زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
  • اعلانیه

    می خواهم یک مقوای بزرگ را روی داشبورد ماشینم بگذارم و روی آن بنویسم:
  • آفتابی ترین روز سال

    این نوشته از وبلاگ قدیمی به اینجا منتقل شده است.
  • تشکرنامه

    از همسر عزیزم هزاران تشکر می کنم که سالروزی زیبا و بیاد ماندنی برایم فراهم آورد: پنجشنبه رستوران گیاهی آناندا، جمعه اسب سواری و ده برقان. تولد امسال خود را همیشه به یاد خواهم داشت، روزی که جفت چهار عمرم تمام شد و قدم به چهل و پنج سالگی گذاشتم. خدا را صدها مرتبه شکر که همسری فهمیده و مهربان در کنارم است. آرزو دارم چهل سال دیگر ما دو نفر روی یک جفت صندلی گهواره ای در ایوانی رو به دشتی سبزکنار یکدیگر بنشینیم و در مورد امروز گپ بزنیم.
  • رستوران باصفا

    پانزده شانزده سال پیش، دوستی از رستورانی تعریف کرد. شماره تلفن آن را به من داد. به رستوران تلفن کردم. روی پیامگیر پیغام گذاشتم. به من تلفن شد. اسم خودم و معرف را گفتم و میز رزرو کردم. یک شماره رزرو دریافت کردم. یک رستوران و این همه دنگ و فنگ؟! چه چیزی در انتظارم بود؟

  • گیس ممدلی سوار اسب می شود!-1

    خواننده عزیزی با نام "م" نوشته بود: "گیس ممدلی با اسب به فرنگ می رود!" خدا حفظت کند. آنقدر به این جمله خندیدم که نگو!
  • گیس ممدلی سوار اسب می شود!-2

    از اصطبل بیرون آمدیم و به سمت مانژ رفتیم. باشگاه دو تا مانژ داشت. مانژ را بر وزن فاعل بخوانید. مانژ همان زمینی است که اسب و اسب سوار در آن دور می زنند و تمرین می کنند و تعلیم می بینند.

  • برقان

    ساعت دوی بعداز ظهر باشگاه را ترک کردیم و به سمت ده برقان راه افتادیم. من اسم آلو برقانی را زیاد شنیده بودم، ولی نمی دانستم به واقع روستایی به نام برقان وجود دارد.

  • فیلم تلخ

    من به ندرت سردرد می گیرم، شاید تا به حال در تمام عمرم ده بار هم سردرد، آن هم از نوع خفیف گرفته باشم. ولی پس از دیدن "جدایی نادر از سیمین" سه چهار ساعتی سردرد و تهوع داشتم. انگار سرم را داخل یک گیره بزرگ گذاشته بودند و فشار می دادند. (ده گام تا ثروت آپ شد)
  • رها کردن کنترل آسان نیست ها!

    همانطور که در پست پیش گفتم قرار است فردا به اصفهان برویم. من چهار سال است که ازدواج کرده ام و این چهارمین مسافرت دو نفری ماست. یک جورهایی ماه عسل چهارم! مسافرت های قبلی داستان های قشنگی داشت، ولی بعضی مسائل، گوشه هایش را تلخ کرده بود. امسال می خواهم توجه کنم که خودم چه نقشی در تلخ کردن قضایا دارم. پس خیال دارم متفاوت رفتار کنم.
Feed
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه