زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
  • یک اعتراف بزرگ!

    در طول تعطیلات متوجه یک تناقض فکری بزرگ در خودم شدم. خیال دارم این تناقض را رها کنم. آن را اینجا می نویسم و اعتراف می کنم، زیرا هربار می نویسم، گره ای بزرگ از زندگی ام باز می شود.
  • جهانگردان نه چندان کوچولو!

    آقای شوشو قول داد روز جمعه مرا به دیدن لاسم ببرد. مثل همیشه من ذوقزده پای کامپیوتر نشستم تا در مورد مقصدمان کسب اطلاع کنم. با خواندن این مطلب نمی‌دانستم گریه کنم یا بخندم:
  • حکایت روز اول تا پنجم عید 1394

    ما تا لحظه تحویل سال بیدار نشستیم. من و پسر فیلم زیبای Boyhood تماشا می‌کردیم و آقای شوشو پایین پای من دراز کشیده بود و چرت می‌زد. فیلمبرداری این فیلم، دوازه سال طول کشیده است. من در مورد این فیلم خواهم نوشت، چون محور اصلی فیلم "پدران ناتنی" است.
    بالاخره سال تحویل شد و هدیه‌ها را رد و بدل کردیم. به یکدیگر سال مبارکی گفتیم و خوابیدیم.

  • ۲۹ اسفند سال 93

    تا ده صبح در خوابی عمیق و دلنشین هستم. وقتی بیدار می‌شوم، می‌فهمم باران می‌آید. مدتی پشت پنجره به تماشای باران می‌ایستم. آقای شوشو چای گذاشته، میز صبحانه را چیده و دارد کتاب می‌خواند.
  • شاد بودن، وظیفه ماست!

    می دانم پست آخر سال را گذاشته‌ام، ولی دلم نیامد این خاطرات را درج نکنم
  • جشن تولد مجله راز

    چهارشنبه، بیستم اسفند، جشن تولد سه سالگی مجله راز بود. از نویسندگان مجله برای شرکت در مجله دعوت به عمل آمده بود. من از دعوت آن‌ها بسیار خوشحال شدم، ولی به آقای شوشو گفتم:
  • دوشنبه، تلخ و شیرین

    من همیشه چشم به راه دوشنبه هستم، زیرا دوشنبه‌ها از هفت دولت آزادم.
  • «چگونه در طبیعت سفر کنید؟» یا «آداب اکوتوریسم»

    «چگونه در طبیعت سفر کنید؟» یا «آداب اکوتوریسم»

  • ساری- کیاسر- باداب سورت-6

    در پمپ بنزین بستنی و یخمک گرفتیم تا گرمازدگیمان کاهش یابد. باورتان می‌شود آدم در زمستان گرمازده شود؟ ما شدیم. البته خیلی خفیف .

  • ساری- کیاسر- باداب سورت-5

    راه خاکی بود، ولی خوب کوبیده شده بود. ما بودیم و ما و تپه‌های زیبا و آسمان بلند. کنار جاده ایستادیم و چای، قهوه، شیرینی و پرتقال خونی خوردیم. آقای شوشو در صحرا قضای حاجت کرد. بهش گفتم: "از بس با من گشتی حسابی لات شده‌ای‌ها. این اولین باری است که چنین حرکتی از تو سر می‌زند." کلی خندید.

     


Feed
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه