلی نداشت چون خیلی بچه هارو دوست دارم خیلی ...اما کنار اومدن با یه پسر نوجوان که حاصل یک زندگی پرآشوب وطلاق هست برای من سخت بود.باز خواستم ازتون تشکر کنم.باهمه وجودم شمارو دوست دارم وبرای وجود نازنینتون آرزوی شادی وسلامتی دارم مرسی که هستین.دوباره میخام تمرینات را از سربگیرم

پاسخ
گیس گلابتون

خانم دکتر عزیز، خوشحالم پس از 50 روز خواستگاری با 90% مشخصات یافت شد. درباره خواستگاری که بچه زیر 4 سال داشته باشد... توجه دارید که برای بچه 4 ساله مجبور شوید سر کار نروید و بچه را تر و خشک کنید؟ آن هم بچه یک نفر دیگر را؟ می دانید از شما به عنوان یک مادرناتنی انتظارات خیلی بالاتری نسبت به یک مادر می رود و این مسئله کار شما را برای پرورش بچه سختتر می کند؟ ممکن است بگویید پرستار بچه می گیریم، ولی شما مادرناتنی هستید. از شما انتظار می رود همه محبت دنیا را برای یک بچه کمتر از 4 سال صرف کنید. اگر خانه دار بودید، مسئله ای نبود، ولی شما شغل حساسی دارید. شما نظر مرا نپرسیدید، ولی من به خود اجازه می دهم نظرم را بگویم: برای شرایط شما، بچه 12 ساله بهتر از بچه 4 ساله است. البته در نهایت این زندگی شماست و تصمیم، تصمیم شما.

پاسخ
ninakiani

سلام عزیزم.ممنونم که به این سرعت پاسخ دادین.ازنظرشما بااین مسئله چطوربایدبرخوردمیکردم؟میشه نظرتون روبه من بگین...نظرتون برای من مهم هست

پاسخ
گیس گلابتون

متشکرم. من نظرم را گفتم: این آقا 90% مشخصات دلخواه شما را دارد. بچه اش 12 ساله است. با توجه به شغل حساس شما، نیازی به بچه داری زیادی ندارد. بله! نوجوانی دوره سختی است، ولی نه آنقدر که نشود آن را با درایت مدیریت کرد. به نظرم حیف است آقایی با 90% مشخصات دلخواهتان را از دست بدهید. اگر سوالات بیشتری دارید، می توانیم با هم مشاوره داشته باشیم. فقط من و شما

پاسخ
Darya120

سلام خانم دکتر عزیز
۴۴ساله و مترجم هستم، خواستگاری دارم ۵۰ ساله که بخاطر خیانت ۱۵ سال پیش از همسرش جدا شده، ایشون یک دختر ۲۰ساله دارن ،از لحاظ فرهنگی و اعتقادی شبیه هم هستیم ،بهم هم علاقه مندیم ،اصلا خود این دختر خانم خیلی مشتاق ازدواج پدرش بودن، روز خواستگاری هم به اتفاق پدرشان منزل ما آمدن، اما حالا که ۲ ماه از آشنایی میگذره، دختر احساس ترس و پشیمانی کرده ،از پدرش خواسته ازدواج نکنه ،در ضمن رابطه پدر و دختر بسیار صمیمی هست بهم وابسته هستن ،حالا من نمیدونم چکار باید کرد ؟؟ خواستم جواب منفی بدم پدرش گفت چرا بجای حل کردن مساله ،مساله را میخواهی پاک کنیم مرویم پیش مشاور برای حل مشکل و ارتباط درست
لطفا راهنمایی کنید ممنونم

پاسخ
گیس گلابتون

تبریک می گویم، پدر دانایی دارید. باید حرفها و ترسهای دختر را شنید. سه تایی پیش یک مشاور خانواده بروید و صحبت کنید. این دختر خانم، پانزده سال است، خانم خانه است و می داند با آمدن شما، این جایگاه را از دست می دهد. البته که مقاومت می کند. مشاور کمک می کند نه تنها ترسها و نگرانی های دختر شنیده شود، بلکه به او یاد می دهد چگونه با این احساسات منفی کنار بیاید.
تاکید می کنم سه نفری بروید.

پاسخ
مامان نلی

سلام خانم دکتر عزیز
می خواهم اینطوری شروع کنم 9سال پیش با مردی ازدواج کردم که از همسرش جدا شده بود و صاحب دو فرزند بود در آن زمان من32 ساله بودم. وقتی همسرم از من تقاضای ازدواج کرد من از ایشون خواستم تمام آن چیزی که از یک خانم در زندگی زناشویی انتظار داره رو بنویسه ومن بعد از مطالعه به ایشون پاسخ میدم و همین طور انتظارات خودم رو که از یک مرد در زندگی ایم بعنوان همسر دارم برای ایشان خواهم نوشت و ارسال می کنم. خلاصه این مکاتبات انجام شد و هردو با مطالعه کردن درخواست هایی که از یکدیگر داشتیم موافق بودیم. در این میان دو تا از شرایط که میشه گفت یه ذره ناهنجار به نظر می رسید وجود یه دختر11ساله و یه پسر9ساله بود و دومی اینکه همسر بنده وازکتومی انجام داده بود. با وجود این شرایط به ظاهر نامطلوب بنده پذیرفتم و بقول شما باآقای شوشو ازدواج کردم. خانم دکتر عزیز شرایط دومی ما به لطف خداوند مهربان وبه دور از ذهن همه با فرمولی پیچیده وبا کمک علم IVFمادر شدنم رو از رویا به واقعیت تبدیل کرد. اما شرایط اول و حضور دوتا بچه در زندگی ام. با وجود اینکه قبل از اینکه مادر ناتنی بشوم تجربه مادر بودن رو نداشتم. واز دنیای پرشور و شر مجردی وارد دنیای پرآشوب متاهلی شدم وبقول دوستان متاهلم که همیشه به شوخی یا جدی نمیدانم می گفتند تا مجردی یه درد داری اونم اینه که مجردی ولی وقتی متاهل شدی هزار و یک درد داری.با وجود این توصیف های از زندگی متاهلی من قبول کردم و وارد زنگی مردی شدم که دوتا بچه داشت. خانم دکتر جان من در اول روز برخوردم با دختر شوهرم به ایشون گفتم بنده نیومدم که مادرت باشم ولی میتونم یه دوست خوب واسه هم باشیم. میتونم بگم هر چیزی که اتفاق می افتاد رو خیلی بزرگ نمیکردم و می گذاشتم به پای بچگی بچه ها ولی الان که بزرگ شده اند دیگه نمیتونم چشم پوشی کنم و حتی حاضر نیستم مثل قبل باهاشون وارد مذاکره بشم وبه خاطر عشق به همسرم و صرف اینکه خواهر وبرادر بچه ام هستنداز شرطم عقب بکشم.
اما شرطم:
چند هفته پیش همسرم در یک جمع دوستانه متوجه شد که یه دعوایی بین پسر برادرش و دوست مشترکش رخ داده .که این دعوا مربوط به دختر خانم ایشون بوده. همسرم از پسر برادرش جویای قضیه شدومتوجه شد دخترش با آقا پسری ارتباط داره که البته ایشون قصدش ازدواج می باشد. همسرم وقتی به طور کامل در جریان امورات این رابطه قرار گرفت خیلی منطقی با دخترش برخورد کرد ولی متاسفانه دختر ایشون یه طوری صحبت می کردکه پسر مردم رو میخاد توی آب نمک بخوابانه.حقیقتا همسرم دلخور شد و به دخترش گفت دیگه دخالتی توی این قضیه نمیکنه واگه قراره جواب منفی به پسره بده از طرف خودش این نه به پسره اعلام بشه . واسه همین دختر شوهرم چند روز با شوهرم قهر کردبعد از چند روز با پدرش تماس گرفت البته طبق گفته های همسرم با اکراه درخواست کرده که واسشون بلیط بگیره که از تهران بیان خوزستان هسمرم بعد از کلی گفتگوی تلفنی با دختر خانمش وقتی توی صحبت تلفنی دختر خانمش به ایشون میگه شما مارو فراموش کردی و بهت حق میدم که مارو فراموش کنی چون خانواده جدید داری همسرم نه تنها شاکی نشد بلکه عاصی شد و گفت همون جا پیش مادرتون باشید خیلی شیکتره میخان بیان اینجا چکار . حقیقتا منم بعداز 9سال وقتی می بینیم من و بچه ام رو به چشم خانواده جدید نگاه می کنن بعد از این همه انصافی که در حقشون به خرج دادم و احترامی که واسشون قائل شدم واسه همسرم شرط گذاشتم که طبق قانون چون پسرش از مدار حضانت ایشون خارجه ولی صرف اخلاقی و عرفی مایحتاج مالی ایشون رو فراهم کن وبازهم طبق قانون مدامی که دخترش مجرده کلیه نیازهای مالیش رو مرتفع کنه. درضمن بعد عاطفی هم طبق قانون که 4روز در ماه میتونه بچه هاشوببینه آخر هر ماه پاشه بره تهران خدمت بچه هاش دور دور و عشق وحال. همسرم هم این موضوع رو با بچه هاش در میان گذاشت بچه های همسرم هم این موضوع رو به خانواده شوهرم انتقال دادن. از اونجایی که خانواده همسرم باور ندارن من این شرط رو گذاشتم ودفاعی از بچه های شوهرم نمیکنن مدام دارن از من تقاضا میکنن که شرطم رو زیر پا بزارم ولی من نمیخام.چون به درجه ای رسیدم که مدام این اشعار به ذهنم خطور میکنه که ترحم بر پلنگ تیز دندان ستم کاری بود برگوسفندان.
فرزند کسی نمی کند فرزندی گر طوق طلا به گردندش بر بندی......

پاسخ
گیس گلابتون

متاسفانه من بخوبی متوجه نشدم:
شما شرط گذاشته اید که همسرتان هرقدر می خواهد برای بچه هایش هزینه کند و چهار روز در ماه هم به تهران برود و با آنها گردش کند؟
این که شرط بسیار خوبی است. من متوجه نشدم مشکل چیه؟ آیا منظورتان این است که بچه ها به خانه شما نیایند؟

پاسخ
مامان نلی

بله خانم دکترتان دقیقا شرطم اینه که نزد مادرشون باشن وپدرشون طبق قانون 4روز درماه واسه دیدنشون وقت بزاره و واسشون هزینه کنه. دلیل این شرطم هم اینه که من درطول این 9 سال سعی کردم منصف باشم، ببخشم تابخشیده شوم، چشم پوشی کنم، وخیلی موارد دیگر ولی تنها چیزی که عایدم شد یاس بوده وبس من هم نمی خواهم یک همسر مایوس وافسرده باشم یا یک مادر ناخوشایند واسه بچه ام. این رو که میگم باایمان می نویسم بچه های همسرم یکی از آرزوهایشان این بود که درکنار مادر وخانواده مادرشون زندگی کنند الان که دست برقضااین فرصت واسشون مهیاشده چرانباشن. خانم دکتر قتی خونه ماهستند جالبه بامن مشکلی ندارن ولی درعوض شوهرم وبچه ها اصلا باهم رفتار خوبه ندارن وبه خاطرهمین زندگی ام پرازتنش میشه و آرامش من وبچه ام بهم میخوره. منم خسته ام خانم دکتر هرانسانی یه آستانه تحملی داره تاکی به خاطر عشق ودوست داشتن همسرم بخوام آرامش رو اززندگی دور کنم. منم حرف اینه حالا که بچه ها بقول خودشون درجوار عزیزانش ن خوش هستند ودچاربحران نمیشن پدرشون واسشون هزینه کنه و واسه دیدنشون ماهیانه وقت بگذاره بره تهران. اینطوری به صلاح همه است هم زندگی ما مبتلا به بحران نمیشه وهم بچه ها به خواسته ومراد دلشون رسیدن.

پاسخ
گیس گلابتون

به نظر من هم شرط خوبی است: همسرتان تمام هزینه های فرزندانش را پرداخت می کند و چهار روز ماه را با فرزندانش ملاقات دارد. ولی فعلا فرزندانش به خانه شما نیایند چون رفتارشان باعث ایجاد تشنج و استرس می شود.

بچه ها باید یاد بگیرند رفتار درستی با دیگران داشته باشند و هرگز زباله های عاطفی شان در خانه دیگران خالی نکنند.
اگر ممکن است خودتان با بچه ها صحبت کنید و بگویید: من شما را دوست دارم، ولی دعواهای شما و پدرتان جو خانه ما را متشنج می کند. از شما می خواهم فعلا شش ماهی به خانه ما نیایید و در این مورد فکر کنید که چطور می توانید وقتی در این خانه هستید، آرامش خانه را حفظ کنید.
اگر امکان صحبت با بچه ها نیست و تشنج بیشتری ایجاد می شود، که هیچ.
شرط خوبی است، ولی آن را ابدی نکنید. نگویید: شما هرگز حق ندارید به این خانه بیایید. در عوض بگویید چرا فعلا نمی توانید میزبان آنها باشید و از آنها چه انتظاری دارید.
اگر این صحبت را شما و فرزندخوانده های تان با هم داشته باشید، پیشرفت بزرگی برای هر سه نفر شما خواهد بود. اگر بشه حضوری صحبت کنید.
در نهایت تصمیم به عهده شماست و شما تصمیم گیرنده هستید. مطمئن هستم بهترین تصمیم را خواهید گرفت.

پاسخ
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه