دوست عزیز و دوست داشتنی من
آیا دوست داری خاطره‌های شیرین و الهام بخش خود را برای ما تعریف کنی؟
ما که خیلی دوست داریم داستان شیرین آشنایی با همسر، ایجاد یک کسب و کار پرسود، شفای بیماری و یا هر خاطره الهام بخش تو را بخوانیم. شما می توانید خاطره خود را به آدرس زیر ایمیل کنید: gisgolabetoon0@gmail.com
لطفا در موضوع ایمیل بنویسید
: «خاطره الهام بخش »

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
نوشته های زیبای شما
  • کسی می‌تونه ادعای انسانیت کنه که...

    دوستانی که در رشته‌های پزشکی و پیراپزشکی تحصیل کردند می‌دونن که بعد از اتمام تحصیل باید حدود۲سال تو مناطق محروم خدمت کنن .
    بعد از اتمام دوره دندانپزشکی به لطف شاگرد اول بودن و کلی مقاله داخلی و خارجی می‌تونستم یک جای نزدیک و راحت طرحم را بگذرونم، ولی کلی با پدرم کلنجار رفتم که می‌خوام...
  • با ابر و باد و مه و خورشید دوست باشیم!

    به بهانه‌ي نزديك شدن به روزهاي گرم تابستان
  • مسابقه نوروز ۱۳۹۳

    دوستان عزیزم
    مسابقه شروع شد!
    خواهش می‌کنم شماره داستان مورد پسند خود را یادداشت کنید.
    به برنده بهترین داستان پنجاه هزار تومان جایزه تعلق می‌گیرد.

    مهلت نظر دادن تا نیمه شب دوشنبه ۱۸ فروردین
  • دختر ایرونی: پسر دوست پدرم بود!

    سلام عزیزم خوبی؟ این داستان زندگی منه میتونی به نام دختر ایرونی بنویسی
  • مونا: دعای بخت گشایی

    دعایی برای بخت گشایی
  • ایلا: خداحافظ دنیای مجردی!

    خداحافظ دنیای مجردی !
  • ستاره: آخرین اشتباه

    ازدواج از روی لجبازی و تنهایی.......
  • آهو در آغل گوسفندان

    یه روزی یه آهو در آغلی از گوسفندان بدنیا آمد. رفتار و کردار و منشش با گوسفندان متفاوت بود؛ ولی از آنجا که همگی آنجا گوسفند بودند پس او همیشه محکوم بود و بهش لغب "آهوی خرفت" را دادند. ولی چیزی درون آهو کوچولو فریاد میزد " حتی اگر اشتباه هم باشی؛ ولی تو همین گونه ای. به گونه ای رفتار کن که بهترین باشد ".
  • قصه نامگذاری من

    روزی روزگاری در شهری زن وشوهری عاشقانه زندگی میکردن.این 2زوج فرزند پسری به نام مجتبی داشتن وهفت ماه بودکه خداوند فرزند دیگری به انهاهدیه کرد.وبه علت همه گیرنبودن سونوگرافی جنسیت بچه مشخص نبود.فرزنددوم این خانواده هنوزبه دنیانیامده بود که والدینش به همراه بدربزرگ ومادربزرگنش عازم مشهدمقدس میشوند.
  • من اکنون عاشق زندگی هستم

    سه سال از ازدواجم و یک سال از مادر شدنم می گذشت.وقتی برای خودم نداشتم...احساس می کر دم بر زندگیم کنترلی ندارم .احساس می کردم محدود هستم .خواسته ها و انتظارات زیادی از شوهرم داشتم و اگر نمی توانست برآورده کند ناراحت می شدم و لج می کردم.هیچ هفته ای بدون گریه و پیش نیاوردن بحث جدایی و فکر کردن به آن برای من نمی گذشت.خیلی مستاصل بودم...احساس میکردم مفلوکم و راه پس و پیش ندارم...و از همه چیز به خصوص زندگیم و شوهرم انتقاد می کردم و هیچ چیز برایم لذت بخش نبود...دلم برای خودم برای پسرم و برای پدر و مادرم می سوخت.
صفحه 4 از 6 < 1 2 3 4 5 6 >

Feed
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه