زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
  • کلمات در سرم می چرخند...

    وقتی پشت کامپیوتر می نشینم و تایپ می کنم کلمات بر صفحه مانیتور نقش می بندد. کلمات مال من نیست. من نمی دانم از کجا می آیند. (راستی من تایپ ده انگشتی را یاد گرفتم. قرار بود تا آخر آذر یاد بگیرم)من فقط یک جفت دست برای تایپ کردن هستم. من سوار قایق کلمات می شوم و به سوی ساحلی ناشناخته به راه می افتم. می دانم که در راه هستم، ولی نمی دانم راهی کدامین ساحل هستم. گویا وارد خلسه می شوم....

  • شفای زندگی

    کتاب "شفای زندگی" نوشته لوییز هی، از جمله کتاب هایی است که من آن را بلعیده ام. آنقدر آن را دوباره و دوباره خوانده ام که شیرازه اش از هم پاشیده و صفحاتش ورق ورق است. آنقدر آن را خوانده ام که دیگر نمی دانم کدامیک از افکار، مال خودم است و کدام مال لوییز هی. گویا افکار او را مال خودم کرده ام. و با کمال تعجب هر بار که دوباره آن را می خوانم مطلب تازه ای یاد می گیرم....

  • بیمارستان سوانح سوختگی

    یک از وبلاگنویس ها که رزیدنت جراحی است، دکتر حمید احمدی، که خدمت ایشان ارادت زیادی دارم، دارد خاطرات مربوط به بیمارستان سوانح سوختگی را ثبت می کند. این خاطره تلخ به یادم آمد. می خواهم اینجا بنویسم باشد که تلخی آن از ذهنم پاک شود. ترسناک ترین بیمارستانی که در آن کار کردم، بیمارستان سوانح سوختگی بود. تا سالهای سال خوابهایم را پر از کابوس کرده بود.
  • دوست

    اگر اشتباه نکنم مکزیک از نظرتعداد روزهای تعطیلات سالیانه در دنیا اول است. لابد ایران دوم است! به هر حال امروز باز هم تعطیل بود و مردم همیشه در صحنه باز هم غایب بودند. برای خودم نشسته بودم و داشتم به سی دی صوتی فیلم "راز" گوش می دادم....
  • گیس گلابتون در استخر

    بلیت استخر 18 تومان است. دیشب به همسرم گفتم: " فردا می روم استخر. اگر تنبلی کردم و نرفتم، 25 تومان جریمه به تو می دهم." آقای شوشو شروع کرد به نوازش موهای من و گفت: "عزیزم! نازنینم! بگیر بخواب توی خانه! چرا بیخودی خودت را خسته می کنی! استراحت کن! از جایت تکان نخور!"
  • قوانین راهنمایی و رانندگی

    برای هیجده ساله شدن و گواهینامه گرفتن روزشماری می کردم. یادم هست که درست روز 31 خرداد درخواست گواهینامه کردم! البته یک بار در امتحان شهر رد شدم و بار دوم قبول شدم.
  • یلدا مبارک!

    ین پست با چند تا سوال "آیا می دانید" شروع می شود! آیا می دانید که شب یلدا بلندترین شب سال است؟ البته که می دانید! هر بچه ای می داند. آیا می دانید که تقریبا در سراسر دنیا بلندترین شب سال جشن گرفته می شود؟ آیا می دانید این رسم و رسوم شب یلدا از کجا آمده است؟
  • کودک درون شفایافته

    دوشنبه برای خرید وسایل کلاس رفته بودم. با شور وهیجان برای فروشنده توضیح دادم که می خواهم به هرکدام از شاگردهایم یک یادگاری کوچک هدیه بدهم. کوچک باشد، خنده دار باشد، اینطوری باشد، آنطوری باشد. با دقت گوش داد و پرسید: " آنها چند ساله هستند؟" گفتم 40-30 ساله! دهنش باز مانده بود!
  • خاطرات پزشکان

    از کودکی از مطالعه خاطرات پزشکان لذت می بردم. نمی دانم آیا همه مردم این دسته خاطرات را دوست دارند یا در ناصیه من نوشته شده بود که پزشک خواهم شد و به همین دلیل همیشه داستان های همکارانم را دوست داشتم.
  • کاخ سعدآباد

    دوست دارم آخر هفته را در میان طبیعت باشم. اینطوری هم انرژی می گیرم و هم فشارهای هفته را رها می کنم. خدا را شکر که امکان استفاده از خانه پدری در دماوند وجود دارد. ولی هر وقت تهران می مانیم و نمی توانیم به دماوند یا کوهنوردی برویم، جای من کجاست؟ کاخ سعدآباد!
Feed
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه