زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1401/07/25 13:47

پیک نیک در کنار حبله رود

وقتی در عروسی نوه عمو جان بودیم، با گروه طبیعت‌گردی قرار یک پیک‌نیک را گذاشتیم. من، والدین و خواهرم را هم دعوت کردم که با استقبال خوبشان روبرو شد. هر چه به روز پیک‌نیک نزدیک‌تر شدیم، افراد بیشتری قرار را لغو کردند. ماندیم هفت نفر: من و آقای شوشو، والدین من و خواهرم، پسرعمه و همسرش.

چهارشنبه 13 مهر، ساندویچ‌ها را آماده کردم و کوله‌ها را چیدم. پنجشنبه 14 مهر 1041، نیم ساعت زوتر از موعد در محل قرار بودیم. می‌دانید که من و آقای شوشو بشدت آن تایم هستیم و نه‌تنها به‌موقع سر قرار می‌رسیم، بلکه معمولاً 30-15 دقیقه زوتر می‌رسیم! نیم ساعت منتظر ماندیم تا موقع قرار شود، بعد 15 دقیقه اضافه‌تر منتظر ماندیم که دیگران از راه برسند. از راه نرسیدند! به پسرعمه تلفن کردیم، گفت: من دیشب ساعت 11 پیامک فرستادم که ما نمی‌آییم. مگه پیامک به دستتون نرسید؟ پیامکی به دستمان نرسیده بود. با والدینم تماس گرفتیم. گفتند پنج دقیقه دیگر می‌رسند. سرتان را درد نیاوریم که ما به‌جای ساعت 9، ساعت 10 حرکت کردیم. از گروه بیست‌نفره‌مان، فقط پنج نفر باقی مانده بودند.

هوا عالی بود. یک روز پاییزی ملس. آسمان آبی، خورشید درخشان، ولی بی‌رمق و بی‌آزار، نسیمی خوش‌بو وزان که بوی برگ‌های گردو را به اطراف می‌پراکند. این‌همه را به فال نیک گرفتیم و راه افتادیم.

در جاده فیروزکوه، به هر فرعی که وارد شوید، پس از پیچ‌وتاب خوردن در جاده معمولاً آسفالته به روستایی باصفا می‌رسید. رودخانه‌ای هست و درختانی سرسبز و سر به فلک کشیده. قصد پیاده‌روی نداشتیم. می‌خواستیم زیرانداز را در سایه درختی پهن کنیم و روی آن دراز بکشیم. همین کار را هم کردیم.

حبله رود از کنارمان رد می‌شد. من و همسر و خواهرم تصمیم گرفتیم کفش و جوراب را دربیاوریم، به دل آب بزنیم و از عرض رودخانه بگذریم.

 

پدرم گفت:

  • این رودخونه پرآب و خروشانه. به آب نزنین! آب شما رو می‌بره.

    گفتیم:

  • اگه دیدیم آب عمیقه، برمی‌گردیم.

پدرم گفت:

  • اگه آب شما رو برد، ما هیچ کاری نمی تونیم بکنیم. سعی کنین به‌طرف کناره‌های رود شنا کنین و خودتون رو نجات بدین. البته اگه تونستین!

     

    نصیحت شیرین (!) پدر را به گوش گرفتیم و راه افتادیم برویم که در رود غرق شویم.

     

    پدرم گفت:

  • منم میام تماشاتون کنم، چطوری غرق میشین!

 

سه‌تایی دست‌های همدیگر را گرفتیم و زنجیر ساختیم و به آب زدیم. به وسط رود که رسیدیم، آب به بالای ران رسید و شدت جریان آب داشت زیر پایمان را خالی می‌کرد. مجبور شدیم برگردیم. حق با پدرم بود. حبله رود، رودی پرآب و عمیق است. ولی جایتان خالی! چه آب سردی بود. پاهایمان چنان یخ‌زده بود که نیم ساعتی حس نداشت.

ناهار خوردیم. کمی دراز کشیدیم و به خانه باغ والدینم برگشتیم. بازی کردیم. بازی «پایاپای»

توضیح: در بازی رومیزی و کارتی و پرهیجان «پایاپای»، بازیکنان در نقش تاجرانی هستند که در یک بازار شلوغ، به دادوستد کالاهایشان مشغول هستند. بازیکنان به شکل هم‌زمان و سرعتی و با تعویض کارت‌هایشان با یکدیگر، تلاش می‌کنند تا تمام کارت‌های یک کالا را در دست خود جمع‌آوری نمایند. بازیکنی که سریع‌تر بتواند یکدست از یک کالا را جمع‌آوری نماید با زدن زنگ، برنده یک دور از بازی می‌شود.

توضیح کامل‌تر در لینک زیر:

بازی فکری پایاپای

 

آن‌قدر داد زدیم و کالاهایمان را عرضه کردیم که گلویمان گرفت! شام ساده‌ای خوردیم و به خانه برگشتیم. روز زیبایی بود. مدتی از غوغای روزگار دور بودیم. انشاالله برای شما هم خوشی و شادی باشد.

 

 

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه