زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
  • چرا سخنرانی را دوست دارم، ولی از آن می ترسم؟-1

    می خواهم یک اعتراف گیس گلابتونی دیگر بکنم. هروقت چیزی را اعتراف کردم، گره ای بزرگ از زندگی ام باز شده است. می خواهم برای شما تعریف کنم چرا دوست دارم جلوی جمع سخنرانی کنم و چرا اینقدر از صحبت جلوی جمع می ترسم.


  • چرا سخنرانی را دوست دارم، ولی از آن می ترسم؟-2

    چرا این همه از صحبت کردن از جلوی جمع می ترسم؟
  • انتخاب گروه برگزارکننده سمینار

    امروز خواهش کرده بودم دوستانی که علاقه مندند در برپایی سمینار کمک کنند، قدم رنجه کنند و به مطب من بیایند. پروین جون، سمانه جون، سمیه جون، نجوا جون، فاطمه جون و الناز جون لطف کردند و برای کمک داوطلب شدند.
    (دنباله نوشته در ادامه مطلب)
  • حال مریضم خوب است:)

    بخیر گذشت! حال مریضم خوب است.
  • ای ... کوچه های دماوند

    ای ... کوچه های دماوند که کودکی من از شما خاطره ها دارد ...
  • کلمات در سرم می چرخند...

    وقتی پشت کامپیوتر می نشینم و تایپ می کنم کلمات بر صفحه مانیتور نقش می بندد. کلمات مال من نیست. من نمی دانم از کجا می آیند. (راستی من تایپ ده انگشتی را یاد گرفتم. قرار بود تا آخر آذر یاد بگیرم)من فقط یک جفت دست برای تایپ کردن هستم. من سوار قایق کلمات می شوم و به سوی ساحلی ناشناخته به راه می افتم. می دانم که در راه هستم، ولی نمی دانم راهی کدامین ساحل هستم. گویا وارد خلسه می شوم....

  • شفای زندگی

    کتاب "شفای زندگی" نوشته لوییز هی، از جمله کتاب هایی است که من آن را بلعیده ام. آنقدر آن را دوباره و دوباره خوانده ام که شیرازه اش از هم پاشیده و صفحاتش ورق ورق است. آنقدر آن را خوانده ام که دیگر نمی دانم کدامیک از افکار، مال خودم است و کدام مال لوییز هی. گویا افکار او را مال خودم کرده ام. و با کمال تعجب هر بار که دوباره آن را می خوانم مطلب تازه ای یاد می گیرم....

  • بیمارستان سوانح سوختگی

    یک از وبلاگنویس ها که رزیدنت جراحی است، دکتر حمید احمدی، که خدمت ایشان ارادت زیادی دارم، دارد خاطرات مربوط به بیمارستان سوانح سوختگی را ثبت می کند. این خاطره تلخ به یادم آمد. می خواهم اینجا بنویسم باشد که تلخی آن از ذهنم پاک شود. ترسناک ترین بیمارستانی که در آن کار کردم، بیمارستان سوانح سوختگی بود. تا سالهای سال خوابهایم را پر از کابوس کرده بود.
  • دوست

    اگر اشتباه نکنم مکزیک از نظرتعداد روزهای تعطیلات سالیانه در دنیا اول است. لابد ایران دوم است! به هر حال امروز باز هم تعطیل بود و مردم همیشه در صحنه باز هم غایب بودند. برای خودم نشسته بودم و داشتم به سی دی صوتی فیلم "راز" گوش می دادم....
  • گیس گلابتون در استخر

    بلیت استخر 18 تومان است. دیشب به همسرم گفتم: " فردا می روم استخر. اگر تنبلی کردم و نرفتم، 25 تومان جریمه به تو می دهم." آقای شوشو شروع کرد به نوازش موهای من و گفت: "عزیزم! نازنینم! بگیر بخواب توی خانه! چرا بیخودی خودت را خسته می کنی! استراحت کن! از جایت تکان نخور!"
Feed
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه